«چهار گفتار ناتوان» عنوان یادداشت حمیدرضا جلاییپور برای روزنامه اعتماد است که در آن آمده: کشور ایران مدتهاست با انواع بحرانهای معیشتی، زیستمحیطی، آسیبهای اجتماعی و بینالمللی روبهرو است. ولی برای درمان و عبور از این بحرانها نه «حکومت» و نه «جامعه» توان عبور را نداشته است. بدین معنا که دولت نتوانسته از طریق انتخابات سالم و تغییر سیاستها و سمتها امید تغییر و بهبود را در مردم ایجاد کند و از طرف دیگر مردم هم نتوانستهاند از طریق اعتراضات جمعی که انجام میدهند (که آخرین آن خیزش اعتراضی مهسا در پاییز ۱۴۰۱ بود) تغییر سیاستهای غلط راهبردی را به حکومت بقبولانند.
گویی کشور در موقعیت بنبست و دستوپا زدن در بحرانها (همراه با رنج مردم) به سر میبرد. هدف از این نوشته این نیست که راه عبوری از این شرایط بنبست نشان دهد، متاسفانه به خاطر لجبازی بلوک قدرت همچنان کشور در شرایط تعلیق سیاسی است، بلکه هدف این نوشته این است طی یک فراز نشان دهد که چرا کشور در وضعیت «ناتوانی گفتارهای برونرفت» از وضعیت فعلی قرار دارد و طی فراز دوم نشان میدهد که نقطه امید برای عبور از این وضعیت بنبست کجاست؟
اگر به صحنه سیاسی ایران نگاه کنیم چهار گفتار و نیرو تلاش میکنند تا با بحرانهای کشور روبهرو شوند. همچنانکه خواهید دید بهرغم تفاوت این گفتارها، ولی همه در عمل «ناتوان» هستند.
اولین گفتار، گفتار «دولت یکدست» است. بلوک قدرت در انتخابات ۹۸ و ۱۴۰۰ با توسل به مهندسی انتخابات و بدون شرمندگی از مردم، این دولت یکدست را تشکیل داد تا با اتکا به این دولت با بحران اقتصادی در داخل و با بحران سیاست خارجی روبهرو شود. دو سال از این دولت یکدست میگذرد، ولی وضعیت معیشت مردم بدتر شده (مرغ کیلویی سی تومن به صد و ده تومن رسیده) و در سیاست خارجی، غرب همان امتیازاتی که آماده بود به دولت قبلی بدهد، هنوز به دولت یکدست نداده و همچنان تحریمها نفس اقتصاد ایران را گرفته است. گفتار و راهحل دولت یکدست تاکنون هم در عمل ناتوان و هم در افزایش رضایت در میان مردم ناکام بوده است. در سال ۱۴۰۰ هشتاد درصد مردم از وضع موجود ناراضی بودند و در ۱۴۰۱ بخشی از مردم ناراضی بیش از چهار ماه در خیابانها «معترض» شدند (یا همان خیزش اعتراضی مهسا) در ۱۴۰۲ هم، حکومت در آمادگی به سر میبرد تا موج اعتراضی جدید به راه نیفتد. به بیان دیگر گفتار دولت یکدست یک مهندسی بلوک قدرت بود که تاکنون امیدی در قاطبه شهروندان ایران ایجاد نکرده و مردم بهطور روزانه همچنان در مشکلات و خصوصا گرانیها دستوپنجه نرم میکنند.
دومین گفتار، گفتار «اصلاحات» است. اصلاح امور کشور با دو مکانیسم کار میکند. اول اینکه فرآیند انتخاب سالم و منصفانه باشد و بتوان مقامات را از طریق رای عوض کرد. دوم اینکه بعد از انتخابات منتخبین مردم بتوانند طبق وعدهها برای مردم کار کنند نه اینکه بلوک قدرت در کار منتخبین مردم بگذارد. متاسفانه در سالهای گذشته از سوی بلوک قدرت (به بهانه تمدنسازی شیعیان) این دو مکانیسم که لازمه اصلاحطلبی است با اخلال روبهرو شده است؛ لذا کثیری از مردم امیدی به اصلاح اصلاحطلبان ندارند؛ بهطوری که در انتخابات ۱۳۹۶ نامزد اصلاحطلبان (حسن روحانی) بیست و چهار میلیون رای آورد، اما در انتخابات مهندسی شده ۱۴۰۰ بخشی از اصلاحطلبان در انتخابات شرکت کردند و نامزد آنها فقط دو میلیون و چهارصد هزار رای آورد.
سومین گفتار، گفتار «گذاریون» است. در این گفتار گفته میشود در چارچوب حکومت موجود در ایران دیگر امکان انجام اصلاح نیست. راه نجات کشور عبور از حکومت فعلی از طریق رفراندوم و رجوع به آرای عمومی است. تا منتخبین مردم مجلس موسسان تشکیل دهند و آن مجلس قانون اساسی حکومت جدید را بنویسد. تازه چنین حکومت مشروع و اصلاحپذیری میتواند در راه اصلاح معضلات و بحرانهای جامعه گام بردارد. این گفتار هم در عمل برای رسیدن به قانون اساسی دموکراتیک و مطلوب در شرایط فعلی توان ندارد، زیرا اولا حکومت موجود تقاضا برای رفراندوم را سرنگونی خود میداند و در برابر خواست رفراندوم مقاومت میکند. ثانیا برای رسیدن به قانون اساسی مطلوب سه شرط (ثبات سیاسی، آزادی رسانهها و اجتماعات برای بحث کردن درباره اصول قانون اساسی و همکاری حکومت با برگزاری رفراندوم) لازم است و فعلا موجود نیست.
چهارمین گفتار، گفتار «سرنگونیطلبان» است. در این گفتار گفته میشود که حکومت در ایران با تظاهرات مردمی سرنگون نمیشود، چون آن را سرکوب میکند. حکومت را با جنگ خارجی هم نمیشود سرنگون کرد، چون دولتهای غربی در عمل اهل جنگ با حکومت ایران نیستند و حکومت هم از جنگ هراسان نیست؛ لذا در این گفتار راه نجات کشور یک انقلاب خشونت گرا و مبتنی بر گسترش آشوب و با حمایت راست افراطی جهان است (که هم با حکومت جمهوری اسلامی و هم با بزرگی ایران مساله دارند). پیروان این راه معتقدند ادامه تحریمها و ادامه نارضایتیها و گسترش ناامنیها حکومت را از درون تهی میکند تا بتوان به موقع کار را تمام کرد. در این گفتار نگرانی برای ریخته شدن جان جوانان معترض نیست؛ نگرانی برای ورود ایران به دوره بیدولتی و به خطر افتادن تمامیت ارضی ایران نیست. سرنگونیطلبان همچنین نگران این نیستند که اقشار متنوع مردم با هم درگیر شوند و ناامنی سیستماتیک در ایران اتفاق بیفتد.
همانطور که ملاحظه کردید اگرچه گفتار سرنگونیطلبی با سه گفتار و راه دیگر متفاوت است، ولی هر چهار گفتار و راهحل در شرایط کنونی جامعه ایران در عمل ناتوان هستند. در عمل کشور ایران در باتلاق مشکلات و بحرانها گیر کرده است. در بین کثیری از مردم ایران چشمانداز امیدبخشی برای آینده نیست. نخبه صاحب فکر و مهارت ایرانی به فکر مهاجرت است؛ جوانان یا ازدواج نمیکنند یا بچهدار نمیشوند؛ کثیری از بدنه مردم با فقر دست و پنجه نرم میکنند و کسانی هم که پولی دارند به دنبال تبدیل آن به ارز و طلا یا خروج از کشور هستند و آرامش ندارند و از همه مهمتر فرآیند توسعه ایران است در حالی که همسایگان (مثل ترکیه و امارات) در حال پیشرفت هستند در تعلیق به سر میبرند.
همانطور که ملاحظه شد فعلا نشانهای برای تغییر وضعیت نیست و چشمانداز آینده نگرانکننده است، زیرا ممکن است اوضاع بد معیشتی فعلی بحرانیتر شود، خیزشهای اعتراضی مدنی به «شورشی» تبدیل شود، غرب به بهانه هستهای و اوکراین بر تحریمهای ایران بیفزاید. در چنین وضعیت بدی یک عامل مثبت داریم که برای عبور ایران از وضعیت بحرانی کشور باید قدر آن را بدانیم و آنهم وسیع شدن بخش میانی، عاقل و میانهرو جامعه است.
به قول دکتر سعید برزین در نیم قرن اخیر، تحول بزرگی در جامعه سیاسی ایران اتفاق افتاده و آن فراگیر شدن «بخش میانه» جامعه سیاسی ایران است و این بخش میانه اجازه تداوم هر رادیکالیسمی را به تندرویهای حکومتی و خالصسازان نمیدهد؛ لذا ادامه سیاستهای بدون بازده بلوک قدرت ممکن است از نفس بیفتد و احتمال تغییر این سیاستها محتملتر از وقوع «انقلابی دیگر» در ایران است.
علامت فربه شدن بخش میانه جامعه چیست؟ پنجاه سال پیش جامعه سیاسی ایران یک وضع دوقطبی با یک بخش میانه خیلی لاغر داشت. یک طرف اندکسالاری دربار شاه بود و یک طرف هم نیروی بزرگ منتقد و انقلابی در جامعه بود و در این میان، میانه روها وزنی نداشتند. تا جایی که سنجابی، رییس جبهه ملی در سال ۵۷ در موضعی قرار گرفته بود که وقتی بختیار، عضو این جبهه، نخستوزیری شاه را پذیرفت از سوی جبهه ملی خائن خوانده و طرد شد. اینک پس از پنجاه سال وضع میانه به شدت تغییر کرده و فراگیر شده است، حتی جامعه به جای قطبی شدن متکثر است. یک طرف بلوک قدرت با پانزده درصد هوادار است- نه چهارتا درباری پا به فرار. در نقطه مقابل سرنگونیطلبان فاقد سرمایه اخلاقی و اجتماعی هستند. (در واقع سرنگونیطلبان از دو نیروی سلطنتطلبان پرخاشگر و مجاهدین- کومله مسلح و مخوف تشکیل شدهاند که به محمدرضا عالیپیام تحولطلب -یا هالوی طنزپرداز- هم رحم نمیکنند و حتی به او مکررا به صورت نمادین تجاوز میکنند).
در مقابل اینکه بخش میانه جامعه فراگیر شده است، این نیروی عاقل و محتاط در درون حکومت، در درون سپاهیان، اصولگرایان، اعتدالیون، اصلاحطلبان، تحولطلبان، مستقلین و جمهوریخواهان وجود دارد. در اعتراضات پاییز ۱۴۰۱ هم شاهد بودیم که هفتاد درصد جمعیت در موقعیت خاکستری قرار داشتند و میانهروی پیشه کردند و نه از سیاستهای بلوک قدرت حمایت کردند و نه اعتمادی به ائتلافهای سرنگونیطلبان داشتند. (حتی وقتی شورای گذار هم تشکیل میشود، اسم آن را شورای «مدیریت» گذار میگذارند. یعنی اینکه ما نمیخواهیم تخریبی گذار کنیم.) روشن است در شرایط فعلی این بخش میانه فراگیر، به یک نیروی سیاسی برای کمک به کشور تبدیل نشده و بلوک قدرت همچنان در برابر تغییر مقاومت میکند.
اما اشاره شد این نیروی میانه اجازه هر تندروی را به تندروهای حکومتی و به سرنگونیطلبان آشوبطلب نمیدهد و از آنجا که حکومت برای بقایش نیازمند تامین خدمات زیربنایی برای مردم است، وضع موجود را نمیتواند برای مدت طولانی ادامه دهد و دیر یا زود داروی تلخ درمان میانه روها را در تغییر سیاستها باید بچشد. «محاصره مدنی نانوشته» میانهها در برابر سیاستهای تندروها ادامه خواهد داشت و احتمال نتیجه دادن آن بیش از احتمال وقوع انقلاب در جامعه متکثر ایران است. مهم این است که تا تغییر سیاستهای غلط راهبردی حکومت، نیرویهای میانه جامعه دنبال کنشگری انتحاری نباشند. منظور از کنشگری انتحاری اتخاذ مواضع انقلابی و به استقبال وضعیت بیدولتی رفتن است. ضمنا توصیه به عدم کنشگری انتحاری به خاطر جبونی و ترس کنشگران نیست، بلکه در نتیجه توجه به موقعیت جامعه سیاسی ایران است. گفته شد قانون اساسی مطلوب هم در شرایط بیثباتی و انقلابی به دست نمیآید. جان کلام اینکه در این شرایط بحرانزده، نیروی وسیع میانه در ایران نقطه امید تغییرات ایرانساز است.