
دیروز سهشنبه حول و حوش ساعت نه صبح یکی از خویشان من از جان خود گذشت. درگذشت. از این زندگی به شکل زیبا و جوانمردانهای درگذشت.
“عبداله ژیانفر” صیح سه شبنه طبق عادت این اواخر قلاب ماهیگیریاش را برداشت و رفت سر وقت دریا و سفرهاش… دو نوجوان در حال غرق شدن بودند. همه نظاره میکردند. دریا موج بود خطر داشت.
عبداله لباسهایش را در آورد خود را به آب زد. دریا موج داشت. یکیشان را به ساحل رساند… رفت سر وقت دومی.. برخی میگویند دومی را هم به ساحل رساند و همان وقت خودش هم تمام کرد… خب مثل زمان جوانی چالاک نبود…حالا ۵۸ سالش بود… با سالها سر و کله زدن با یک بیماری فرسایشی نادر…برخی دیگر میگفتند دومی را نتوانست به ساحل بیاورد…این روایتهایی است از مرگ مردانه او بر ساحل بندر…
ظرف چند دقیقه جای کسی که در خطر مرگ بود در دریا با کسی که در امنیت کامل بر ساحل با هم عوض شد. چند دقیقه… آن لحظه عبداله به چه میاندیشیده؟