جوان ۳۳ ساله گفت: مکالمه تلفنی آن قدر شیطانی و سریع رخ داد که هنوز هم باورم نمیشود چگونه به همین راحتی بیراهه سقوط را در زندگی ام انتخاب کردم. آن زن جوان که گویی طعمه خود را یافته بود، در حالی که نشانی منزلش را پشت خط بازگو میکرد، از من خواست مقداری مواد مخدر نیز برایش تهیه کنم. این بود که بلافاصله گوشی تلفن را قطع کردم و در پی تهیه مواد مخدر برآمدم.
با آن که چند سال از آن حادثه وحشتناک میگذرد، اما هنوز نتوانستم آن ماجرای تلخ را فراموش کنم و به زندگی عادی بازگردم چرا که ...
به گزارش خراسان، جوان ۳۳ ساله با بیان این که تنها به دلیل یک کنجکاوی ساده دچار وسوسههای شیطانی شدم و آینده ام را به تباهی کشاندم، درباره این ماجرای تلخ گفت:
۲۷ ساله بودم که روزی برای تفریح و هواخوری به یکی از پارکهای مشهد رفتم. در یکی از سرویسهای بهداشتی آن پارک کلمات زشت و نامربوطی را دیدم که در زیر یک شماره تلفن نوشته شده بود. ناگهان حس کنجکاوی کودکانه به سراغم آمد. آن شماره تلفن را یادداشت کردم و به خانه بازگشتم.
وسوسه تماس با آن شماره تلفن رهایم نمیکرد. میخواستم بدانم از آن سوی خط چه کسی پاسخم را میدهد و چرا آن کلمات زشت را در آن جا نوشته بودند. خلاصه مدتی با خودم کلنجار رفتم و در یک لحظه کلید تماس را فشردم. طولی نکشید که زنی با طنازی شیطانی پاسخم را داد. هنوز حیران بودم که به آن زن چه بگویم که با پیشنهاد «ازدواج موقت» او روبه رو شدم.
دیگر نفهمیدم چه میکنم! این مکالمه تلفنی آن قدر شیطانی و سریع رخ داد که هنوز هم باورم نمیشود چگونه به همین راحتی بیراهه سقوط را در زندگی ام انتخاب کردم. آن زن جوان که گویی طعمه خود را یافته بود، در حالی که نشانی منزلش را پشت خط بازگو میکرد، از من خواست مقداری مواد مخدر نیز برایش تهیه کنم. این بود که بلافاصله گوشی تلفن را قطع کردم و در پی تهیه مواد مخدر برآمدم.
پس از مدتی جست وجو بالاخره با همکاری یک معتاد مقداری مواد مخدر خریدم و حدود ساعت ۷ بعد از ظهر به منزل آن زن در یکی از شهرکهای حاشیهای مشهد رفتم. او ابتدا مواد مخدر را از من گرفت و برای مصرف آن کنار تک شعلهای نشست که در وسط اتاق روشن بود.
در این لحظه ناگهان دو مرد از زیرزمین آن منزل بیرون آمدند و با تهدید قمه و شمشیر دست و پایم را بستند. آنها با این بهانه که در خانه آنها چه میکنم، مرا به شدت کتک زدند. فریادهایم به جایی نمیرسید و آنها با هر وسیلهای مرا آزار میدادند. زمانی که بی رمق در گوشه اتاق افتادم، آنها کارت عابر بانک و رمز آن را از من گرفتند، ولی در آن کارت بیشتر از ۳۰ هزار تومان نبود.
دقایقی بعد نام و مشخصات مرا مقابل دوربین گوشی تلفن همراه بیان کردند و سپس فیلم و تصاویر زنندهای از من گرفتند و تهدیدم کردند که اگر به پلیس اطلاع بدهم این تصاویر را در فضای مجازی منتشر میکنند و آبرویم را خواهند برد.
بعد از این ماجرا آن دو نفر پیکر مرا داخل خودرو انداختند و در نیمههای شب در بیابان رها کردند. اگرچه آن زمان تا مدتی میترسیدم که از این حادثه وحشتناک به کسی چیزی بگویم، اما وقتی خبر دستگیری اعضای این باند را خواندم، تصمیم گرفتم من هم از آنها شکایت کنم.
با آن که اعضای این باند خطرناک زورگیری به مجازات رسیدند، اما من نتوانستم آن صحنههای وحشتناک را فراموش کنم چرا که با یک اشتباه شیطانی آینده و زندگی ام را به تباهی کشیدم و ...