دولت اصولگرایان به تدریج در حال خارج شدن از پیلهای است که خودش در حوزۀ سیاست خارجی به دور خود پیچیده است. حضور در جمعهای منطقهای و بینالمللی از جمله شانگهای و بریکس نشانهای آشکار از روند خروج از پیلۀ انزواطلبی پرخاشجویانه و خوداستثناءپندار است.
احمد زیدآبادی در هممیهن نوشت: دعوت از ایران برای عضویت در گروه «بریکس» با بیتفاوتی یا واکنش سرد و بعضاً تمسخرآمیز نیروهای منتقد داخل کشور مواجه شده است و فقط معدود افرادی از مقامهای دولت حسن روحانی از قبیل محمدجواد ظریف و عبدالناصر همتی از آن استقبال کردهاند.
میتوان این سطح از نادیدهانگاری و یا بیاهمیت شمردن دعوت از جمهوری اسلامی از سوی گروه بریکس را به نقش نهچندان مهم این گروه در صحنۀ سیاست و اقتصاد بینالملل و آثار ناچیز عضویت در آن برای ایران نسبت داد و یا آن را عکسالعملی در برابر هیاهوی تبلیغاتی مدافعان دولت و تأکید آنها بر جایگزینی بریکس بهجای احیای توافقنامۀ برجام دانست.
واقعیت این است که اعضای بریکس هر کدام به سهم خود، وزنهای در سیاست و اقتصاد جهانی به شمار میروند، اما جمعِ آنها به دلیل تعارض منافع بین اعضای آن بهخصوص بین هند و چین، از تصمیمگیریهای استراتژیک عاجزند و اثر شایانی در روابط بینالملل ندارند.
ایدۀ شکلگیری بریکس در دو دهه پیش گویا توسط یک اقتصاددان بریتانیایی به نام جیم اونیل مطرح شده است. آنطور که یورونیوز گزارش داده، هدف نهایی اونیل از طرح این ایده، ایجاد زمینهای برای جذب چهار کشورِ چین و هند و روسیه و برزیل به گروه هفت کشور صنعتی بوده است. از این رو نام ابتدایی گروه «بریک» بوده که با اضافه شدن آفریقای جنوبی به آن، به «بریکس» تبدیل شده است.
جیم اونیل در عین حال، طرح بحثِ «دلارزدایی» از اقتصاد جهانی در بین بعضی اعضای بریکس را «مضحک» و «خندهدار» توصیف کرده و آن را امری کاملاً «غیرممکن» دانسته است.
با این همه، دعوت از جمهوری اسلامی برای پیوستن به گروه بریکس و عضویت آتی آن در این گروه، آنطور که برخی افراد و محافل منتقد در داخل ایران مطرح کردهاند، فاقد اهمیت نیست و علامتی از رویکرد رو به دگرگونی دولت اصولگرایان در پیشبرد سیاست خارجی جمهوری اسلامی به شمار میرود.
در دو دهۀ گذشته، اصولگرایان از نوعی انزواطلبی پرخاشجویانه مبتنی بر تصوری «خوداستثناءپندار» در صحنۀ جهانی حمایت کردهاند و هدف اعلامشدهشان، نه به دست آوردنِ جایگاهی خاص در نظم منطقهای و بینالمللی بلکه به هم زدن نظم موجود در این دو عرصه بوده است.
در دورۀ ریاستجمهوری حسن روحانی به دلیل نگاه باز و مثبت دولت او به روی نظام بینالملل، اصولگرایان تقریباً به اتفاق، در مقابل تحرکات و ابتکارات آن با چنان ادبیات خشنی موضع گرفتند که جز تمایل به انزواطلبی پرخاشجویانه معنای دیگری نداشت. آنها گرچه به ارتقای رابطه با چند کشور مشخص از جمله چین و روسیه و ونزوئلا، علاقه نشان میدادند، اما همین رابطه را نیز نه براساسِ همکاری با بخشهایی از نظام جهانی بلکه تلاشی در جهت دوقطبیسازی جهان و ایجاد بلوک مشترکی در برابر آمریکا و متحدان اروپایی و آسیایی آن توجیه میکردند.
پس از یکدست شدن قدرت در بین اصولگرایان در انتخابات سال ۱۴۰۰، اما شعارها به آهستگی و عملکردها به صورت چراغ خاموش جهتگیری تازهای پیدا کرده است.
آنها بهتدریج پی بردند که سیاست خارجی مبتنی بر «نگاه به شرق» در عمل مابهازاییِ عینی از تصورات آنها ندارد و بهخصوص چینیها در پی یارگیری در صحنۀ جهانی با هدف مواجهۀ تمامعیار با آمریکا و متحدان جهانی آن نیستند. بنابراین، بعد از آنکه از سیاست نگاه به شرق، آبی گرم نشد، آنان همکاری با همسایگان را در دستور کار خود قرار دادند. همسایگان، اما عموماً بدون دریافت چراغ سبز از آمریکا، اشتیاقی برای همکاری اقتصادی از خود نشان ندادند و در عوض، خواهان میانجیگری بین تهران و واشنگتن به قصد رفع اختلافات آنها شدند.
دولت سیدابراهیم رئیسی به پیشنهادهای میانجیگرایانه روی خوش نشان داد و در نتیجه، عراق و عمان و قطر در این زمینه فعال شدند.
مذاکرات غیرمستقیمی که بدین طریق بین تهران و واشنگتن انجام شد، راه را به رویِ توافقی نانوشته بین دو طرف بهمنظورِ کنترلِ تشنج و یا بهعبارتی «تثبیت توأم با انعطافِ مثبتِ شرایط موجود» بین دو سوی ماجرا گشود.
در این میان، اما چین هم به سهم خود، برای کاهش تشنج در منطقه وارد عمل شد. چینیها در حرکتی غیرمترقبه، جمهوری اسلامی و پادشاهی سعودی را پشت یک میز نشاندند و آنها را به امضای توافقی مبنی بر عادیسازی روابط و کمک به «ترویج میانهروی در خاورمیانه» راضی کردند.
حامیان دولت رئیسی در میان اصولگرایان تندرو از این توافق مشتاقانه استقبال کردند، اما کوشیدند تا با تحریفِ ماهیت مسئله، آن را نشانۀ ضداسرائیلی شدن عربستان و فاصله گرفتنش از آمریکا تفسیر کنند.
دولت جو بایدن که از طریق سعودیها بهطور کامل در جریان عادیسازی رابطۀ آنها با جمهوری اسلامی بود، از توافق بین دو کشور، بهطور احتیاطآمیز، اما کاملاً آشکار حمایت کرد. حامیان تندرو دولت آقای رئیسی، اما این حمایت رسمی و علنی را نادیده گرفتند و در عوض از مخالفت آمریکا با عادیسازی رابطۀ تهران – ریاض در پشت درهای بسته خبر دادند تا بدینوسیله، هرگونه انعطاف در رویکرد سیاست خارجی ضدآمریکایی دولتِ مورد حمایتِ خود را انکار کنند.
واقعیت، اما تابع ادعاهای لفظی نیست. دولت اصولگرایان به تدریج در حال خارج شدن از پیلهای است که خودش در حوزۀ سیاست خارجی به دور خود پیچیده است. حضور در جمعهای منطقهای و بینالمللی از جمله شانگهای و بریکس نشانهای آشکار از روند خروج از پیلۀ انزواطلبی پرخاشجویانه و خوداستثناءپندار است. این واقعیت آنگاه روشنتر میشود که به یاد داشته باشیم، بریکس فقط میدان بازی چین و روسیه نیست و کشورهایی مثل هند و برزیل و آفریقای جنوبی در آن عضویت دارند که نسبت به روابط عادی و متعادل خود با آمریکا و اروپا بینهایت حساسند. دعوت همزمان از عربستان، ایران، مصر، امارات، اتیوپی و آرژانتین برای پیوستن به بریکس نیز به خودی خود گویای رویکرد بینالمللی این گروه است.
بنابراین، دلیلی وجود ندارد که نیروهای منتقد و خواهانِ اصلاحِ سیاست خارجی کشور با اقداماتی شبیه عضویت ایران در گروه بریکس، از موضعِ بیاهمیتانگاری و یا تمسخر روبهرو شوند. عضویت در بریکس هم به نوبۀ خود الزامات و پیامدهایی دارد که به عادیسازی روابط خارجی کشور کمک میکند هرچند که همراه با فراز و نشیب و توأم با تحریفِ صورتمسئله از سوی اصولگرایان افراطی باشد!