سهیلا لشکری در روزنامه اعتماد نوشت: جولان آنارشی حاکم بر عرصه سیاست این روزها و عنوان شدن واگذاری وکالت از طرف رضا پهلوی من را یاد مثالی انداخت که «آب وقتی سر بالا میره قورباغه ابوعطا میخونه.»
جریان شرایط امروز حاکم بر جامعه ما و نگاههای سادهلوحانهای که حاضر هستند با هر طناب پوسیدهای خود را به چاه بیندازند. گویا مدعیان و به خیال خود جانشینان سلطنت خواستار بیعت شدهاند. مرفهین بیدرد و میراثخوار ثروت بادآورده پدر، وکالت از مردم ایران خواسته است. دقیقا مفهومی از این وکالت را متوجه نشدم. بر پایه کدامین منطق و دانش حقوقی، چنین بیانیهای صادر کردهای؟ این بیعت برای سلطنت است یا وکالت برای رهبری آزادی و دموکراسی؟ در کنار نامفهومی واژه وکالت در این بیانیه، هنوز هم نگاههای دیکتاتورمآبانه در کلامتان موج میزند که سر خود بریدید و دوختید و به رفراندوم گذاشتید.
شما که مدال افتخار پدرانت را بر سینه داری و جار میزنی که حتما پسری هستی که نشان از پدر دارد و در این روزهای سخت و تاریک خود را منجی موعود و دایه دلسوز میدانی، بدان نه ما فراموش میکنیم و نه تاریخ فراموش خواهد کرد، ژنوسیدهایی که به بهانه انسجام و به جرم مرکزگریزی که در حقیقت شکل دادن به حکومت اتوریته بود، را در قبال اقوام ایرانی رقم زدید، که چه بسا کم از هولوکاست و کورههای آدمسوزی آدولف هیتلر نازیسم نبود یا قتل عامهای ددمنشانهای که به قول ویلیام داگلاس نظیرش را فقط میتوان در جنایات کانکیستادورها (فاتحین اسپانیایی) هنگام ورود به امریکای جنوبی و مکزیک شنید.
سرهای بریده و ورقههای آهنین گداخته، لهو و لعبهای سرکردهگانتان با اجساد مردم محروم و ستمدیده اقوام، چون لکه ننگی بر پیشانیتان حک شده و خونهایی که دگربار رنگ سرخ آن از کارنامه سلطنتتان با هیچ آبی پاک نخواهد شد.
به آتش کشیدن و بمباران سیاه چادرها را فراموش نخواهیم کرد. نسلکشی و اعدامهای دستهجمعی اقوام را فراموش نخواهیم کرد. فقر و فلاکت روزبهروز مردم علیرغم درآمدهای حاصل از دوپینگ نفتی را فراموش نخواهیم کرد، تبعیض و بیعدالتی که در هر دورهای طلایهدار زندگی این مردمان بوده و است را فراموش نخواهیم کرد. آری شما هم، چون دیگران زدید و بردید و خوردید و سوختید و خواستید از خاکستر این مردم همیشه ستمدیده، بار دیگر ایران را بسازید.
شهسواران میدان شیرین سخن این روزهای سخت، تاریخ به ما نشان داده و فراز و فرودها خوب به ما یاد داده که کسانی که رگههایی از استبداد و دیکتاتوری در وجودشان ریشه دوانیده، قدمی برای آزادی و دموکراسی این مردم ستمدیده نخواهند برداشت و ما خستگان از وطنی با تاریخی از اتوریته و استبداد و خاطرات ارباب رعیتی که نتیجهای جز فقر و فلاکت و بدبختی برای این سرزمین و این مردم نداشته و اینبار دیگر با هر طناب پوسیدهای خود را به چاه نخواهیم انداخت.
به لبهایم مزن قفل خموشی/ که در دل قصه ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را / کزین سودا دلی آشفته دارم