من در همان دوران کودکی ورشکستگی را بارها و بارها تجربه کردم! روزنامهها گاهی به فروش نمیرفت و ما عملا ورشکست میشدیم. یعنی ١٠ تا روزنامه دست من میماند و دیگر کسی آنها را نمیخرید و ما دیگر سرمایهمان را از دست داده بودیم آن شب! تمام سعی من و مادرم که در تمام مدتی که روزنامه میفروختم کنار دیوار مینشست تا روزنامهها را بفروشم این بود.