دلونگ، در زیرزمین و زیرشیروانی و دفتر کارش، به جمعآوری مطالب کتاب خود میپرداخت. او فریدریش فون هایک، مدافع بازار آزاد، و کارل پولانی، حمایتگرای سوسیالیست، را شخصیتهای اصلی کتابش در نظر گرفت و سپس جزئیات زیادی نیز دربارۀ شخصیتهای بسیاری آورد: مارکس، هنری فورد، کینز، هیتلر، گاندی و برادر پدربزرگِ پدربزرگ خودش، مورخ اقتصادیای به نام ابوت پِیسون آشر.
قهرمان قرن بیستم کیست؟ سوسیالیسم یا سرمایهداری؟ برد دلونگ در کتاب قدمهای لرزان بهسوی آرمانشهر پاسخ میدهد: سرمایهداری. او دههها روی این کتاب کار کرد تا لحظۀ آغاز و پایان «قرن طلایی بیستم» را پیدا کند. نقطۀ شروع فوراً مشخص شد؛ ۱۸۷۰. اما انتهای این دورۀ شکوفایی، با توجه به تحولات گستردۀ سیاسی و اقتصادیِ آخر قرن، مشخص نبود. پس دلونگ به انتظار نشست تا «پایان تاریخ» فرا برسد و کتاب را تمام کند. نوشتار حاضر شرح کوتاهی است بر ماجرای پر فراز و نشیب انتشار این کتاب.
به گزارش ترجمان، اَنی لوری، آتلانتیک— برَد دلونگ یقین داشت که ماجرا از سال ۱۸۷۰ آغاز شده است.
این اقتصاددانِ جامعالاطراف در حال نوشتن کتابی با موضوع مدرنیتۀ اقتصادی بود (اینکه انسانها چگونه از هستی در سطح معیشت در سیارهای کوچک گذر کردند و نوعی آرمانشهر در این سیاره ساختند) و نقطۀ عطفی را قرنها پس از ظهور نظام سرمایهداری و دههها پس از پیدایش تولید انبوه مشاهده میکرد. او چندی پیش، نشسته در ایوان پشتیِ خانهاش در برکلیِ کالیفرنیا که معماریِ سبک احیای استعماری دارد، برای من توضیح داد که «انقلاب صنعتی خوب بود. انقلاب صنعتی اتفاقی عظیم بود»، اما «تا سال ۱۸۷۰، اوضاع اکثر مردم چندان تغییری نکرده بود». منتها چندی پس از آن (پس از ایجاد شرکتهای ادغام عمودی، آزمایشگاههای پژوهش صنعتی، ابزار نوین ارتباطات و فناوریهای جزءبهجزء حملونقل) «همهچیز در یک نسل تغییر کرد و باز تغییر کرد و باز دوباره و دوباره و دوباره». رشد جهانی چهار برابر شد. دنیا از فقرِ تقریباً همگانیِ دوران کشاورزی رها شد. مدرنیته پا گرفت.
دلونگ کار روی این ماجرا را در سال ۱۹۹۴ آغاز کرده بود. صدها هزار کلمه نوشته بود، سپس صدها هزار کلمۀ دیگر و هر بار، با تحول علم آکادمیک اقتصاد و خودِ دنیا، متن را بهروزرسانی میکرد. سالها نوشت، دههها نوشت، آنقدر نوشت که مدت نوشتن او به حدود ۵ درصد از عمر خودِ نظام سرمایهداری رسید. مشکلش تعیین چگونگی آغاز ماجرا نبود، بلکه دانستن نحوۀ پایان آن بود.
به مرور زمان، به این نتیجه رسید که دورانی که در سال ۱۸۷۰ آغاز شده بود در سال ۲۰۱۰ به پایان رسیده است، یعنی چندی پس از توقف رشد بهرهوری و تولید ناخالص داخلی، زمانیکه نابرابری داشت سرزندگی اقتصادی را در سراسر جهان میخشکاند و پوپولیسم سیاسی انتقامگرایانه در حال رشد بود. دلونگ کمی دیگر نوشت و کتاب قدمهای لرزان بهسوی آرمانشهر را به پایان رساند، یکی از کتابهای اقتصادی امسال که خیلیها منتظرش بودند و قرار است بهزودی منتشر شود. بررسی دیربهثمررسیدۀ او از آنچه «قرن طولانیِ بیستم» مینامد فراگیر و مفصل است، سنجیده و قابلفهم، آشنا و غریب، نگاهی جامع به اینکه چگونه به این شکوه مادی رسیدیم و چه شد که اینهمه شکوه و جلال نتوانست تمام وعدههای خود را محقق سازد. تصمیم او مبنی بر اتمام ماجرا در سال ۲۰۱۰، و تبعاً پایاندادن به کتاب، متضمن پیامی برای تمام ماست: عصر اقتصادیای که آمریکاییها در آن زیستند، بهرغم مشکلات و پلیدیهایش، معجزهآسا بود؛ و حالا این عصر به پایان رسیده است.
و، اما داستانِ خودِ دلونگ: او مورخ اقتصادی و کارشناس اقتصاد کلان در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی است. مدافع سیاستهای لیبرال و یکی از نخستین بلاگرهای اقتصادی است که، از همان سال ۱۹۹۹ که واژۀ «بلاگ» ابداع شد، اندیشههایش را تقریباً هر روز به اشتراک میگذارد. به گمانم، داستان او واقعاً در واشنگتن دیسی آغاز میشود، شهری که در آن بزرگ شد. پدر و مادرش وکیل و روانشناس بالینی بودند (مادرش هنوز هم مراجع میپذیرد) و خودش در کودکی عاشق داستانهای علمیتخیلی و ریاضیات بود. برای دورۀ کارشناسی به دانشگاه هاروارد رفت و سپس مقطع دکتری را در رشتۀ اقتصاد آغاز کرد. مقاله مینوشت و با پناهندۀ نوجوانی از اهالی شوروی به نام آندره شلیفر (که اینک دومین اقتصاددان مورداستناد در دنیاست) و لَری سامرز (وزیر خزانهداری سابق و رئیس دانشگاه هاروارد) رفاقتی صمیمی را آغاز کرد. سامرز میگوید «اگر بخواهی کاری جسورانه، احتمالاً مهم و نهچندان باب میل داوران فاضلِ آکادمیک را با همکاری کسی دیگر انجام دهی، آدمی بهتر از برَد پیدا نمیکنی».
در کنار این تلاشهای آکادمیک، دلونگ در دولت کلینتون هم نقش داشت. او با اَن ماری مارسیاریل، کارشناس نظارت بر مراقبت سلامت، ازدواج کرد؛ آنها صاحب دو فرزند شدند که اینک هر دو بزرگسالاند. دلونگ به بلاگنویسی روی آورد، فعالیتی که شاید شهرت خودش را مدیون آن باشد. از سال ۱۹۹۹، در «یادداشتهای نیمهروزانۀ» ۱ خود مطالبی مینویسد که بامزه، فاضلانه و عجیبغریب هستند (طی سالها، دستکم ۱۱ نفر او را «احمقترین انسان زنده» نامیدهاند، ازجمله رئیس سابق بانک جهانی، رابرت زولیک).
آغاز پروژۀ کتاب دلونگ به قبل از بلاگنویسی برمیگردد. در سال ۱۹۹۴، کتاب عصر نهایتها ۲، اثر اریک هابسبام مورخ سوسیالیست، را خواند که دربارۀ «قرن کوتاه بیستم» است، از ترور فرانتس فردیناند در سال ۱۹۱۴ تا فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱. دلونگ میگوید هابسبام «قوس روایی بزرگی را ترسیم میکند که کمونیسمْ قهرمان تراژیک قرن بیستم است و در همان بدو تولد معیوب شده است». عاشق این کتاب شد و تصمیم گرفت خودش نیز قوس داستانی بلندی ترسیم کند که این بار نظام سرمایهداری قهرمانِ تراژیکش باشد.
بخش قهرمانانه واقعاً قهرمانانه است: دلونگ میگوید، برای اولین بار در تاریخ، جهان پس از سال ۱۸۷۰ توانست به مقدار کافی تولید کند، یعنی به حدی که کشاورزیِ معیشتی را در بخش اعظم دنیا به پایان برساند؛ به حدی که نرخ جهانی مرگومیر کودکان را از حدود ۵۰ درصد به کمتر از ۵ درصد برساند؛ به حدی که بسیاری از فقیرترین مردمان کرۀ زمین به تلفنهمراه و برق دسترسی داشته باشند. اما بخش تراژیک هم واقعاً تراژیک است؛ این عصر مدرن چه فجایعی که با خود به همراه نیاورد: مسلسلها و بمبهای اتم و ددمنشیهای هولوکاست و چندین و چند نسلکشی دیگر؛ و باآنکه بسیاری از اقتصادها کامروا شدند، بسیاری از دولتها ناکام ماندند و نتوانستند بیعدالتی نژادی را تمام کنند، از افراد آسیبپذیر محافظت کنند، کاری کنند که همه از شکوفایی جهانی سهمی داشته باشند و محیطزیست مشترکمان را حفظ کنند.
دلونگ، در زیرزمین و زیرشیروانی و دفتر کارش، به جمعآوری مطالب کتاب خود میپرداخت. او فریدریش فون هایک، مدافع بازار آزاد، و کارل پولانی، حمایتگرای سوسیالیست، را شخصیتهای اصلی کتابش در نظر گرفت و سپس جزئیات زیادی نیز دربارۀ شخصیتهای بسیاری آورد: مارکس، هنری فورد، کینز، هیتلر، گاندی و برادر پدربزرگِ پدربزرگ خودش، مورخ اقتصادیای به نام ابوت پِیسون آشر.
ویراستاران مدام پیگیر کارش بودند. دوستانش از پیشنویسهایی میپرسیدند که سالها قبل خوانده بودند. پروژه پیچیده و پیچیدهتر میشد. میگوید «ویراستارهایی داشتم که میگفتند اگر تا حد ۱۵۰هزار کلمه کمش نکنم کارم را رد میکنند» (کتاب سرانجام ۱۸۰هزار کلمه بهعلاوۀ یادداشتها و ضمائم آنلاین شد). ولی همچنان چیزهای جدید میآموخت. «میتوانم بنشینم کتابی را مطالعه کنم و بعد، با استفاده از آن، نمونهای زیرتورینگی ۳ از ذهن نویسنده استخراج کنم و آن را بر خیسافزار ۴ خودم اجرا کنم. میتوانم ازش سؤال کنم، آنوقت جواب میدهد». او در توصیف فرایند اندیشۀ خودش میگوید «‘حیات درونیِ غنی’ اصطلاح بدی برای توصیفش نیست. یا شاید هم فقدان جزئیِ پایبندی به آنچه دنیای واقعی است و آنچه نیست».
در سال ۱۹۹۹، احساس کرد کتاب را میتواند با چیزی که فرانسیس فوکویاما «پایان تاریخ» مینامید به اتمام برساند، انگارۀ اصلیِ کتابی با همین نام مبنی بر اینکه سقوط کمونیسم منادی پیروزی نهایی دمکراسی و اقتصاد نئولیبرالِ بازار آزاد بود. دلونگ در توضیح ذهنیتش در پایان قرن بیستم میگوید «کشمکشهای ایدئولوژیک بزرگی وجود داشت، اما حالا بهنوعی نکته را گرفتهایم. قرار است در آینده شق دیگری بین نئولیبرالیسم راست، نئولیبرالیسم چپ و سوسیالدمکراسی وجود داشته باشد». اما همانوقت بود که حادثۀ ۱۱ سپتامبر رخ داد و جنگ با تروریسم آغاز شد. دلونگ میگوید «مردم انگار میخواستند به اسم دین بزنند همدیگر را فوجفوج بکُشند». او همچنین میگوید «اوجِ کاری که ما کلینتونیها توانسته بودیم برای بهبود سیاست اقتصادی انجام دهیم این بود که یک دورِ دیگر مالیات ثروتمندها را کم کردیم و دور دیگری از توانگرسالاری را کلید زدیم». بعد نوبت رسید به پرزیدنت باراک اوباما و «شکست بزرگ در اجرای چیزی که خیال میکردیم درس مهمی است که از رکود بزرگ گرفتهایم».
با گذر زمان، دلونگ نتیجه گرفت که نئولیبرالیسم و سوسیالدمکراسی حاضر نیستند با ملایمت و بهنوبت کار کنند. از حیث سیاسی، آینده قرار بود «بازگشت چیزی [باشد]که مادلین آلبرایت آن را فاشیسم میخواند. من هم کی باشم که به او بگویم اینطور نگوید». از حیث اقتصادی، در آینده قرار بود نابرابری زیاد، بهرهوری کم و رشد کُند به بار بیاید. «شاید مشکل تولید را حل کرده باشیم، ولی قطعاً مشکل توزیع را حل نکردهایم، یعنی یاد نگرفتهایم ثروت فوقالعاده کلان را طوری به کار بگیریم که ما را آدمهایی خوب و شادی کند».
این کتاب داستان گیرایی را تعریف میکند، هرچند گاهی جزئیاتش زیاد از حد میشود و استدلالهایش فشرده. جنوب جهانی ۵ -که بیشترِ انسانها در آن زندگی میکنند- فقط اشارهای جزئی نصیبش میشود. دلونگ استدلال میکند که گنجاندن بخش زیادی از تاریخ اقتصادیِ این مناطق در کتابْ کار را زیادازحد پیچیده میکند؛ و باآنکه به شواهدی اشاره میکند مبنی بر اینکه امپراتوریهای استعماری خون شکوفایی را از سرزمینهای فتحشده میمکیدند، این را نیز اذعان میکند که شمال «عموماً پیشرفتهای» جنوب را «رهبری» میکرد. اما کتاب دلونگ عدالتمحور و مهرآمیز نیز هست. «توی بنگلادش حتماً کسی هست که استاد اقتصادی بهتر از من میشد، اما حالا دارد دنبال گاومیشهای آبی میرود. اقتصاد بازاری به من و ترجیحاتم ۲۰۰ برابر بیشتر از او توجه و اهمیت نشان میدهد. اگر این بزرگترین شکست بازار نباشد، دیگر نمیدانم تعریفتان از شکست بازار چیست».
قرن طولانی بیستم، بهرغم تمام مشکلاتش، شکوفایی عظیمی برای میلیاردها انسان به وجود آورد: تلفنهای همراه، شغلهای یقهسفید، قرصهای پیشگیری از بارداری، پنیسیلین، کاوش فضا، وسایل خانگی، شبکۀ برقرسانی و اینترنت. اگر، آنطور که دلونگ ادعا میکند، دوران مثالزدنی شکوفایی به پایان رسیده باشد، پس دولتها با وظیفۀ خطیر تقویت دمکراسی نیابتی، تخصیص برابرترِ منابع عظیم جهان و احیای دوبارۀ رشد بهرهوری مواجهاند. اما خودِ دلونگ چالش دمدستتری پیش رو دارد: اینکه تکلیف صدها هزار کلمهای را که از کتاب قدمهای لرزان بهسوی آرمانشهر حذف کرد روشن کند. میگوید شاید تاریخ اقتصاد را بنویسد. نقطه. این داستان شاید از سال ۶۰۰۰ ق. م آغاز شود.
این مطلب را اَنی لوری نوشته و در تاریخ ۳ سپتامبر ۲۰۲۲ با عنوان «The Economist Who Knows the Miracle Is over» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «۲۰۱۰ پایان تاریخ بود» در بیست وپنجمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ علیرضا شفیعینسب منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
انی لوری (Annie Lowrey) روزنامهنگاری آمریکایی است که در آتلانتیک دربارۀ سیاست و اقتصاد مینویسد. او پیش از این در نیویورکتایمز دربارۀ سیاستگذاری اقتصادی مینوشت.
پاورقی
۱
sub-Turing instantiation
۲
The Age of Extremes
۳
sub-Turing instantiation
۴
wetware یا ارتباط کامپیوتر با دستگاه عصبی انسان [مترجم].
۵
اصطلاحی کموبیش معادل «جهان سوم» یا «کشورهای توسعهنیافته» [مترجم].