بخش سوماعتقادات اسلامى از نظر شيعه دوازده امامىخدا شناسىنظرى به جهان از راه هستى و واقعيت - ضرورت وجود خدا
نظرى ديگر از راه ارتباط انسان و جهان - خاتمه فصل وحدانيت خدا
ذات و صفت
معنى صفات خداوندى
توضيح بيشترى در معنى صفات
صفات فعل
قضا و قدر
انسان و اختيار
- نظرى به جهان از راه هستى و واقعيت - ضرورت وجود خدادرك و شعور انسان كه با پيدايش او توأم است در نخستين گامى كه برمي دارد هستى خداى جهان و جهانيان را بر وى روشن مي سازد، زيرا به رغم آنان كه در هستى خود و در همه چيز اظهار شك و ترديد مي كنند و جهان هستى را خيال و پندار مي نامند، ما مي دانيم يك فرد انسان در آغاز پيدايش خود كه با درك و شعور توأم است, خود و جهان را مي يابد؛ يعنى شك ندارد كه ( او هست و چيزهاى ديگرى جز او هست ) و تا انسان انسان است اين درك و علم در او هست و هيچ گونه ترديدى بر نمي دارد و تغيير نمي پذيرد. ما اين واقعيت و هستى كه انسان در برابر سوفسطى و شكاك اثبات مي كند ثابت است و هرگز بطلان نمي پذيرد؛ يعنى سخن سوفسطى و شكاك كه در حقيقت نفى واقعيت مي كند هرگز و هيچ گاه درست نيست پس جهان هستى واقعيت ثابتى دربر دارد.
و لى هر يك از اين پديده هاى واقعيت دار كه در جهان مي بينيم دير يا زود، واقعيت را از دست مي دهد و نابود مي شود و از اين جا روشن مي شود كه جهان مشهود و اجزاء آن خودشان عين واقعيت ( كه بطلان پذير نيست ) نيستند بلكه به واقعيتى ثابت تكيه داده با آن واقعيت, واقعيت دار مي شوند و به واسطه آن داراى هستى مي گردند و تا با آن ارتباط و اتصال دارند با هستى آن هستند و همين كه از آن بريدند نابود مي شوند. ما اين واقعيت ثابت بطلان ناپذير را واجب الوجود (خدا) مي ناميم.
نظرى ديگر از راه ارتباط انسان و جهانراهى كه در فصل گذشته براى اثبات وجود خدا پيموده شد, راهى است بسيار ساده و روشن كه انسان با نهاد خدادادى خود آن را مي پيمايد و هيچ گونه پيچ و خم ندارد ولى بيشتر مردم به واسطه اشتغال مداوم كه به ماديات دارند و استغراقى كه در لذایذ محسوسه پيدا كرده اند رجوع به نهاد خدادادى و فطرت ساده و بي آلايش برايشان بسيار سخت و سنگین می باشد.
از اين روى اسلام كه آئين پاك خود را همگانى معرفى مي كند و همه را در برابر مقاصد دينى مساوى مي داند اثبات وجود خدا را با اين گونه مردم از راه ديگر در ميان مي نهد و از همان راهى كه فطرت ساده را از توجه مردم به دور داشته با ايشان سخن گفته خدا را مي شناساند.
قرآن كريم خدا شناسى را از راه هاى مختلف به عامه مردم تعليم مي دهد و بيشتر از همه افكارشان را به آفرينش جهان و نظامى كه در جهان حكومت مي كند معطوف مي دارد و به مطالعه آفاق و انفس دعوت مي نمايد زيرا انسان در زندگى چند روزه خود هر راهى را پيش گيرد و در هر حالى كه مستغرق شود از جهان آفرينش و نظامى كه در آن حكومت مي كند بيرون نخواهد بود و شعور و ادراك وى از تماشاى صحنه شگفت آور آسمان و زمين چشم نخواهد پوشيد .
اين جهان پهناور هستى كه پيش چشم ما است ( چنانكه مي دانيم ) هر يك از اجزاء آن و مجموع آن ها پيوسته در معرض تغيير و تبديل مي باشد و هر لحظه در شكل تازه و بي سابقه اى جلوه مي كند و تحت تأثير قوانين استنثاء ناپذير، لباس تحقق مي پوشد و از دورترين كهكشان ها گرفته تا كوچكترين ذره اى كه اجزاء جهان را تشكيل مي دهد هر كدام متضمن نظامى است واضح كه با قوانين استثناء ناپذير خود به طور حيرت انگيزى در جريان مي باشد و شعاع عملى خود را از پست ترين وضع به سوى كامل ترين حالات سوق مي دهد و به هدف كمال مي رساند.
و بالاتر از نظام هاى خصوصى نظام هاى عمومي تر و بالاخره نظام همگانى جهانى كه اجزاء بيرون از شمار جهان را به همديگر ربط مي دهد و نظام هاى جزئى را به هم مي پيوندد و درجريان مداوم خود هرگز استثناء نمي پذيرد و اختلال برنمي دارد.
نظام آفرينش اگر انسانى را مثلا در زمين جاى مي دهد ساختمان وجودش را طورى تركيب مي كند كه با محيط زندگى خود سازش كند و محيط زندگى وي را طورى ترتيب مي دهد كه مانند دايه اى با مهر و عطوفت به پرورشش پرداخته آفتاب و ماه وستارگان و آب و خاك و شب و روز و فصول سال و ابر و باد و باران و گنجينه هاى زير زمينى و روى زمين و بالاخره همه سرمايه نيروى خود را در راه آسايش و آرامش خاطر وى گذاشته بكار مي بندد . ما چنين ارتباط و سازشى را ميان هر پديده و ميان همسايگان دور و نزديك و خانه اى كه در آن زندگى مي كند مي يابيم.
اين گونه پيوستگى و به هم بستگى در تجهيزات داخلى هر يك از پديده هاى جهان نيز پيدا است. آفرينش اگر براى انسان نان داده براى تحصيل آن پاى و براى گرفتن آن دست و براى خوردن آن دهان و براى جويدن آن دندان داده است و آن را با يك رشته وسائلي كه مانند حلقه هاى زنجير به هم پيوسته اند به هدف كمالى اين آفريده ( بقاء و كمال ) مرتبط ساخته است .
دانشمندان جهان ترديد ندارند كه روابط بي پايان كه در اثر تلاش علمى چندين هزار ساله خود بدست آورده اند طليعه ناچيزى است كه از اسرار آفرينش كه دنباله هاى تمام نشدنى به دنبال خود دارد و هر معلوم تازه اى مجهولات بي شمارى را به بشر اخطار مي كند.
آيا مي توان گفت اين جهان پهناور هستى كه سرتاسر اجزاء آن جدا جدا و در حال وحدت و اتصال با استحكام و اتفاق حيرت انگيز خود از يك علم و قدرت نامتناهى حكايت ميكند, آفريدگارى نداشته و بي جهت و سبب بوجود آمده است؟
آيا اين نظام هاى جزئى و كلى و بالاخره نظام همگانى جهانى كه با ايجاد رابطه هاى محكم و بي شمار جهان را يك واحد بزرگ قرار داده و با قوانين استثناء ناپذير و دقيق خود در جريان است همه و همه بدون نقشه و به حسب اتفاق و تصادف بوده؟ يا هر يك از اين پديده ها و محيطهاى كوچك و بزرگ جهان براى خود پيش از پیدایش نظامی برگزیده و راه و رسمی انتخاب کرده و پس از پیدایش، آن را به موقع اجرا می گذارد؟
یا این جهان با وحدت و اتصال کاملی که دارد و یک واحد بیش نیست ساخته و پرداخته سبب های متعدد و مختلف می باشد، با دستور های گوناگون گردش می کند؟
البته فردى كه هر حادثه و پديده اى را به علت و سببى نسبت مي دهد و گاهى براى پيدا كردن سببى مجهول، روزگارها با بحث و كوشش مي گذراند و دنبال پيروزى علمى مي گردد فردى كه با مشاهده چند آجر كه با نظم و ترتيب روى هم چيده شده نسبت آن را به يك علم و قدرتى مي دهد و اتفاق و تصادف را نفى كرده به وجود نقشه و هدفى قضاوت مي نمايد هرگز حاضر نخواهد شد جهان را بي سبب پيدايش, يا نظام جهان را اتفاقى و تصادفى فرض كند .
پس جهان با نظامى كه در آن حكومت مي كند آفريده آفريدگار بزرگى است كه با علم و قدرت و بي پايان خود آن را بوجود آورده و به سوى هدفى سوق مي دهد و اسباب جزئيه كه حوادث جزئيه را در جهان بوجود مي آورند همه بالاخره به او منتهى مي شوند و از هر سوى تحت تسخير و تدبير وى مي باشند هر چيزى در هستى خود نيازمند به اوست و او به چيزى نيازمند نيست و از هيچ علت و شرطى سرچشمه نمي گيرد .
خاتمه فصلوحدانيت خداهر واقعيتى را از واقعيت هاى جهان فرض كنيم واقعيتى است محدود يعنى بنا به فرض و تقديرى (فرض وجود سبب و شرط) هستى را دارا است و بنا به فرض و تقديرى (فرض عدم سبب و شرط) منفى است و در حقيقت وجودش مرزى دارد كه در بيرون آن مرز يافت نمي شود تنها خدا است كه هيچ حد و نهايتى براى وى فرض نمي توان كرد, زيرا واقعيت وى مطلق است و به هر تقديرموجود مي باشد و به هيچ سبب و شرطى مرتبط و نيازمند نيست.
روشن است كه در مورد امر نامحدود و نامتناهى نمي توان عدد فرض نمود، زيرا هر دوم كه فرض شود غير از اولى خواهد بود و در نتيجه هر دو محدود و متناهى خواهند بود و به واقعيت هم ديگر مرز خواهند زد چنان كه اگر حجمى را مثلا نامحدود و نامتناهى فرض كنيم در برابر آن حجمى ديگر نمی توان فرض كرد و اگر هم فرض كنيم دومى همان اولى خواهد بود پس خدا يگانه است و شريك وجود ندارد.
ذات و صفتاگر انسانى را مثلا مورد بررسى عقلى قرار دهيم خواهيم ديد ذاتى دارد كه همان انسانيت شخصى اوست و صفاتى نيز همراه دارد كه ذاتش با آنها شناخته مي شود مانند اين كه زاده فلان شخص است و پسر فلان كسى است دانا است و توانا است و بلند قامت و زيبا است يا خلاف اين صفات را دارد.
اين صفات اگرچه برخى از آنها مانند صفت اولى ودومى هرگز از ذات جدا نمي شوند و برخى مانند دانائى و توانائى امكان جدائى و تغيير را دارند ولى در هر حال همگى غير از ذات و هم چنين هريك از آنها غير از ديگرى مي باشد.
اين مطلب ( مغايرت ذات با صفات و صفات با هم ديگر ) بهترين دليل است بر اين كه ذاتى كه صفت دارد و صفتى كه معرف ذات است هر دو محدود و متناهى مي باشند زيرا اگر ذات نامحدود و نامتناهى بود صفات را نيز فرا مي گرفت و همچنين صفات نيز هم ديگر را فرا مي گرفتند و درنتيجه همه يكى مي شد مثلا ذات انسان مفروض همان توانائى بود و همچنين توانائى و دانائى وبلند قامتى و زيبائى همه عين هم ديگر و همه اين معانى يك معنى بيش نبود.
از بيان گذشته روشن مي شود كه براى ذات خداوندى عزوجل, صفت (به معنائى كه گذشت ) نمي توان اثبات نمود زيرا صفت بي تحديد صورت نمي گيرد و ذات مقدسش از هر تحديدى منزه است
(حتى از همين تنزيه كه در حقيقت اثبات صفتى است).
معنى صفات خداوندىدر جهان آفرينش كمالات زيادى سراغ داريم كه در صورت صفات ظاهر شده اند اين ها صفات مثبتى هستند كه در هر جا ظاهر شوند مورد خود را كامل تر نموده ارزش وجودى بيشترى به آن مي دهند چنان كه از مقايسه يك موجود زنده مانند انسان با يك موجود بي روح مانند سنگ, روشن است.
بي شك اين كمالات را خدا آفريده و داده است و اگر خودش آن ها را نداشت به ديگران نمي بخشيد و تكميل شان نمي كرد و از اين رو به قضاوت عقل سليم بايد گفت خداى آفرينش علم دارد قدرت دارد و هر كمال واقعى را دارد.
گذشته از اين كه چنان كه گذشت آثارعلم و قدرت ودرنتيجه آثار حيات از نظام آفرينش پيدا است.
ولى نظر به اين كه ذات خداوندى نامحدود و نامتناهى است اين كمالات كه در صورت صفات براى وى اثبات مي شوند در حقیقت عین ذات و هم چنین عین یکدیگر می باشند و مغایرتی که میان ذات و صفات و هم چنین در میان خود صفات دیده می شود تنها در مرحله مفهوم است و به حسب حقیقت جز یک واحد غیر قابل تقسیم در میان نیست.
اسلام براى جلوگيرى از اين اشتباه ناروا (تحديدات به واسطه توصيف يا نفى اصول كمال) عقيده پيروان خود را در ميان نفى و اثبات نگه مي دارد و دستور مي دهد اين گونه اعتقاد كنندكه: خدا علم دارد نه مانند علم ديگران. قدرت دارد نه مانند قدرت ديگران. مي شنود نه با گوش. مي بيند نه با چشم و به همين ترتيب.
ادامه دارد...