فرارو- استیونای کوک ستون نویس مجله فارن پالیسی و پژوهشگر ارشد مطالعات خاورمیانه در شورای روابط خارجی آمریکا.
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، در سال ۱۹۴۸، محمود فهمی النقراشی، نخستوزیر مصر، اخوانالمسلمین را ممنوع اعلام کرد، با این امید که انحلال این گروه منجر به بازگشت ثبات به کشور شود. پیش از این تصمیم، اخوانالمسلمین در تحریک شورشها، اعتصابات و خشونتها از جمله مشارکت در ترور نخستوزیر و وزیر دارایی سابق نقش عمده و تعیین کنندهای را ایفا کرده بود.
اما این ممنوعیت نه تنها آرامش را بازنگرداند، بلکه به تشدید خشونت و درگیری منجر شد. اعضای مسلح اخوانالمسلمین که از رهبر خود یعنی حسن البنا جدا شده بودند، به انتقامجویی و خشونت روی آوردند و در نهایت محمود فهمی النقراشی، نخستوزیر مصر را ترور کردند. در پاسخ، دولت هزاران نفر از اعضای اخوانالمسلمین را بازداشت کرد. در فوریه ۱۹۴۹، حسن البنا نیز در تروری که بسیاری، آن را با حمایت دولت میدانستند، کشته شد. اکنون، پس از گذشت حدود ۷۶ سال، دولت مصر همچنان در تلاش برای سرکوب این گروه است.
این جمله معروف که «شما نمیتوانید یک ایده را بکشید» بهخوبی این مسئله را بازتاب میدهد. اما یک واقعیت عمیقتر نیز وجود دارد: مقابله با یک جنبش مقاومت تنها از طریق کشتار و سرکوب بهسختی امکانپذیر است. افراد متعهد به این جنبشها، پیام سرکوب را نمیپذیرند؛ بلکه اراده خود را برای ادامه و تقویت تلاشهایشان بیشتر میکنند.
آیا کسی خلیل الوزیر را به خاطر میآورد؟ یا عباس الموسوی، فتحی شقاقی و احمد یاسین را؟ اینها زمانی دشمنان خطرناک اسرائیل بودند. خلیل الوزیر، معروف به ابو جهاد، همراه با یاسر عرفات، رهبری شاخه نظامی فتح را بهعهده داشت که بعدها به سازمان آزادیبخش فلسطین پیوست. فتحی شقاقی، پزشک و رهبر جهاد اسلامی فلسطین بود؛ عباس الموسوی پیش از حسن نصرالله رهبری حزبالله را بر عهده داشت؛ و احمد یاسین، بنیانگذار و رهبر حماس بود. هر چهار نفر در عملیاتهای نظامی و اطلاعاتی ترور شدند که به افزایش افسانه و شهرت دستگاههای امنیتی اسرائیل کمک کرد. با این حال، با وجود این ترورها، اسرائیل هرگز نتوانسته به پایان قطعی در برابر مقاومتهای خشونتآمیز دست یابد.
شاخه مسلح سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) همچنان به فعالیت خود ادامه میدهد و در جریان انتفاضه دوم نقشی محوری ایفا کرد. پس از کشته شدن عباس موسوی توسط اسرائیل در سال ۱۹۹۲، حسن نصرالله رهبری حزبالله را به دست گرفت و این گروه را به قدرتمندترین نیروی مسلح غیردولتی جهان تبدیل کرد که بهعنوان بازوی منطقهای ایران عمل میکرد. با وجود نابودی بخش بزرگی از رهبری حزبالله و کشته شدن سید حسن نصرالله توسط اسرائیل، نیروهای این گروه حتی پس از این ضربهها به شلیک مستمر موشک به سمت اسرائیل ادامه دادند.
در سال ۱۹۹۵، فتحی شقاقی، رهبر جهاد اسلامی در مقابل هتلی در مالت ترور شد، اما جهاد اسلامی سالها بعد نیز همچنان با استفاده از حملات انتحاری و شلیک موشک از غزه، اسرائیل را هدف قرار میداد. احمد یاسین نیز همانند سید حسن نصرالله، در حملهای هوایی توسط اسرائیل کشته شد، اما این ترورها هرگز جانشینان آنها را وادار نکرد تا در استراتژیهای خود بازنگری صورت دهند. حال، این پرسش مطرح است: چرا باید کشته شدن یحیی سنوار متفاوت باشد؟
برخی ممکن است استدلال کنند که کشته شدن یحیی سنوار میتواند ضربهای قاطع به حماس وارد کند؛ گروهی که طی ماهها هدف حملات شدید نیروهای نظامی اسرائیل قرار گرفته و به شدت تضعیف شده است. عدهای از تحلیلگران و مقامات ایالات متحده بر این باورند که تنها از طریق شکست کامل حماس میتوان به صلح دست یافت. آیا کشته شدن یحیی سنوار میتواند نشانگر فرا رسیدن این لحظه باشد؟
بیانیه جو بایدن، رئیسجمهور ایالات متحده، پس از کشته شدن یحیی سنوار این امیدواری را بهخوبی بازتاب داد. اما تجربه تاریخی نشان میدهد که در چنین مواقعی، افرادی که به تغییر امیدوارند، اغلب جزئیات مهم و ناخوشایند را نادیده میگیرند. احتمال بیشتری وجود دارد که نیروهای بدون رهبر حماس، همانند اعضای مخفی اخوانالمسلمین در گذشته، با پراکندگی و خشم، به مبارزه ادامه داده و از دشمنانشان انتقام بگیرند.
مقاومت، در نهایت، نهتنها بیفایده نیست بلکه بخشی از هویت بسیاری از جنبشهاست. به همین دلیل بود که یحیی سنوار ترجیح داد در میدان نبرد و در برابر گلوله تانک اسرائیلی جان ببازد، نه بر اثر یک سکته. او بر این باور بود که مرگ خشونتآمیزش الهامبخش نسلهای آینده مقاومت خواهد بود و شواهد زیادی برای تأیید این اعتقادش وجود داشت.
پس از تأیید خبر کشته شدن یحیی السنوار، با دوستان نزدیکم که بین تلآویو و اورشلیم زندگی میکنند، گفتوگویی داشتم. آنها فرزندی دارند که اکنون در ارتش اسرائیل خدمت میکند. در پاسخی که تقریباً بلافاصله دریافت کردم، موجی از اضطراب و اندوه عمیق را حس کردم: «ابتدا باید گروگانها بازگردند و سپس نوعی صلح برقرار شود. من تنها میخواهم پسرم به خانه بازگردد» امیدوارم فرزندشان به زودی به خانه بازگردد، اما این بازگشت نشانه پایان جنگ نخواهد بود. شاید کشته شدن السنوار به عنوان پیروزی بزرگی تلقی شود، اما در گذر زمان، افراد دیگری جای او را خواهند گرفت—چنانکه همیشه چنین بوده است—و مقاومت ادامه خواهد یافت.