محمدرضا تاجیک در اعتماد نوشت: یک- امروز برخی با ارایه تصویر و تحلیلی ناجور از آنچه در ایران به گستره ایرانیان در سراسر جهان میگذرد، تلاش دارند بر قامت کژ سیاستهای خود جامهای جور بپوشانند.
مثل اینان همچون مثل ویکتور امانوئل سوم، واپسین پادشاه ایتالیاست که گویند روزی، به اقتضای مقام سلطنتش، به افتتاح یک نمایشگاه نقاشی ناچار شد. او که انسش بیشتر با مسائل نظامی بود و با عالم نقاشی چندان اهلیتی نداشت، پیش روی تابلویی ایستاد.
روستایی، لمیده بر دامنه کوهی، تصویر شده بود. ملتزمان رکاب همه منتظر فرمایشی ملوکانه بودند. بیچاره شاه اندکی تامل کرد. ذهن خالی را کاوید و بالاخره به عذابی الیم پرسید: «جمعیت این روستا چقدر بوده؟» اینان نیز، در مقابل تابلوی جامعه ایستاده و در آن، آن میبینند که میفهمند و میخواهند.
آنان مایلند نقشهای این تابلو را در رنگ و سبک خاص و خود را تنها نقاش این تابلو ببینند. اینان، نه تنها مرز میان تصویر و واقعیت را نادیده میگیرند و تصویر ذهنی و برساخته خود را عین واقعیت میپندارند – و لذا تدبیرشان جز به تدبیر خانه خیال و وهم و فهم خود معطوف نمیشود - بلکه مرز میان اخلاق و سیاست یا اخلاق و قدرت را نیز درمینوردند و برای مقبول و مشروع نشان دادن آن تدمیر که به نام تدبیر و آن ویرانی که به نام عمارت مینمایند، نگاه و دیدنِ ناجور خود را به جامعه مردمان تحمیل میکنند.
در این وضعیت، بازنمایی ناجور، به مثابه نوعی آپاراتوس (دستگاه) قدرت عمل میکند تا بتواند با ایجاد نوعی فضای «حاد-واقعیت» یا «فزون–واقعیت» (به تعبیر بودریار)، مرز بین واقعیت و ناواقعیت و حقیقت و ناحقیقت را مخدوش کند و هر ناجور نظری و عملی صاحبان قدرت را جور و هر جورِ دیگران را ناجور جلوه دهد.
در این حالت، قدرت آن خفاش را ماند که با تاریکی سازگاری یافته و شبشکار است. نور و روشنایی آن را میآزرد و راه از کژراهه نمیداند. رزق و روزی این قدرت در فضای مهآلود و ابهامآلود است: آنجا که حقیقت و واقعیت گم میشوند، این قدرت ظاهر میشود و آن میگوید که نمیگوید و آن نمیگوید که میگوید و در میانه این گفتنها و نگفتنها به صد افسون و فسانه درمیآید و به صد رنگ و ننگ تن میدهد و با صد صورت و صورتک روی پرده خاکستری نقش ایفا میکند.
با بیانی علمیتر، زمینِ بازی و صحنه تئاتر این نوع قدرت در فضای بازنماییهای ناواقع (تحریف و کاریکاتوریزه شده) از امر واقع است. زیستِ اربابان این قدرت، معمولا زیستی درون پیله ذهنی خودشان است و با بازآفرینی جهان ناجور ذهنی، تلاش دارند از معصومیت و امنیت خود در برابر نیروهای مخرب محافظت کنند، اما در واقع، تلاش آنان معطوف به این حقیقت است که نگذارند معصومیت و امنیتشان از مخلوقات زندگیشان و مخلوقات خودساخته/ پرداختهشان لطمه ببیند.
بازتولید «دیگری شرور» و تبدیل آن به تهدیدی افسانهای و تاریخی، این امکان را فراهم میآورد که جامعه را همواره در حالت فوقالعاده و استثنا مدیریت کنند. چنین وضعیت حاد-واقعیتی بیشباهت به وضعیت حاکم بر مردمان آن دهکده در فیلم «دهکده» نایت شیاملان نیست: دهکدهای جدای از بقیه جهان که در محاصره جنگلی از هیولاهای خطرناکی است و مردم دهکده از آنها با عنوان «آنها که حرفشان را نمیزنیم» یاد میکنند.
مردم دهکده به این قانع هستند که براساس توافقی با این مخلوقات زندگی را بگذرانند: آنها وارد جنگل نمیشوند و آن مخلوقات هم پا به دهکده نمیگذارند. اما تمامی این فضای فزون- واقعیت، ساخته و پرداخته اراده معطوف به قدرت و سیاست و امنیت عدهای خاص است که جز در فضایی کدر و سرشار از ابهام و ایهام امکان بقا ندارند.
دو- در شرایط کنونی، شاهد نوعی بازار مکاره دیدنهای ناجور در میان اصحاب قدرت و تحلیلگران ارگانیک هستیم که با نفسدودهای تصویری و تحلیلیشان، آسمان نگاه مردمان را تیره کردهاند، تا جمله آدمیان درباره آنچه میبینند و تجربه میکنند، گمراه شوند و نشناسند گل از کرفس، آتش و آب، خوب از بد، واقعیت از ناواقعیت و دوست از دشمن و ندانند که در پس و پشت این پرده تاریک چه کس بر چه نقش است و همچون تماشاگران منفعل تئاتر سیاست، چشمشان خانه خیال و عدم شود و نیستها را هست و هستها نیست، ببینند.
برخی دیگر، با بازنمایی و ایماژسازی گسترده، تلاش دارند با ایجاد فضایی حاد-واقعیت hyperreality تصویری باژگونه از واقعه جاری و واقعیت آن ارایه کنند و با بیانی «دبور» ی، تصاویر مجعول را به جای واقعیت بر در و دیوار نگاه و احساس و ذهن و ادراک مردمان نصب کنند.
بعضی، تلاش دارند با کاریکاتوریزه کردنِ تصویر این واقعه، قسمتهایی از آن را برجسته کنند تا ظرفِ نگاه و احساس آدمیان تماما از آن پر و لبریز شود و جایی برای دیدن و احساس سایر قسمتها و اجزا باقی نماند.
عدهای هم همچون همیشه از ورای شیشه کبود نگاه و فهم و تحلیل خود به واقعه مینگرند، لذا قبل از ورود به اندرونی و حریم واقعه و ایجاد رابطه شناختی با آن، تحلیل و قضاوت و تجویز خود را کردهاند.
داستان این گروه آخر، در عین کمیک بودن، تراژیک نیز هست. این عده از اصحاب قدرت، این روزها به حکم غریزه بقا، دفعتا دگردیسی جسمی و ذهنی یافته و اهل نشست و برخاست با اهالی نظر و تحلیل شدند و بهرغم مشغله فراوان، وقت مبسوطی را به «شنیدن» اختصاص دادند.
اما چون مجالی عمومی برای اعلام «نظر» و «موضع» درباره واقعه یافتند، آن گفتند که باید میگفتند: گویی در دست هر یک، انشاء از قبل نبشتهشدهای است که غیر از آن نمیتوانند بخوانند. نقش این بازیپیشگان تئاتر قدرت، بیشباهت به نقش بازیگر «سوپاپراها» نیست.
«سوپاپراها»، گونهای از سریالهای آبکی تلویزیون در مکزیک هستند که با سرعتی حیرتانگیز فیلمبرداری میشوند. اگر استاندارد ضبط مفید یک فیلم سینمایی دو دقیقه در روز باشد، این سریالهای مکزیکی بهطور متوسط ۲۵ دقیقه در روز فیلمبرداری میشوند. هر روز، یک اپیزود ۲۵ دقیقهای ضبط و بلافاصله روانه پخش میشود. شیوه ضبط و تصویربرداری این سوپاپراها، جالب توجه است. ب
ازیگرها فیلمنامه را نمیخوانند. تمرینی پیشینی، در کار نیست. زمانی وجود ندارد. آنها، گریم میشوند و به سرعت جلوی دوربین میروند. گیرندههای کوچک و نامعلومی در گوش آنها وجود دارد که به عوامل پشت صحنه متصل است و از ثانیه اولی که جلوی دوربین میروند به آنها میگوید که باید چه کار کنند و چه بگویند.
بازیگران این سریالها، یاد گرفتهاند که آنچه میشنوند، بیدرنگ اجرا کنند. طنز قضیه اینجاست که این اصحاب قدرت، چون خلوتی مییابند، باز دوباره دچار تحول حال و احوال و نگاه و زبان و احساس و تحلیل و تجویز میشوند و از هر اپوزیسیونی، رادیکالتر میشوند و از پلشتیها و زشتیها چنان سخن میگویند که دیگران آنان را به رعایت اخلاق و انصاف دعوت میکنند.
اگر بخواهم آخرین کلام خود را نتیجه این سطور قرار دهم، باید بگویم، امروز بحران در دیدن و گفتن اصحاب قدرتی نهفته است که میخواهند ناجور ببینند و ناجور بگویند. اما تردیدی نیست تا زمانی که واقعیتها و وقایع جامعه مصنوع و مصقول نگاه ناجور اصحاب قدرت هستند، نباید از علاج و دوای آنان، انتظاری جز رنج افزون و حاجت ناروا داشت.