در روزهایی که هادی خانیکی بهتازگی از بیماریاش خبر داده است، عکسهای تازهای نیز از محمدرضا شفیعی کدکنی به اشتراک گذاشته شده که از دیدار آنها روایت میکند.
چه شد که جوانان ما دل از این دیار میکنند و استعدادهای درخشانشان را بر دوش میگذارند و راهِ سفر در پیش؟! چه شد که ثروتمندانِ ما راه محمود افشارها را فراموش کردند؛ به این آرمانها پوزخند میزنند؟!
در چند روز گذشته تصاویری گاه به طنز و گاه همراه با نقد در فضای مجازی دست به دست میشد که یکی از برندهای شناختهشده پوشک بزرگسالان در صفحه خود در اینستاگرام در اقدامی در هایلات استوری خود با عنوان «انگیزشی» به معرفی چهرههایی، چون محمدرضا شفیعی کدکنی ، علی نصیریان، آهو خردمند و... پرداخته و در انتها نیز تبلیغ برند خود را آورده بود.
«به مناسبتِ زادروزِ استاد دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی»
محمدرضا شفیعیکدکنی بینیاز از آن است که گفته شود در هزار و سیصد و هجدهِ کدکنِ نیشابورِ خراسان زاده شد و با بهرهگیری از استادانی کممانند و نبوغی سرشار در دو ساحت عقلی و نقلی طی طریق کرد و دیرزمانی است تا دریایی از دانش و بینش را گرد آورده.
ایرج پارسینژاد گفت: واقعیت این است که احسان طبری و حزب توده از یکسو و آلاحمد و جامعه سوسیالیستها از سوی دیگر میکوشیدند نیما و شعرش را وسیلهای برای تبلیغ مرام و مسلک سیاسی خود کنند. اما «غوغاگری» آلاحمد منحصر به تبلیغ او برای نیما نبود.
«بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد» سروده ایی است که دکتر شفیعی کدکنی به مناسبت هفتاد سالگی استاد شجریان سرودند و اولین مرتبه در مجله بخارا، شماره ۸۰ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۰) منتشر شد.
در غوغای تبلیغات «رایگان سر کلاس شفیعی کدکنی بنشینید» معلوم نیست این گفتههای شفاهی سر کلاس جایی ثبت و ضبط میشود برای آیندگان و آیا انذاری که استاد ۸ سال پیش درباره اسلاف خود داد، برای خود ایشان هم تکرار میشود: «اگر از دانشگاه تهران بپرسند که ما میخواهیم نوع سؤالات امتحانی ملکالشعراء بهار یا بدیعالزمان فروزانفر یا خانم فاطمه سیّاح را بدانیم، آیا دانشگاه تهران یک نمونه - فقط یک نمونه - از پرسشهای امتحانی این استادان بزرگ و بیمانند را، که فصول درخشانی از تاریخ ادبیات و فرهنگ عصر ما را شکل دادهاند، میتواند در اختیار ما قرار دهد؟ نهتنها در این زمینه پاسخ دانشگاه تهران منفی است که حتی پرونده استخدامی ملکالشعراء بهار را هم ندارد.»
اینجا کلاس درس یک دانشگاه است؛ کلاس درسی به ظاهر عادی، اما متفاوت و در سهشنبههای دوستداشتنی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران که هر هفته میزبان صدها دانشجوی علاقهمند به شعر و ادبیات میشود که از تهران و شهرستانها میآیند تا پای درس استادی محبوب، شاعر، پژوهشگر و نویسنده حتی بر روی زمین بنشینند و سوال کنند و یاد بگیرند. اینجا کلاس درس "محمدرضا شفیعی کدکنی " است.
کدکنی درباره حالات درونی مظاهر مصفا بیان کرد: «همه حالات خصوصی او خشم، نفرت، شادی و غمهایش اصیل، نجیب و ملی بود. برای من خیلی سخت است. به هر حال دانشگاه تهران استاد بسیار برجسته، ممتاز و بیمانندی را از دست داد، زبان فارسی شاعر بزرگ و تراز اولی را در نوع خود از دست داد؛ حوزه پژوهشهای شعر فارسی و ادب فارسی محقق بسیار بسیار برجستهای را از دست داد و جوانمردی و آزادگی یکی از مصادیق اجل و اتم خودش را با فقدان ایشان از دست داد.»
شایان ذکر است که کارکنان دانشگاه تهران بر اساس وظایف شغلی و ذاتی خود موظف به رعایت ضوابط و مقررات اداری بوده و اینکه برخی خبرگزاریها اظهار داشتهاند که «پادرمیانی رئیس دانشگاه نیز برای حل مشکل ورود به داخل دانشگاه کارساز نبوده است»، از اساس کذب است.
روزنامه های روز پنجشنبه به بررسی اختلاف وزیر بهداشت با رییس سازمان برنامه بودجه، ماجری بوی بد تهران و همچنین ماندن استاد شفیعی کدکنی پشت در دانشگاه تهران پرداختند.
بسیاری از دانشجویان معتقد بودند که این اتفاق به علت بروز حوادث روز قبل از آن در مقابل دانشگاه تهران بود که مقرر شده بود در این روز هیچکس بدون کارت پرسنلی یا کارت دانشجویی وارد دانشگاه نشود. ظاهرا پادرمیانی مدیر گروه ادبیات فارسی و حتی گفته میشود نیلی احمدآبادی (رئیس دانشگاه)، نتوانست کارساز باشد و تلاشها برای ورود دکتر شفیعی کدکنی به دانشگاه به علت به همراه نداشتن کارت پرسنلی بینتیجه ماند.
نگاهی به تاریخ کبوتربازی در ایران
«به چهارراه مولوی رفتم تا کفتر بخرم. آنجا مرا میشناسند، انتخابش کردم، یک نر شایسته و خوشتیپ سینه کفتری، پاهای بلند، چشمها آگاه (مانند چشم سگ که در آن کنجکاوی است، چشم ناآگاه مانند گوسفند است.) فروشنده پاکتی کاغذی آورد تا کبوتر را در آن بگذارد. یک نفر که این قفس را تمیز میکرد و به کبوترها غذا میداد گفت: داداش! ذلیلش نکن، دستت بگیر و در ماشین رهاش کن».
سعید رضادوست
به مناسبتِ ۱۹ مهر؛ زادروزِ استاد دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی
به مناسبت هفتاد و ششمین زادروز دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی
سعید رضادوست
گرمای شهریورماه سال 1348 توی ساختمان هم لانه کرده است. جوان لاغراندامی که عینک کائوچویی بهچشم دارد، پلههای دانشکده را آرامآرام بالا میرود تا برسد به جایی که بزرگترین نامهای ادبیات پارسی منتظرش نشستهاند. اهل تعارف نیست این دانشجوی مغرور خراسانی. یکراست میرود سر اصل مطلب: «صور خیال در شعر فارسی».
محمدهاشم اكبرياني مطرح كرد:
محمدهاشم اكبرياني از طرح «هزار نامه به محمدرضا شفيعي كدكني» انتقاد كرد.