عباس عبدی نویسنده و پژوهشگر افکار عمومی در هم میهن نوشت: امروز (۱۸ اردیبهشت) سالروز خروج ایالات متحده از برجام است؛ اقدام و توافق مهمی که در عمل با موفقیت کامل همراه نشد و عمرش به حدود سه سال هم نرسید. گرچه در همان مدت سالهای ۹۴ تا ۹۷ نیز منافع فراوانی برای کشور داشت که اگر نبود، اکنون وضعیت بهمراتب بدتر از آن بود که به تصور درآید، ولی در هر حال پرسش این است که؛ چرا چنین شد؟ مقصر آن کیست؟ چه درسی از ماجرا میباید گرفت؟
این یادداشت بهصورت مختصر به این سه پرسش پاسخ میدهد. البته باید تاکید کرد که سطح تحلیل معطوف به جزئیات برجام نیست، بلکه تحلیلی از رویکرد کلی به این توافق است. ابتدا مثالی ارائه میشود تا نشان داده شود که منظور از این سه پرسش چیست؟ فرض کنید که به هر دلیلی درِ خانه را باز میگذاریم، در نهایت دزد به خانه میزند. چرا چنین شد؟ به این علت که اصول ایمنی و حفاظتی را رعایت نکردیم. مقصر کیست؟ دزد.
ولی ما هم مرتکب قصور و حتی تقصیر شدهایم، هرچند این دو نوع تقصیر کاملا با هم تفاوت دارند. اول حقوقی و دوم مدنی است. چه درسی باید بگیریم؟ اینکه در شرایط فقر و فاقه، دزدی زیاد است، و باید اصول حفاظتی را رعایت و بیشتر کرد. زیرا اگر این دزد هم محکوم به زندان و از جامعه دور نگهداری شود؛ دزدهای دیگری هم هستند که اقدام به سرقت از خانه کنند.
نکته دیگری که در ابتدا باید گفت این است که ایران شانس آورد ترامپ آمد و با یک تصمیم غیرقابل دفاع از برجام خارج شد. اگر خانم کلینتون به کاخ سفید وارد میشد، به احتمال زیاد از برجام بیرون نمیرفت، ولی به سوی استفاده از مکانیسم ماشه حرکت میکرد؛ کاری که به علت خروج آمریکا از برجام از عهده ترامپ خارج بود.
پرسش اول؛ چرا چنین شد؟ چه ترامپ و چه کلینتون اگر میآمدند، برجام به بنبست میرسید که رسید، زیرا برجام به معنی پذیرش ذینفع بودن صاحبان قدرت در مسائل جهانی بود و الا چه دلیلی داشت که ایران در یک موضوع کاملا داخلی با قدرتهای جهانی مذاکره کند؟ سپس گفتگو با طرفهای ذینفع بهویژه ایالات متحده برای رسیدن به نقطه تعادل درباره مسائل و اختلافات فیمابین. خوب، اگر این کار را درباره مسئله هستهای که کاملا هم درون کشوری است پذیرفتیم، دلیلی نداشت که نخواهیم آن را درباره سایر موضوعات منطقهای ادامه دهیم.
افغانستان، عراق، سوریه، یمن، لبنان و سایر مسائل منطقهای نیز میباید مشمول این گفتگوها میشدند؛ موضوعاتی که بهطور طبیعی باید پس از برجام مورد گفتگو قرار میگرفتند. همچنین عادیسازی روابط اقتصادی نیز مهم بود. سرمایهگذاری در نفت، گاز و واردات خودرو و هواپیما و... از جانب همه طرفهای توافق، ولی همه اینها از طرف ایران رد شد. در نتیجه روح برجام که باید تداوم این گفتگوها به مسائل دیگر میبود نادیده گرفته شد. این بیتوجهی به بنیاد منطقی برجام مشابه باز گذاشتن درِ خانه در مثال بالا بود.
پرسش دوم؛ مقصر کی بود؟ قطعا از نظر حقوقی ایالات متحده و ترامپ مسئولیت دارند و هزینههای آن را هم تا حدی متحمل شدند البته هزینههای زیادی را نیز به ایران بار کردند. پس به لحاظ حقوقی و عرف بینالملل، تقصیر اصلی متوجه آمریکاست.
ولی اگر التزام به منطق و روح برجام را مبنا قرار دهیم، ایران باید منطق برجام را در سایر موضوعات مورد اختلاف ادامه میداد، نهتنها چنین نکرد، بلکه برجام را وارد بازیهای سیاسی داخلی خود کرد و اجازه ندادند که در همان بهمن سال ۹۹ یا حداکثر پیش از انتخابات ۱۴۰۰ برجام احیا شود و آن قدر ناتوانی در اتخاذ تصمیم از خود نشان داد که با اعتراضات سال ۱۴۰۱ مواجه شد و انگیزه حکومتهای غربی را برای تفاهم از میان برد. بهطور قطع اگر برجام احیا میشد؛ حکومت ایران حداقل در این ابعادی که رخ داد با اعتراضات ۱۴۰۱ مواجه نمیشد و اکنون هم چشمانداز روشنی برای برجام نیست.
پرسش سوم؛ چه درسی باید گرفت؟ اکنون احیای برجام حتی اگر ممکن هم باشد به تنهایی چندان گرهای را باز نمیکند، بلکه باید رویکرد کلی سیاست خارجی را بر مبنای تعامل و گفتگو قرار داد. البته این بهمعنای تسلیم شدن نیست، همچنان که درباره برجام چنین نبود، بدون اتخاذ این رویکرد، بعید است که هیچ اتفاق مثبتی در سیاست خارجی رخ دهد و تا هنگامی که این اتفاق هم رخ ندهد، پایه سیاست خارجی ایران همچنان مشکل خواهد داشت و رشد اقتصادی و توسعه را غیرممکن خواهد کرد.