گرمای تابستان و جماعتی که از صبحگاه برای تماشای مراسم اعدام قاتل ناصرالدینشاه در میدان مشق تهران جمع شده بودند متفاوتترین سوژه عکاس معروف قاجار آنتوان خان شد. آنتوان روسی به اهمیت اتفاقی که در میدان مشق تهران در حال وقوع بود واقف بود برای همینطوری عکاسی کرد تا سایه خودش به همراه دوربین عکاسی در عکس نمایان شود و مهر نامش را نیز برعکس ثبت کرد.
به گزارش همشهری آنلاین؛ ناصرالدینشاه حوالی ظهر ۱۲ اردیبهشت به حرم عبدالعظیم آمد. وی ابتدا وارد بقعه متبرکه شد، طوافی کرده سپس قالیچه و جانماز خواست. به ناگه میرزا رضا از طرف چپ و به بهانه دادن عریضه نزدیک شاه شد و با تفنگش به وی شلیک کرد. شاه فریاد زد «بگیرید! بگیرید!» و سپس روی زمین افتاد و بنا به گزارش پزشکان دربار در دم جان سپرد.
سحرگاه چهارشنبه روزی از روزهای گرم تابستان میرزا رضای کرمانی را به دار آویختند. وقتی میرزا رضا را دار زدند، سربازان بهشدت طبل میزدند و طبلنوازی در تمام مدت اجرای مراسم اعدام ادامه داشت. جسد تمام روز چهارشنبه و تا پنجشنبه موقع تاریک شدن هوا همچنان آویخته بود.
رئیس بریگاد قزاق ایران که طناب دار میرزا رضا کرمانی را کشیده است، در خاطراتش مینویسد: «در شب ۳۱ ژانویه در میدان مشق داری برپا کردند. هیچ یک از ساکنان تهران حاضر نبودند چوبه دار را تحویل نمایند. بالاخره یکی پیدا شد و در قبال ۲۵ تومان تیر لازم را شبانه تحویل داد.»
کتاب «خاطرات عین السلطنه»، نحوه برخورد با قاتل ناصرالدینشاه را اینگونه شرح میدهد: «میرزا رضا را در کالسکه نشانده و به باغ شاه آوردند و بعد از آمدن شاه، حاجب الدوله و دیگران جمع شده و تمام ریشهای وی را کنده و با چاقو چند جایش را سوراخ کرده و به وی میگفتند که «راست بگو، چند نفر بودید و با چه کسانی این قرارومدار را گذاشتید؟» قاتل سراسر شب را به نماز و دعا گذراند. وی را به میدان آوردند. داری در نهایت تمیزی و آراستگی و با طنابهای رنگارنگ نصب کردند. میرزا رضا اظهار تشنگی کرد؛ میرغضب خربزهای خرید و به وی خورانید و با خنده گفت که بخور، این آخرین خربزهای است که میخوری «و میرزا رضا با حاضر جوابی پاسخ داد که «چوبه دار را به یادگار نگه دارید، من آخرین نفر نیستم.»
در بخش دیگری از کتاب آمده است: «قاتل را با زیرشلواری و بدون پیراهن، دستبسته بیرون آوردند. وی میخواست خود را شجاع و خونسرد وانمود کند؛ اما، چون چشمش به چوبه دار افتاد، روحیهاش سست شد، اما باز هم همان اندازه قوت قلب داشت که بگوید مردم بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالصم. بعد از این وی را اعدام کردند و جسدش برای عبرت سایرین، دو روز بالای دار ماند.»