فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم
بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
چو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق
که در هوای رخت، چون به مهر پیوستم
بیار باده که عمریست تا من از سر امن
به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم
اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو
سخن به خاک میفکن چرا که من مستم
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
که خدمتی به سزا برنیامد از دستم
بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت
که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم
شرح لغت: گنج عافیت: گوشه سرای ایمنی /خستم: مجروح کردم.
جز آنکه به واسطهی عشقت دین و دانشم را از دست دادم، چه نصیب دیگری از عشقت بردم؟ مقصود او از این شعر این است که راهیان عشق در غم عشق دوست، عمر خود را به باد نیستی میدهند و پیوسته در آرزوی دیدار او به سر میبرند تا با فنای عمر خود به لقای او برسند.
از نعمتها و بخششهای خداوند که به تو داده، به درستی استفاده کن و آنها را به طور افراطی هدر مده. بکوش که همیشه به خود متکی باشی و هیچ گاه دستت جلو دیگران دراز نباشد و به آنان محتاج نشوی.