bato-adv
کد خبر: ۷۰۴۰۳۵

دام قدیمی برای حمله به ایران

دام قدیمی برای حمله به ایران
اکنون به سبب بحران غزه و گسترش دامنه این منازعه به لبنان، عراق و یمن، ایالات متحده آمریکا و متحدان این کشور حضور نظامی خود را در منطقه افزایش داده‌اند، به نظر می‌رسد نتانیاهو همچنان سودای ترغیب آمریکا برای حمله نظامی به ایران را در سر می‌پروراند. نتانیاهو با خوانشی آخرالزمانی بر آن است تا جنگی صلیبی علیه ایران به راه اندازد. از نظرگاه نتانیاهو شرایط موجود، بهترین فرصت ممکن برای کشاندن پای آمریکا به جنگی علیه ایران است.
تاریخ انتشار: ۰۸:۱۴ - ۰۸ بهمن ۱۴۰۲

هم‌میهن نوشت: نظام بین‌الملل دوران گذار را سپری می‌کند. سربرآوردن چین در مقام قدرتی جهانی سر آن دارد که توزیع قدرت در نظام بین‌الملل را تغییر و الگویی جدید از روابط قدرت‌های بزرگ را حاکم سازد. اکنون همگان بر این باورند که تحول در نظام بین‌الملل و تغییر در الگوی توزیع قدرت امری اجتناب‌ناپذیر است. چین با شتابی توقف‌ناپذیر، مسیر قدرت‌یابی را می‌پیماید و بر آن است تا از مجرای چنین قدرتی، الگویی مطلوب از تعاملات با سایر قدرت‌ها به‌ویژه ایالات متحده آمریکا را ترسیم کند.

دولتمردان آمریکایی نیز دیری است که استراتژی تعامل با چین به امید تبدیل این کشور به «سهامداری مسئول» در نظام بین‌الملل را ایده‌ای شکست‌خورده یافته‌اند. گرچه چین همچنان با بسیاری از قواعد و نهاد‌های بین‌المللی مستقر همکاری می‌کند، اما اکنون سیاستمداران و تحلیل‌گران آمریکایی بدین نتیجه‌گیری رهنمون شده‌اند که چین سودای تبدیل‌شدن به قدرتی بزرگ و با اتکاء بدان انجام تغییراتی در نظم موجود را جست‌وجو می‌کند. شاید اکنون طنین استدلال‌های جان مرشایمر بیش از همه در گوش دولتمردان آمریکایی شنیده می‌شود، اینکه در رقابت بین ایده‌های بین‌الملل‌گرایی، ملی‌گرایی و واقع‌گرایی در نهایت ایده نخست (بین‌الملل‌گرایی) مغلوب دو ایده دیگر خواهد شد. ملی‌گرایی و واقع‌گراییِ رهبران چین آنان را در مسیر تقابل با نظم موجود قرار داده است؛ امری که رهبران آمریکایی سرمست از پیروزی در جنگ سرد، تنها چندین دهه بعد بدان التفات یافتند.

اکنون با چنین التفاتی، آمریکا سیاست مهار چین را به‌عنوان استراتژی کلان خود برگزیده است. سیاست چرخش به شرق از زمان اوباما، تمامی ابعاد استراتژی آمریکا در نظام بین‌الملل را تعیین کرده است. رؤسای‌جمهور آمریکا با پذیرش ضرورت اجتناب‌ناپذیر استراتژی چرخش به شرق، به رغم وجود برخی افتراق‌نظرها، کوشش کرده‌اند سیاست مهار چین را دنبال کنند. این استراتژی نه‌تنها وجوه اقتصادی و امنیتی-نظامی سیاست داخلی آمریکا بلکه تمامی شئون سیاست خارجی این کشور را نیز دستخوش دگرگونی کرده است.

در این بین، کوشش برای اجتناب از ورود به بحرانی نظامی و یا انجام جنگی تمام‌عیار به مانند حمله به افغانستان و عراق مهمترین ستون سیاست خارجی آمریکا در قالب استراتژی کلان چرخش به شرق بوده است. دولتمردان آمریکایی با التفاتی آگاهانه به این واقعیت که سربرآوردن بحران نظامی دیگری در هر یک از مناطق جهان به‌ویژه خاورمیانه و ورود آمریکا بدان تا چه حد این کشور را از استراتژی مهار چین دور خواهد کرد، بر آن شده‌اند تا از امکان چنین احتمالی اجتناب کنند. الگوی رفتاری آمریکا در مواردی همچون لیبی، سوریه و حتی اوکراین گویای درک اهمیت ضرورت اجتناب از ورود به بحرانی نظامی است. سیاستمداران آمریکایی بر این باورند که هر مداخله نظامی جدیدی تنها به سود چین و شتاب در قدرت‌یابی پکن خواهد بود.

سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه نیز از این الگوی کلان پیروی می‌کند. آمریکا بر آن است تا هرچه بیشتر از بحران‌های خاورمیانه دور شود. گرچه حاکم شدن این دیدگاه که آمریکا در پی خروج کامل از منطقه خاورمیانه است، برداشتی ناصواب از واقعیت‌های منطقه و نظام بین‌الملل است؛ اما بی‌تردید می‌توان به طرح این نظرگاه پرداخت که آمریکا بر آن است تا الگوی حضور خود در خاورمیانه را تغییر دهد. ستون قوام‌بخش این الگوی جدید، کاهش حضور و مداخله نظامی و تشکیل بلوک جدید سیاسی-نظامی برای برخورد با تهدیدات به‌ویژه مقابله با جمهوری اسلامی ایران است. تلاش برای عادی‌سازی روابط کشور‌های منطقه با رژیم صهیونیستی و تشویق متحدانی همچون بریتانیا برای حضور نظامی بیشتر در منطقه، مهمترین عناصر سیاست جدید آمریکا در خاورمیانه هستند. همگی این سیاست‌ها تنها با در نظرداشت همان استراتژی کلان یعنی ضرورت تمرکز بر مهار چین انجام می‌شوند. اکنون می‌توان بی‌تردید به طرح این نظر خطر کرد که آمریکا بیش از هر کنشگر دیگری خواهان اجتناب از سربرآوردن بحران نظامی در خاورمیانه است.

با در نظرداشت استدلال فوق، پرسش مهم این است که چرا آمریکا به رغم آگاهی از ضرورت اجتناب از ورود به بحران نظامی دیگری در منطقه خاورمیانه، در ماه‌های اخیر ناچار به افزایش حضور و حتی برخورد نظامی در یمن شده است؟ چرا دولتمردان آمریکایی با آگاهی از پیامد‌های ویرانگر افزایش حضور نظامی در خاورمیانه و بهره‌مندی استراتژیک چین از چنین شرایطی، حاضر به پذیرش چنین خطری شده‌اند؟ اگر افزایش تنش سبب سربرآوردن یک جنگ تمام‌عیار در خاورمیانه شود، در چنین شرایطی و درحالی‌که جنگ اوکراین نیز با شدت تمام در حال انجام است، اگر چین حمله نظامی و الحاق تایوان به سرزمین اصلی را در دستورکار قرار دهد (خواسته‌ای که چین با جدیت تمام آن را دنبال می‌کند)، واکنش آمریکا چگونه خواهد بود؟

همگان می‌دانند که الحاق تایوان به چین تا چه حد می‌تواند الگوی توزیع قدرت در نظام جهانی را به زیان آمریکا تغییر دهد. تصور چنین احتمالی نیز برای دولتمردان آمریکایی دشوار است، اما نمی‌توان امکان وقوع آن را یکسره نادیده گرفت. چرا آمریکا پیامد‌های چنین خطری را پذیرفته است؟ براساس کدامین منطق و استوار بر کدامین گزاره‌های نظری و تجربی می‌توان بدین پرسش پاسخ داد؟ چرا آمریکا این‌چنین هدف استراتژیک خود یعنی مهار چین را در معرض تهدید و تضعیف قرار داده است؟ به نظر می‌رسد هیچ عقلانیتی چنین انحرافی را تبیین نخواهد کرد. انتخاب عقلانی آمریکا کاهش حضور نظامی در خاورمیانه و مهار توسعه‌طلبی چین به‌ویژه در مواجهه با تایوان است، اما آمریکا اکنون بیش از هر زمان دیگری به ورود به جنگی دیگر در خاورمیانه نزدیک شده است. این انحراف از منطق انتخاب عقلانی را به اتکای کدامین عوامل می‌توان تبیین کرد؟

به نظر می‌رسد نمی‌توان دولتمردان آمریکایی را به برداشت نادرست از منطق حاکم بر روابط قدرت‌های بزرگ متهم کرد. آمریکا به‌خوبی از این منطق آگاه است. اساساً طرح استراتژی چرخش به شرق خود پیامد فهم سیاستگذاران آمریکایی از روند تحولات نظام جهانی و ضرورت پاسخ بدان است. چرایی انحراف از استراتژی کلان مهار چین را باید در جایی دیگر جست‌وجو کرد. با تأمل در الگوی حکمرانی آمریکایی باید افزایش حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه را به عاملی جز سوءبرداشت رهبران نسبت داد.

اسرائیل و نقش این موجودیت در تعیین اهداف آمریکا در خاورمیانه مهمترین عامل برای تبیین افزایش حضور نظامی آمریکا در منطقه و دورشدن دولتمردان این کشور از استراتژی کلان مهار چین است. اینجا همان محلی است که به‌خوبی درستی استدلال جان مرشایمر و استفن والت در کتاب «لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا» روشن می‌شود. این دو اندیشمند واقع‌گرا با این استدلال که نحوه و اندازه الگوی حمایتی آمریکا از اسرائیل با منافع ملی آمریکا در تضاد است، خواستار تجدیدنظر در این الگو شده‌اند. آمریکا بهای حمایت از اسرائیل را با افزایش حضور نظامی در منطقه و تضاد منافع با کشور‌های عربی، خصومت با جمهوری اسلامی ایران و انحراف از استراتژی کلان مهار رقیب پرداخت کرده است.

آنچه بیش از همه مهم می‌نماید التفات به این واقعیت است که دولتمردان اسرائیلی به خوبی سرشت تحولات نظام جهانی را درک کرده‌اند. اینان به‌خوبی می‌دانند که آمریکا به سبب رقابت با چین، خواستار کاهش حضور نظامی در خاورمیانه و مدیریت تهدیدات از مجرای دیپلماسی و یا اتحاد‌های منطقه‌ای است. درگیر شدن در جنگی دیگر در خاورمیانه آخرین کابوس دولتمردان آمریکا است. رهبران اسرائیل به خوبی می‌دانند که برای مقابله با تهدید‌های امنیتی موجود در منطقه به‌ویژه مقابله با ایران تا چه حد به پشتیبانی آمریکا نیاز دارند و اینکه اتحاد با کشور‌های عربی هیچ‌گاه نمی‌تواند جایگزینی برای حمایت آمریکا عرضه کند؛ مقابله با قدرتی، چون ایران نیازمند حمایت نظامی آمریکا است. از سوی دیگر شتاب تحولات نظام جهانی و چرخش آمریکا به سمت شرق، رهبران اسرائیل را بدین نتیجه‌گیری رهنمون کرده است که گذر زمان به سود منافع امنیتی این رژیم نیست و باید هرچه زودتر به اتکای پشتیبانی آمریکا و غرب تهدیدات امنیتی را رفع کنند.

به باور رهبران اسرائیل اگر اکنون چنین نتیجه‌ای حاصل نشود، تشدید رقابت و افزایش تهدیدات چین، آمریکا را به ناچار از منطقه خاورمیانه دور خواهد کرد. برای اسرائیل زمان رفع تهدیدات محدود است و این رژیم بر آن است تا با گسترش بحران کنونی غزه به لبنان، یمن، عراق و در نهایت هدف اصلی یعنی ایران، آمریکا را به برخوردی نظامی در خاورمیانه دعوت کند. به نظر می‌رسد رهبران اسرائیل با در نظرداشت شرایط کنونی، به‌ویژه حضور نیرو‌های نظامی بریتانیا و آمریکا، تمامی کوشش خود را برای گسترش دامنه جنگ در منطقه انجام خواهند داد. تلاش برای تحریک حزب‌الله لبنان و ایران مهمترین سیاست اسرائیل برای افزایش احتمال وقوع جنگ در منطقه است. باید دید آمریکا چگونه می‌تواند خود را از دام اسرائیل آزاد سازد.

تصمیم‌گیرندگان جمهوری اسلامی ایران نیز باید تمامی تحولات نظامی در منطقه را با در نظرداشت این سیاست اسرائیل تحلیل و ارزیابی کنند. اسرائیل برای ورود آمریکا به برخوردی نظامی با ایران شتاب می‌کند؛ رهبران این رژیم شرایط کنونی برای اجرای چنین سیاستی را مطلوب ارزیابی می‌کنند. تحریک آمریکا برای برخوردی نظامی با ایران پیشینه‌ای طولانی در سیاست خارجی اسرائیل دارد، این خواسته بیش از همه پس از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ در دستور کار رهبران اسرائیل قرار گرفته است. برای درک اهمیت این سیاست، مطالعه مقاله مبسوط نیویورک‌تایمز با عنوان «تاریخ محرمانه فشار برای ضربه زدن به ایران» ۱ در ۴ سپتامبر ۲۰۱۹ و در اوج بحران روابط ایران و آمریکا در دوران ترامپ بسیار سودمند است. نگاهی خواهیم داشت به مهمترین یافته‌های این مقاله.

نویسندگان این مقاله با جزئیات فراوان و شواهدی مستحکم از کوشش‌های پنهان رهبران اسرائیل برای تحریک رؤسای‌جمهور آمریکا برای حمله به ایران پرده بر می‌دارند. در این مقاله آمده است که: درک کوشش‌های اسرائیل در تحریک آمریکا برای حمله نظامی به ایران، پیشینه‌ای طولانی دارد و حاصل تاریخ پیچیده روابط آمریکا با اسرائیل است که هیچ‌گاه به خوبی تبیین نشده است؛ نبردی طولانی از سوی نیرو‌های سیاسی اسرائیل برای شکل‌دهی به سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه. مصاحبه با ده‌ها تن از مقامات فعلی و پیشین آمریکا، اسرائیل و اروپا طی چندین ماه، جزئیات شگفت‌انگیزی را نشان می‌دهد که ارتش اسرائیل تا چه حد به حمله به ایران در سال ۲۰۱۲ نزدیک شده بود. برای انجام این حمله، شبیه‌سازی نیز در صحرای غربی با بمبی به وزن ۳۰ هزار پوند انجام شده بود. پیش از این و در سال ۲۰۰۷، ایهود باراک، وزیر دفاع اولمرت با صدور دستور کتبی به ستاد کل ارتش اسرائیل خواستار ارائه برنامه‌هایی برای حمله گسترده به ایران شده بود. با وجود این در آن زمان اولمرت بر این باور بود که بسیاری در مورد فوری بودن تهدید ایران اغراق می‌کنند. موضع خود او این بود که «اسرائیل نباید حتی با آگاهی از این واقعیت که ایران ممکن است به بمب هسته‌ای دست یابد، عملیاتی نظامی را انجام دهد. همانطور که پاکستان بمب را در اختیار داشت و هیچ اتفاقی نیفتاد، اسرائیل نیز می‌تواند ایران هسته‌ای را بپذیرد». نتانیاهو که در آن زمان رهبری حزب محافظه‌کار لیکود را برعهده داشت، موضع کاملاً متفاوتی اتخاذ کرد.

نتانیاهو دومین دوره نخست‌وزیری اسرائیل را تنها چند ماه پس از روی کار آمدن اوباما در سال ۲۰۰۹ آغاز کرد. به رغم وجود اختلافات ایدئولوژیک، نتانیاهو بر این باور بود که رئیس‌جمهور جدید آمریکا ممکن است برای اقدام علیه ایران، شریک مشتاق‌تری باشد. در اولین ملاقات در کاخ سفید در ماه مه ۲۰۰۹، دستیاران مضطرب بیرون از دفتر بیضی‌شکل منتظر نشستند و این دو رهبر به‌تنهایی با یکدیگر ملاقات کردند. همگان فکر می‌کردند این نخست‌وزیر باتجربه اسرائیل است که باراک اوباما را بر سر تهدیدات امنیتی اسرائیل از جانب ایران متقاعد خواهد کرد. اما وقتی در باز شد، این نتانیاهو بود که سرخورده خارج شد. با وجود این، روابط امنیتی دو طرف با گرمی و اشتیاق فراوانی ادامه داشت. دولت اوباما بر محرمانه بودن کامل جلسات اصرار داشت، در تمامی این جلسات یک موضوع بیش از همه محل بحث بود؛ برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران.

اوباما احتمال حمله ناگهانی اسرائیل به ایران را جدی گرفت. ماهواره‌های جاسوسی آمریکا پرواز پهپاد‌های اسرائیلی را از پایگاه‌هایی در کشور آذربایجان بر فراز مرز‌های ایران دنبال کردند. فرماندهان نظامی آمریکا در پی بررسی احتمالات حمله اسرائیل بودند؛ اینکه آیا اسرائیلی‌ها ممکن است برای حمله زمانی را انتخاب کنند که نور بیشتر یا کمتر باشد، یا زمانی از سال که طوفان‌های شن کم و بیش منظمی رخ می‌دهد. افزون براین، مانور‌های نظامی برای ارزیابی پاسخ‌های احتمالی ایران به حمله اسرائیل و چگونگی واکنش ایالات متحده آمریکا به این احتمال انجام شد. آیا ایران هرگونه حمله‌ای را حاصل توافق اسرائیل به آمریکا می‌داند و بنابراین به نیرو‌ها و پایگاه‌های آمریکایی در منطقه حمله خواهد کرد؟ نتایج این ارزیابی‌ها بسیار نگران‌کننده بود؛ حملات اسرائیل تنها خساراتی ناچیز به برنامه هسته‌ای ایران وارد خواهد کرد و ناگوارتر اینکه آمریکا بار دیگر درگیر بحرانی در خاورمیانه خواهد شد.

کاخ سفید در نهایت به این نتیجه‌گیری و تصمیم رسید که آمریکا نباید به یک حمله پیشگیرانه بپیوندد. اگر اسرائیل چنین حمله‌ای را آغاز کند، پنتاگون بدان ملحق نمی‌شود، اما از سوی دیگر مانع از انجام آن نیز نخواهد شد. در همان زمان، اوباما در سکوت دستور داد تا پایگاه‌های آمریکا در اطراف خلیج‌فارس برچیده شوند. ناو هواپیمابر و ناوشکن‌های مجهز به سامانه‌های دفاع موشکی بالستیک Aegis از طریق تنگه هرمز وارد منطقه شدند. جت‌های F-۲۲ وارد امارات متحده عربی و سامانه دفاع موشکی پاتریوت در امارات متحده عربی و سایر متحدان خلیج‌فارس مستقر شدند. برخی از این تحرکات نظامی به‌عنوان اقدامات معمول برای حمایت از جنگ در عراق و افغانستان معرفی شدند. یکی از مقامات دولت اوباما می‌گوید: «نمی‌خواستیم اسرائیلی‌ها این تحرکات نظامی را با چراغ سبز برای حمله به ایران اشتباه بگیرند.» آنچه آمریکایی‌ها نمی‌دانستند، حداقل در آن زمان، این بود که آیا نتانیاهو توانایی - یا حتی اراده واقعی - برای انجام یک حمله را دارد یا خیر. این پرسش پیچیده‌ای بود و حتی در بالاترین سطوح اسرائیل نیز محل بحث قرار گرفته بود.

با روی کارآمدن ترامپ، امید‌های نتانیاهو برای تشدید فشار‌ها علیه ایران و خروج از برجام افزایش یافت. نتانیاهو به یاد می‌آورد که ترامپ پیش از انتخابات گفته بود برجام را از بین خواهد برد. با این پیشینه، «من به دنبال اقدامی برای تقویت احتمال وقوع آن بودم.» نتانیاهو فعالیت‌ها برای دسترسی به اطلاعاتی که نشان می‌داد، ایران همچنان برنامه هسته‌ای خود را با سرعت دنبال می‌کند، افزایش داد. افزون بر این، کنار رفتن رکس تیلرسون و هربرت مک‌مستر که هر دو حامی برجام بودند و جانشینی آن‌ها با پمپئو و بولتون، سبب شد تا در نهایت ترامپ از برجام خارج شود. فشار‌های اسرائیل برای ترغیب آمریکا به انجام اقدامی نظامی علیه ایران در دوران ترامپ نیز انجام شد؛ هرچند باردیگر رئیس‌جمهور آمریکا نشان داد که تمایلی برای انجام چنین خطری ندارد.

اکنون که به سبب بحران غزه و گسترش دامنه این منازعه به لبنان، عراق و یمن، ایالات متحده آمریکا و متحدان این کشور حضور نظامی خود را در منطقه افزایش داده‌اند، به نظر می‌رسد نتانیاهو همچنان سودای ترغیب آمریکا برای حمله نظامی به ایران را در سر می‌پروراند. نتانیاهو با خوانشی آخرالزمانی بر آن است تا جنگی صلیبی علیه ایران به راه اندازد. از نظرگاه نتانیاهو شرایط موجود، بهترین فرصت ممکن برای کشاندن پای آمریکا به جنگی علیه ایران است. گرچه بایدن و هیچ رئیس‌جمهور دیگری در آمریکا تمایلی به ورود به بحرانی دیگر در خاورمیانه ندارد، اما نباید تحرکات و تحریکات نتانیاهو را نادیده گرفت. انجام حملات پردامنه به سوریه و لبنان و ترغیب آمریکا و بریتانیا برای حمله به یمن، همگی با هدف تحریک ایران برای چکاندن ماشه و آغاز جنگی بزرگ در منطقه انجام می‌شود.

نویسنده: مجید محمدشریفی

برچسب ها: ایران و اسرائیل
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین