دخترکی که یک ماه منتظر دیدنش بودم شبیه کودک زامبیای که تصور میکردم، نبود. موهایی مشکی خوشحالت، قد کوتاه و چشمانی درشت داشت. اندام لاغرش در لباس گشادی که به تن داشت گم شده بود و درعینحال شخصیتی راحت و بازیگوش به او بخشیده بود. به محض ورود به دفتر خیریه بچههای آفتاب، چشمان فاطمه من را به خود گرفت؛ چشمانی درشت با مردمک قهوهای بزرگ و مژههای زیبا. مسئول دفتر خیریه مرا به کناری کشید و بهسرعت متوجه موقعیت کرد. بزرگی مردمک از مصرف صبحگاه مواد مخدر بود. دخترک با لحن بامزهای توضیح داد در خانه سه نوبت گرد (هروئین) میدادهاند که مصرف کند.