در ادوار مختلف تاریخ ایران رد پای خرافهگرایی بهخوبی دیده میشود؛ دوران قاجار نیز از این امر مستثنی نیست. در ایران روزگار قاجار، گرایش به خرافات و بهرهگیری از طلسمها و تعویذها گسترده و عمومی بود.
به گزارش روزیاتو، نگاهی گذرا به تاریخ اجتماعی و فرهنگی کشورهای مختلف جهان نشان میدهد که در ورای اندیشهها و عقاید علمی، ایدههایی یافت میشوند که هیچ مبنای علمی و عقلانی برای آنها نمیتوان یافت و به همین دلیل است که نام خرافه؛ یعنی چیزی پوچ و بیاساس به خود میگیرند. جالب آنکه گاهی اوقات همین خرافات چنان نیرویی پیداکردهاند که به تمامی قیدوبندهای علمی پشت پا زده و باعث انجام اعمال عجیبوغریبی در بین معتقدان شدهاند.
در ادوار مختلف تاریخ ایران رد پای خرافهگرایی بهخوبی دیده میشود؛ دوران قاجار نیز از این امر مستثنی نیست. در ایران روزگار قاجار، گرایش به خرافات و بهرهگیری از طلسمها و تعویذها گسترده و عمومی بود. بااینحال توسل به چنین روشهایی بیشتر عملی زنانه تعریف میشد؛ چراکه که زنان به دلایل مختلف، بیش از مردان مستعد گرایش به خرافه بودند و این امر حتی در بین زنان درباری و حرمسرا نیز بهوفور مشاهده میشد.
خرافات به معنای «اعتقادات بیاساس که باعقل و منطق و واقعیت سازگاری نداشته باشد» و خرافهگرایی به معنای «پیروی از عقاید باطل و بیاساس که با درجه فرهنگ و دانش جامعهای که منسوب بدان است، هیچگونه تناسبی نداشته باشد»، قدمتی بهاندازه تاریخ بشر دارد و مختص فرهنگ و جامعهای خاص نیست، بلکه گستره آن تمام جوامع و فرهنگها را در برمیگیرد و حتی امروزه در عصر علم و فنآوری هنوز شاهد اعتقاد به برخی از این عقاید خرافی هستیم.
در ایران نیز همانند سایر ملل جهان خرافات و خرافهگرایی از زمان باستان وجود داشته است. خرافات در ادوار مختلف تاریخ ایران با علومی، چون نجوم، طالع بینی و اخترشناسی درآمیخته بود، اما در دوره مورد بحث، یعنی دوران قاجار، خرافات با بهره جستن از برخی اصول و مبانی دینی و اسلامی راه نفوذ به مذهب و اذهان ایرانیان مسلمان را یافت و دعانویسی، تعویذنویسی، جادو و جنبل و … در عمق اذهان مردم این دوره نفوذ پیدا کرد.
گرایش به جادو و جنبل از اصلیترین مظاهر تمایل به خرافه در جامعه عصر قاجار بود و این خرافهگرایی جوانب مختلف زندگی اجتماعی مردم را تحتتأثیر قرار داده بود؛ زندگی زناشویی و خانوادگی، روابط با اقوام و خویشان، معیشت و اقتصاد و حتی پزشکی و درمان، همه و همه در چنبره عقاید خرافی قرارگرفته بودند و همانطور که قبلاً اشاره شد، درآمیختگی این عقاید خرافی با عقاید دینی و مذهبی، بستر مناسبتری برای پذیرش آنها فراهم کرده بود.
انواع مختلف طلسمها و تعویذها از سنگهای قیمتی گرفته تا اجزای گیاهان، اعضا و اندامهای حیوانات و حتی انسان، الواح و تندیسهایی از فلز، خمیر، پوست، مو و پارچه را شامل میشد و کاربردهای گوناگونی داشت که توسط رمالها و دعانویسها تجویز میگردید. مردم نیز با اعتقاد راسخی که به خرافات داشتند، از این طلسمها و تعویذها برای حل مشکلات زندگی خود استفاده میکردند و حتی گاه بهای گزافی بابت آن میپرداختند.
جیمز موریه در «سرگذشت حاجیبابای اصفهانی» دراینباره از قول درویشی که چندی همسفر حاجیبابا شده مینویسد: «اگر دم خرگوش را در زیر بالین کودک نهی، خواب آورد… چشم و استخوان کعب گرگ اگر به بازوی طفلی بندد، جرأت بخشد. اگر روغن گرگ به لباس زنی مالند، شوهر از او دلسیر شود. زهره گرگ دافع نازایی زن است. ناخن هدهد زبانبندی و چشم خفاش خواببندی را شاید…. با اعضا و اجزای او (میمون) ادویهای چند بسازیم، به بهای طلا به اندرونیان شاه توانیم فروخت… جگر میمون اکسیر محبت است. پوست بینی او پادزهریست تریاق همه سموم، خاکسترش را هرکه ببلعد… (در) تقلید و تردستی و چابکی و حیله و زیرکی، مانند او شود»
بدیهی بود که با این پذیرش گسترده عقاید خرافی در جامعه آن روز، رمالی و دعانویسی شغل پررونق و پردرآمدی محسوب میشد و رمالان و دعانویسان مورد اقبال عامه مردم قرار میگرفتند. نکته جالب آن بود که این اقبال عمومی برای رمالان و دعانویسان یهودی و دراویش، بیشتر از دیگر رمالان بود.
به گزارش برخی منابع تاریخی، رفتوآمد مردم بهویژه زنان به خانه ملاهای یهودی برای گرفتن دعا و طلسم و امثال آن در دوره قاجار به حدی گسترده شده بود که حکومت به فکر چاره افتاد و طی حکمی، رفتوآمد زنان مسلمان به خانههای یهودیان را ممنوع کرد.
دراویش نیز در کار رمالی و دعانویسی مورد اقبال عامه مردم بودند؛ بهطوریکه این اقبال و توجه از دید خارجیان نیز به دور نمانده و برخی از آنها مانند لایارد در نوشتههای خود به شهرت و توجه مردم به دراویش اشارهکردهاند: «دراویش دعانویس در میان مردم از نفوذ و احترام ویژهای برخوردارند… زنانی که طالب فرزند پسر هستند و دختران دمبخت و نیز پیرمردانی که در پی ازدواج با زنان جوان هستند و حتی مردانی که میخواهند از خطرات و آسیبها در امان باشند، به درویشها مراجعه میکنند و آنها برایشان دعا و تعویذ مینویسند… (آنها) حتی به اندرونی اعیان و بزرگان نیز راه دارند».
استخاره در ایران عصر قاجار به شیوههای مختلف انجام میشد، به وسیله قرآن، تسبیح، نوشتن نیت بر کاغذ و قرار دادن آن در پاکت و قرار دادن در میان صفحات قرآن و غیره؛ اما آنچه مهم است کارهایی است که برای انجامشان به استخاره متوسل میشدند؛ به عنوان مثال به نیت انتخاب مناسبترین طبیب از بین چند نفر، انتخاب یک روش درمانی، چون زالو انداختن بر لثه که از سوی فخرالاطبا صورت میگرفت که آیا زالو را به لثه دندان شاه بیندازند یا خیر؟ یا دارو دادن به مریض که گاه به سبب تعدد در داروها استخاره در چند مرحله انجام میشد که آیا این دارو به مریض خورانده شود یا خیر؟
در این خصوص حکایتی نقل شده است که میرزا جعفر، نبض مریض را گرفته، مدتی فکر کرد و بعد از مدتی تسبیح بلندی برداشت و چشمش را بر هم گذاشت، استخارهای کرد و با آواز بلند گفت: خدایا صلاح میبینی فلوس به این بنده خدا بدهم؟ اگر خوب میآمد با ترازو فلوس را میکشید، میداد و پولش را میگرفت. اگر برای فلوس خوب نمیآمد، مجددا استخاره میکرد و گفت: اگر ترنجبین بدهم، چطور است؟ باز آن هم اگر خوب نمیآمد، استخارهای دیگر میکرد و عناب را جویا میشد و بالاخره استخاره خوب میآمد.
جامعه مسلمان دوره قاجاریه بدون توجه به اصل قوانین بهداشتی فقط ظاهر دستورات بهداشتی اسلام را رعایت کرد و خرافات و اوهام بسیاری به نام دین و مذهب وارد افکار و اعتقادات آنان شده بود و اگر کسی با این اوهام و عقاید خرافی مخالفت میکرد و یا در صدد مبارزه با آن برمی آمد لعن و تکفیر میشد. بسیاری از مردم معتقد بودند که «بهشت جای اغنیا نیست و هر مسلمانی که لباس و تن او آلوده به جانوران طفیلی مانند شپش نباشد به بهشت راه نخواهد یافت. همین باورها و دیدگاههای خرافی از یک سو در زمینه بهداشت و درمان مهمترین مانع رسیدن به جامعه سالم عهد قاجاریه بود که خواسته و ناخواسته به گریبان مردم چنگ انداخته و هر ساله با شیوع بیماریهای مختلف مسری و غیرمسری جان مردم را میگرفت.
عامل مهمی که مردم را به سوی باورهای غلط میکشانید وضعیت ابتدایی و عقب مانده پزشکی در ایران بود. بیمار یا دسترسی به دوا و دکتر نداشت و یا به عملکرد او اطمینان نداشتند. همین مسئله گرایش به جادو را در بیشتر نقاط کشور افزایش میداد. بستن نخ یا پارچهای به درخت برای رفع بیماری و دست یابی به حاجت نمادی از جهالت مردم این دوره بود. بسیاری از درمانها هم ناشی از ساده لوحی بسیار بود. تخم مرغ پختهای که روی پوستش دعایی نوشته شده و آن را بیست و چهار ساعت زیر بغل نگاه داشته اند و الماس آویخته به گردن که موجب تقویت نیروی بدن میشود. تماس با این سنگ قیمتی ترس را از بین میبرد و انسان را از حملات صرع در امان نگه میدارد همچنین موجب میشود دندانهای کرم خورده بدون درد بریزد.
عدهای نیز با اعتقاد به دخالت نداشتن در امر تعجیل و تأخیر در مرگ هر چیز را خواست خدا میدانستند و به همین دلیل هیچ کوششی برای بهبود اوضاع انجام نمیدادند. عدهای دیگر گرفتن و آویختن دعای وبا و خواندن نماز خوف و نبردن اسم وبا مخصوصاً جلوی اطفال و موچ کشیدن به جای بردن نام بیماری را عامل دفع شیوع آن دانسته و تلاش داشتند این گونه از سرایت آن جلوگیری کنند.
از دیگر خرافات رایج در این دوره برای درمان امراض و مبارزه با بیماریها باور به دخالت داشتن اجرام آسمانی در سرنوشت انسانها و در نتیجه نحس و یا سعد بودن ساعت نوشیدن دوا بود. به همین دلیل، هرگاه منجمان میگفتند که در این روز و ساعت نوشیدن دوا درست نیست بیماران موافق حکم و مشورت او دوای طبیب را مصرف نمیکردند. یا اینکه ناخوشی مزمن کودکان و ناباروری زنان بر اثر چشم بد است و برای مقابله با آنها به طلسم روی میآورند. بیماری صرع را تحت تأثیر جن دانسته و به همین دلیل میگویند فلانی دعایی است دوایی نیست.
گاهی عامل شیوع بیماری را حضور غیرمسلمان و یا کفار در منطقه میدانستند. زمانی که همه گیری بیماری وبا همراه با اقدامات هیئتی انگلیسی به سرپرستی سرکنت لوفتوس در شوش برای تصاحب لوح قبر دانیال یکی شده بود خشم مردم را برانگیخت. واکنش مردم چنان شدید بود که تا چندین سال هیچ هیئتی نتوانست در این منطقه به کاوش ادامه دهد چرا که نام مسیحی به شیوع بیماری مترادف شده بود.
از دیگر باورهای غلط مردم اعتقاد به پاکی آبهای جاری بود که تحت هر شرایطی میشد نوشید. چنان که همین عامل موجبات شیوع بیماریهای مهلکی، چون حصبه و وبا در دوره قاجار شده بود. این افکار بین همه اقشار مردم از روستایی و عشایر و شهرنشین دیده میشد و جالبتر این بود که شاهان قاجار خود در رأس جامعه ایران از بند این اوهام رها نبودند.
ناصرالدین شاه فرنگ رفته و علاقهمند به اصلاحات و مظاهر تمدنی اعتقاد داشت خوردن آشی مخصوص در زمان شیوع بیماری وبا مانع از ابتلای وی به این بیماری مهلک میشود و در نتیجه هر ساله دستور پختن این آش نجات دهنده را میداد.
از مطالبی که دکتر فووریه از آن یاد میکند وارد شدن الماس کوه نور به لیست دواهای شاهی بود. هنگامی که در محلات تهران آنفلوانزا شایع شد و به اندرون کاخ سلطنتی نیز راه یافت و تنی چند از درباریان را به کام مرگ کشانید، ناصرالدین شاه نیز به این بیماری مبتلا شد و بعد از بهبود زمانی که فووریه به عیادت وی رفته الماس دریای نور را از جیب خود بیرون آورده و به او نشان میدهد و میگوید: «چون همراه داشتن آن باعث تقویت مزاج است آن را در جیب خود گذاشته ام».
دامنه اعتقاد به خرافات محدود به مردم عادی جامعه قاجار نبود، بلکه درباریان و حکومتنشینان و در رأس آنها شخص شاه نیز اغلب انسانهایی خرافی بودند؛ چنانچه برخی از منابع تاریخی به خرافه گرایی ناصرالدینشاه و مظفر الدینشاه اشارهکردهاند، اما نکته قابلتوجه این است که القای خرافات و جادو و جنبل دامن زنان دربار را بیش از مردان گرفته بود و خرافات در بین زنان درباری و بهخصوص زنان حرمسرا رواج بیشتری داشت. این مسئله بیش از همه خود را در حسادت زنان شاه به سوگلیها و فرزندان آنها نشان میداد و نقش مهمی در ناپدید شدن و یا مرگ فرزندان شاه داشت.
بهعنوان نمونه دکتر تولوزان در گزارشی راجع به مرگ یکی از شاهزادههای موردعلاقه ناصرالدینشاه (ملک قاسم میرزا) محرمانه به وی اشاره میکند که طفل بیگناه براثر داروهای سمی و آلوده که توسط دعانویسها تجویزشده مسمومیت شدید پیداکرده و از دنیا رفته است. سیل نامهها و هدایای بیشمار که طی چند روز بعد از این واقعه از اندرونی شاه به خانه رمالان و فالگیران و دعانویسها سرازیر شد، مدعای دکتر تولوزان را تأیید میکرد؛ این هدایا از طرف زنانی بود که با کمک جادوگران و رمالان، ملک قاسم میرزا را نابود کرده بودند.
در مورد چرایی گسترش خرافات در جامعه قاجار میتوان علل زیادی برشمرد، اما دو عامل بیش از همه در این گرایشها مؤثر بود که در ادامه به آن میپردازیم:
۱. ترس و فشارهای محیطی؛ در طول تاریخ وقتی جامعهای دستخوش اضطراب، درماندگی و نومیدی میشد و راهی برای گریز یا بهروزی نمییافت، گرایش به اعتقادات خرافی بهعنوان تنها راه کاهش آلام و مصیبتهای جوامع تحت سلطه شناخته میشد.
در جامعه قاجار نیز این درماندگی و اضطراب در سطوح مختلف جامعه بهوفور وجود داشت؛ شکست ایرانیان در جنگ با روس و از دست رفتن بخشهایی از خاک کشور، حضور بیگانگان بهویژه انگلیس و روسیه که با نیرنگهای مختلف در امور داخلی و خارجی ایران مداخله میکردند و امتیاز کسب میکردند، استبداد پادشاهان قاجار که مردم و مملکت را رعیت و ماترک خود میدانسته و در حق آنها ظلم و اجحاف میکردند، وجود راهزنان بهویژه در مناطق دور از پایتخت که اموال مردم را به غارت میبردند و…، همه و همه زمینه گرایش به اعتقادات خرافی را برای التیام و کاهش مصیبتهای جامعه فراهم میکرد.
ناگفته نماند که زنان علاوه بر موارد بالا، از تبعیضها، خشونت و رفتار مردان جامعه آن روز نیز احساس ناامنی و اضطراب میکردند. درواقع در جامعه قاجار حقوق زنان تا حد زیادی نادیده گرفته میشد و این خود عامل مهمی برای گرایش بیشتر آنها به جادو و جنبل و خرافه بود. در همین خصوص میرزا فتحعلی آخوندزاده خشونت رفتار و مفاسد اخلاقی مردان را عامل پناهبردن زنان به طلسمات و خرافات میدانست و خواهان اصلاح وضعیت حقوق زنان و بهویژه ممنوعیت چندهمسری بود.
زنان دربار قاجار بهویژه زنان حرمسرای شاهی نیز از این امر مستثنی نبودند؛ بهویژه آنکه آنها از زخمهای روحی شدیدی که ناشی از عیاشی شاهان قاجار بود آسیب میدیدند و خود را اسیر حرمسرا میدیدند. اکثر آنها هرچند به لحاظ ظاهری خود را خوشبخت و مرفه معرفی میکرد، اما در حسرت یک زندگی ساده با شوهر بود نه اینکه با زنان دیگر برای جلب محبت شاه (شوهرشان) رقابت کند.
این مسئله در گرایش زنان حرمسرا به خرافات نقش مهمی بازی میکرد که نمونه آن را در توسل به طلسمها و تعویذها برای جلبتوجه و محبت شاه، کمکگرفتن از دعانویسها برای از بین بردن فرزندان هووهای خود و… میتوان دید.
علیاکبر دهخدا در مقالات «چرند و پرند» اشارهای ظریف به ارتباط چندهمسری مردان و گرایش زنان به رمل و فال دارد و مینویسد: «خانهای را که دو کدبانوست، یکیاش همیشه پیش جامزن است، یکیاش هم پیش رمال»
۲. جهل علمی؛ شاید بتوان گفت یکی از علل اصلی رواج خرافات در جامعه، جهل و ناآگاهی است. به هراندازه که انسان از درک حقایق، رابطه منطقی پدیدهها، قانون علت و معلول، تشخیص و فهم واقعیات عاجز باشد، به همان اندازه دچار خرافات و خرافهپرستی میشود. به قول مالینوفسکی «انسان زمانی به جادو متوسل میشود که نتواند شرایط زندگی و اتفاقات را از طریق دانش مهار کند»
در جامعه قاجار نیز به همان اندازه که مردم بیسواد بودند و از دانش بهره اندکی داشتند، به خرافات اعتقاد راسختری پیدا میکردند. بدیهی بود که در جامعهای که بیسوادی و ضعف فرهنگی گریبان اکثر جامعه را گرفته بود و امر آموزش و تحصیل برای پسران غیرضروری و برای دختران عیب شمرده میشد، زمینه بیشتری برای پذیرش خرافات در بین مردم فراهم میآمد.
به همان اندازه که جامعه زنان را بیشتر از امر آموزش و کسب دانش محروم میکرد، به همان اندازه خرافات در بین آنها بیشتر گسترش مییافت.
زنان که در برخورد با مشکلات زندگی با توجه به جو مردسالار جامعه، آسیبپذیرتر بودند و به دلیل بیسوادی از شناخت راهحلهای عقلی و منطقی عاجز میماندند، برای تسکین و اقناع خود به هر اوهامی متوسل و معتقد میگردیدند؛ بدینترتیب خرافهگرایی روزبهروز در بین آنها گسترش بیشتری پیدا میکرد.