اتحاد جماهیر شوروی به دلایلی که غربیها دوست دارند به آن اشاره کنند از هم فرونپاشید بلکه فروپاشی آن نتیجه اشتباهات اقتصادی و اشتباهات سیاسی گورباچف بود. پوتین درسهای زیادی از فروپاشی شوروی آموخته است.
فرارو- ولادیسلاو زوبوک استاد تاریخ بینالملل و رئیس برنامه امور بینالملل روسیه در دانشکده اقتصاد لندن است. او متخصص تاریخ جنگ سرد و روسیه قرن بیستم است. یکی از کتابهای چاپ شده از او "یک امپراتوری شکست خورده: اتحاد جماهیر شوروی در جنگ سرد از استالین تا گورباچف" (چاپ سال ۲۰۰۷ میلادی) است. کتاب دیگر او با عنوان "بچههای ژیواگو: آخرین نسل روشنفکران روسیه" با ترجمه فارسی "غلامحسین میرزاصالح" توسط انتشارات معین چاپ شده است. او استاد مدعو در کالج آمهرست، دانشگاه اوهایو، دانشگاه استنفورد، و دانشگاه میشیگان بوده است. او همچنین مدیر پروژه پایگاه داده اسناد آرشیوی روسیه و بلوک شرقی آرشیو امنیت ملی، دانشگاه جورج واشنگتن و پروژه تاریخ بین المللی جنگ سرد، مرکز بینالمللی وودرو ویلسون برای محققان واشنگتن بود. زوبوک برای کتابهایش جایزه لیونل گلبر و جایزه مارشال شولمن انجمن مطالعات اسلاو، اروپای شرقی و اوراسیا را دریافت کرد.
به گزارش فرارو به نقل از فارن افرز، "ولادیمیر پوتین" رئیس جمهوری روسیه در تاریخ ۹ مه ۲۰۲۲ میلادی در مقابل ستونی از تانکها و توپخانه در میدان سرخ مسکو بمناسبت بیست و هفتمین رژه سالانه روز پیروزی روسیه که در جریان آن روسها پیروزی اتحاد جماهیر شوروی بر آلمان نازی در جنگ جهانی دوم را گرامی میدارند با تمجید از ارتش روسیه گفت:" دفاع از سرزمین مادری ما زمانی که سرنوشت آن در خطر بوده همیشه امری مقدس بوده است. ما هرگز تسلیم نخواهیم شد". پوتین در مورد گذشته و همچنین در مورد حال صحبت میکرد با یک پیام روشن به بقیه جهان: روسیه مصمم است جنگ خود را در اوکراین ادامه دهد.
جنگ از نظر پوتین بسیار متفاوت از غرب است. عادلانه، شجاعانه و موفقیتآمیز است. پوتین گفت: "جنگجویان ما از قومیتهای مختلف کنار یکدیگر میجنگند و مانند برادر در برابر گلوله و ترکش از همدیگر محافظت میکنند. دشمنان روسیه سعی کرده بودند از "باندهای تروریستی بین المللی" علیه این کشور استفاده کنند، اما کاملا شکست خوردند".
البته در واقعیت نیروهای روس به جای سرازیر شدن حمایت با مقاومت شدید محلی مواجه شدند و نتوانستند کی یف را تصرف کنند و دولت اوکراین را سرنگون سازند. با این وجود، برای پوتین پیروزی ممکن است تنها نتیجه قابل قبول عمومی باشد. هیچ نتیجه جایگزینی در روسیه آشکارا مورد بحث قرار نمیگیرد.
این در حالی است که نتایج جایگزین در غرب مورد بحث قرار میگیرند غربی که تقریبا از موفقیت اوکراین خوشحال بوده است. شکستهای نظامی روسیه به اتحاد فرا آتلانتیک نیرو بخشیده و برای لحظهای مسکو مانند یک قدرت تراز سوم دزد سالار به نمایش کشیده شده است. بسیاری از سیاستگذاران و تحلیلگران اکنون رویای این را در سر میپرورانند که درگیری میتواند در نهایت نه تنها به پیروزی اوکراین ختم شود بلکه امیدوارند که رژیم پوتین نیز به سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی دچار شود: فروپاشی.
این امید در بسیاری از مقالات و سخنرانیهایی که در آن جنگ فاجعه بار اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان و حمله روسیه به اوکراین با یکدیگر مقایسه میشوند مشهود است. به نظر میرسد که همین امید انگیزه پنهانی برای تحریمهای شدید اعمال شده علیه روسیه است و بر تمام صحبتهای اخیر درباره وحدت تازه جهان دموکراتیک سایه افکنده است. در نطق رهبران غربی این صدا به گوش میرسد که جنگ اوکراین حمایت عمومی از کرملین را کاهش میدهد، زیرا ضرر و زیان رو به افزایش ناشی از تحریمها اقتصاد روسیه را نابود میکند. در این فرض با قطع دسترسی به کالاها، بازارها و فرهنگ غربی هم نخبگان و هم مردم عادی روسیه به طور فزایندهای از پوتین خسته خواهند شد و شاید به خیابانها بیایند تا آیندهای بهتر را مطالبه کنند. در نهایت، پوتین و رژیم او ممکن است در جریان وقوع یک کودتا یا موجی از اعتراضات گسترده کنار گذاشته شوند.
این تفکر مبتنی بر خوانش نادرست تاریخ است. اتحاد جماهیر شوروی به دلایلی که غربیها دوست دارند به آن اشاره کنند از هم فرونپاشید دلایلی، چون شکست تحقیرآمیز شوروی در افغانستان، فشار نظامی ایالات متحده و اروپا، تنشهای ملی گرایانه در جمهوریهای سازنده اتحاد جماهیر شوروی و به صدا درآمدن آژیر دموکراسی. در واقع، واقعیت آن است که این سیاستهای نادرست اقتصادی شوروی و مجموعهای از گامهای اشتباه سیاسی برداشته شده توسط "میخائیل گورباچف" رهبر شوروی بود که باعث خودویرانی آن کشور شد و پوتین درسهای زیادی از فروپاشی شوروی آموخته تا از هرج و مرج مالی که شوروی به آن دچار شد علیرغم وجود تحریمهای شدید فعلی علیه روسیه اجتناب ورزد. روسیه امروزی دارای ترکیبی بسیار متفاوت از انعطاف پذیری و آسیب پذیری نسبت به آن چیزی است که مشخصه دوران پایانی عمر اتحاد جماهیر شوروی بود. این تاریخ از آن جهت اهمیت دارد که غرب با اندیشیدن به جنگ در اوکراین و پیامدهای آن از تعمیم تصورات نادرست خود درباره فروپاشی شوروی به روسیه کنونی اجتناب ورزد.
با این وجود، این بدان معنا نیست که غرب در شکل دادن به آینده روسیه درمانده است. رژیم پوتین پایدارتر از رژیم گورباچف است، اما اگر غرب بتواند متحد بماند ممکن است هم چنان بتواند به آرامی قدرت رئیس جمهور روسیه را تضعیف کند. پوتین با حمله به اوکراین به شدت مرتکب اشتباه محاسباتی شد و با انجام این کار آسیب پذیریهای رژیم خود را برملا ساخت: اقتصادی که بسیار بیشتر از شوروی سابق به اقتصادهای غربی وابسته است و یک سیستم سیاسی بسیار متمرکز که فاقد ابزارهای بسیج سیاسی و نظامی است که حزب کمونیست شوروی از آن برخوردار بود. اگر جنگ ادامه پیدا کند روسیه به یک بازیگر بین المللی کم قدرت تبدیل خواهد شد. یک تهاجم طولانی حتی ممکن است به نوعی هرج و مرج منجر شود که به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منتهی شد. با این وجود، رهبران غربی نمیتوانند نسبت به چنین پیروزی سریع و قاطعی امیدوار باشند. آنان باید در آیندهای قابل پیش بینی با روسیه اقتدارگرا هر چند ضعیف مواجه شوند و به مقابله با آن بپردازند.
در ایالات متحده و اروپا بسیاری از کارشناسان تصور میکنند که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از پیش تعیین شده بود. در این روایت، اتحاد جماهیر شوروی از نظر اقتصادی و ایدئولوژیک از مدتها پیش از فروپاشی دچار تحجر و عقب ماندگی شده بود و ارتش آن رژیم بیش از حد گسترش یافته بود و تنها زمان لازم بود تا معایب اقتصادی و تضادهای داخلی نظام سیاسی شوروی را از هم متلاشی کند و با افزایش فشار غرب بر کرملین این متلاشی شدن آشکار شد. هم چنین در این روایت از تاثیر جنبشهای ملی گرایانه خودمختاری طلب در جمهوریهای تشکیل دهنده شوروی و قدرت گرفتن آنان به عنوان عاملی مهم در آغاز در هم شکستن اتحاد جماهیر شوروی یاد میشود. تلاشهای با نیت خوب گورباچف برای آزادسازی فضا نتوانست نظام در حال مرگ شوروی را نجات دهد.
حقایقی در این روایت وجود دارند. اتحاد جماهیر شوروی هرگز نتوانست از نظر نظامی یا فنی با ایالات متحده و متحدان اش رقابت کند. رهبران شوروی کار دشواری را برای رسیدن به غرب انجام دادند، اما کشورشان همیشه عقب بود. در میدان نبرد ایدهها و تصاویر، آزادی و رفاه غربی به تسریع نابودی ایدئولوژی کمونیستی کمک کرد، زیرا نخبگان جوان شوروی ایمان خود را به کمونیسم از دست دادند و علاقه شدیدی به کالاهای لوکس خارجی، سفر و فرهنگ عامه غرب پیدا کردند و پروژه امپراتوری شوروی قطعا با نارضایتی و تحقیر اقلیتهای قومی داخلی مواجه شد.
با این وجود، این موارد مشکلات جدیدی به نظر نمیرسیدند و به خودی خود کافی نبودند تا حزب کمونیست را به سرعت در پایان دهه ۱۹۸۰ میلادی از ریل قدرت خارج سازند. در چین، رهبران کمونیست تقریبا در همان بازه زمانی با مجموعهای از بحرانهای مشابه مواجه شدند، اما آنان به نارضایتی فزاینده از طریق آزادسازی اقتصاد چین پاسخ دادند و همزمان از زور برای سرکوب اعتراضات تودهای استفاده کردند. این ترکیب سرمایهداری بدون دموکراسی جواب داد و رهبران حزب کمونیست چین اکنون با بدبینی و سوء ظن حکومت میکنند و از سرمایه داری دولتی سود میبرند در حالی که در زیر پرترههای کارل مارکس، ولادیمیر لنین و مائو تسه تونگ ژست میگیرند. دیگر رژیمهای کمونیستی مانند رژیم ویتنام نیز گذارهای مشابهی را انجام دادند.
در واقع، اتحاد جماهیر شوروی نه به دلیل نقصهای ساختاریاش بلکه به سبب اصلاحات دوره گورباچف ویران شد. همان طور که اقتصاددانانی، چون "مایکل برنستام"، "مایکل المان" و "ولادیمیر کنتوروویچ" همگی استدلال کرده اند پرسترویکا انرژی کارآفرینی را آزاد کرد، اما نه به گونهای که اقتصاد بازار جدیدی ایجاد کند و قفسههای فروشگاهها را برای مصرف کنندگان شوروی پر کند. در عوض، این انرژی ایجاد شده مخرب بود. کارآفرینان به سبک شوروی داراییهای اقتصادی دولت را خالی کردند و منابع ارزشمندی را در قالب دلار صادر کردند و در عین حال مالیات را به روبل پرداخت نمودند. آنان درآمدهای خود را به قلمروهای فرا ساحلی سرازیر کردند و راه را برای دزدسالاری الیگارشی هموار نمودند. بانکهای تجاری به سرعت روشهای مبتکرانهای را برای دوشیدن دولت شوروی آموختند که باعث شد بانک مرکزی شوروی روبل بیشتری را به منظور پوشش تعهدات مالی بانکهای تجاری با افزایش کسری بودجه چاپ کند. در فاصله سالهای ۱۹۸۶ و ۱۹۸۷ میلادی با کاهش فروش ودکا، کاهش قیمت نفت و سقوط کشور در پی فاجعه هستهای چرنوبیل وزارت دارایی به ترتیب تنها ۳.۹ میلیارد و ۵.۹ میلیارد روبل چاپ کرد. با این وجود، در فاصله سالهای ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ میلادی زمانی که اصلاحات گورباچف به اجرا درآمد تزریق نقدینگی روبل به ۱۱.۷ میلیارد و سپس به ۱۸.۳ میلیارد افزایش یافت.
گورباچف و سایر اصلاحطلبان در هر صورت پیشروی کردند. رهبر شوروی اختیارات سیاسی و اقتصادی بیشتری را به ۱۵ جمهوری تشکیل دهنده آن اتحاد تفویض کرد. او حزب کمونیست را از حکومت برکنار کرد و در هر یک از جمهوریها اجازه برگزاری انتخابات برای شوراهایی را داد که دارای اختیارات قانونگذاری بودند. طرح گورباچف بسیار معنیدار بود، اما هرج و مرج اقتصادی و بی ثباتی مالی را تشدید کرد. روسیه و سایر جمهوریها دو سوم درآمدهایی را که قرار بود به بودجه فدرال اختصاص یابد دریغ کردند و وزارت دارایی شوروی را مجبور نمودند در سال ۱۹۹۰ میلادی ۲۸.۴ میلیارد روبل چاپ کند. در همین حال، طبقه حاکم شوروی به طوایف قومی تقسیم شدند: نخبگان کمونیست در جمهوریهای مختلف با قزاق ها، لیتوانیایی ها، اوکراینیها و دیگر ملتها بیشتر همذات پنداری میکردند تا با مرکز امپراتوری. جدایی طلبی ملی گرایانه مانند یک سیل سرازیر شد.
تغییر ذهنیت و باورها به ویژه در مورد روسها چشمگیر بود. در طول جنگ جهانی دوم، روسها بیشتر نبردها را به نمایندگی از اتحاد جماهیر شوروی انجام داده بودند و بسیاری در غرب امپراتوری کمونیستی را صرفا گسترش روسیه میدانستند. با این وجود، در سالهای ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ میلادی عمدتا دهها میلیون روس تحت رهبری "بوریس یلتسین" دولت شوروی را سرنگون کردند. آنان یک گروه التقاطی شامل روشنفکران لیبرال از مسکو، آپاراتچیک (دیوانسالاران دولتی عضو حزب کمونیست)های روسی استانی، و حتی ماموران کا گ ب و افسران نظامی بودند. آن چه آنان را با یکدیگر متحد کرد رد گورباچف و حکومت شکست خورده او بود.
ضعف محسوس رهبر شوروی به نوبه خود باعث تلاش برای کودتا در آگوست ۱۹۹۱ میلادی شد. سازمان دهندگان کودتا گورباچف را در حبس خانگی قرار دادند و تانکها را به امید شوکه کردن مردم به مسکو فرستادند تا تسلیم شوند، اما در هر دو جبهه شکست خوردند. در عوض، آنان در استفاده از زور وحشیانه تردید داشتند و الهام بخش اعتراضات گسترده علیه کنترل کرملین بودند. آن چه این رویداد به دنبال داشت خود تخریبی ساختارهای قدرت اتحاد جماهیر شوروی بود. یلتسین گورباچف را کنار زد، حزب کمونیست را ممنوع کرد و به عنوان یک حاکم مستقل عمل نمود. در تاریخ ۸ دسامبر ۱۹۹۱ میلادی یلتسین و رهبران بلاروس و اوکراین اعلام کردند که اتحاد جماهیر شوروی به عنوان موضوع حقوق بینالملل و واقعیت ژئوپولیتیکی دیگر وجود ندارد.
با این وجود، در صورت عدم صدور اعلامیه یلتسین، این احتمال وجود داشت که اتحاد جماهیر شوروی به چنین سرنوشتی دچار نشود. حتی پس از پایان یافتن رسمی امپراتوری، آن امپراتوری سالها به عنوان یک منطقه با واحد پولی روبل و آداب و رسوم بدون مرز به زندگی خود ادامه داد. کشورهای پس از شوروی استقلال مالی نداشتند. حتی پس از رفراندوم استقلال ملی و به دنبال آن جشنهای آزادی تازه کشف شده دهها میلیون شهروند شوروی سابق در خارج از روسیه مانند شهروندان بلاروس، اوکراین و دیگر دولتهای جدید برای ایجاد هویتهای پسا امپراتوری دههها وقت صرف کردند. از این نظر، اتحاد جماهیر شوروی ثابت کرد که بیشتر انعطاف پذیر است تا شکننده. آن امپراتوری هیچ تفاوتی با امپراتوریهای دیگر نداشت، زیرا چندین دهه به طول انجامید تا از هم فروپاشید.
پوتین عمیقا با این تاریخ آشنایی دارد. رئیس جمهور روسیه یک بار اعلام کرد که "فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی "بزرگترین فاجعه ژئوپولیتیکی" قرن بیستم بود و او رژیم خود را به گونهای شکل داده که از دچار شدن به سرنوشت مشابه جلوگیری کند. او متوجه شد که مارکس و لنین در مورد اقتصاد اشتباه میکنند و با انرژی کار کرد تا دریابد که روسیه چگونه میتواند در سرمایه داری جهانی دوام بیاورد و رشد کند. او اقتصاددانان توانمندی را وارد کرد و ثبات اقتصاد کلان و داشتن بودجه متعادل را جزو اولویتهای خود قرار داد. در دهه نخست زمامداری او افزایش شدید قیمت نفت خزانه روسیه را پر کرد و پوتین به سرعت پرداخت ۱۳۰ میلیارد دلار بدهی روسیه به بانکهای غربی را به پایان رساند. او بدهیهای آینده را به حداقل رساند و دولت اش شروع به جمع آوری ذخایر به صورت ارز خارجی و طلا کرد. این اقدامات احتیاطی در طول بحران مالی جهانی در سال ۲۰۰۸ میلادی زمانی که روسیه توانست به راحتی شرکتهای حیاتی برای اقتصاد خود را نجات دهد (که همه آن شرکتها توسط همکاران پوتین اداره میشدند) نتیجه داد.
پس از آن که پوتین کریمه را در سال ۲۰۱۴ میلادی ضمیمه خاک فدراسیون روسیه کرد ایالات متحده تحریمهایی را علیه نفت و سایر صنایع روسیه اعمال نمود و قیمت نفت به همان اندازه دوره گورباچف کاهش یافت. با این وجود، دولت روسیه واکنشی ماهرانه از خود نشان داد. تحت رهبری "الویرا نابیولینا" رئیس بانک مرکزی و "آنتون سیلوانوف" وزیر دارایی دولت اجازه داد ارزش روبل کاهش یابد و ثبات اقتصاد کلان را احیا کند. پس از یک افت کوتاه، اقتصاد روسیه دوباره رونق گرفت. حتی در طول شیوع کووید-۱۹ این کشور انضباط مالی سختی را حفظ کرد. در حالی که کشورهای غربی تریلیونها دلار برای یارانه دادن به اقتصاد خود پول چاپ میکردند روسیه مازاد بودجه خود را افزایش داد. "دیمیتری نکراسوف" اقتصاددان دولتی سابق روسیه گفته بود که اقتصاددانان دولت روسیه "در به کار بردن رویکردی که صندوق بین المللی پول از آن دفاع میکند کاتولیکتر از پاپ هستند". در طول ده سال گذشته هیچ کشوری در جهان وجود نداشته که چنین سیاست منسجم، محافظه کارانه و سخت گیرانهای را بر اساس مدل لیبرال اقتصاد کلان اجرایی کند.
تا سال ۲۰۲۲ میلادی، دولت پوتین بیش از ۶۰۰ میلیارد دلار ذخایر مالی جمع آوری کرده بود که یکی از بزرگترین ذخایر در جهان است. با این وجود، برای پوتین هدف اولیه از این سیاست گذاری صحیح مالی کسب تحسین بین المللی یا حتی کمک به مردم عادی روسیه برای حفظ پس اندازشان نبود. هدف او تقویت قدرتاش بود. پوتین از ذخایر انباشته شده استفاده کرد تا با ایجاد سرویسهای امنیتی، گسترش صنایع نظامی و تسلیحاتی روسیه و پرداخت پاداش به "رمضان قدیروف" رئیس جمهور چچن و شبه نظامیاناش یکی دیگر از ستونهای دیکتاتوری کرملین را به دولت مرکزی اقتدارگرا بازگرداند.
زمانی که پوتین در اوایل سال جاری تصمیم به حمله به اوکراین گرفت معتقد بود که ذخایر بزرگ روسیه به آن کشور اجازه میدهد تا هر گونه تحریمی را خنثی سازد. با این وجود، واکنش مالی غرب بسیار سختتر از آن چیزی بود که او انتظار داشت حتی تندروهای سرسخت ضد روسیه در غرب نیز از چنین واکنشی شگفتزده شدند. غرب و متحداناش ارتباط تعدادی از بانکهای بزرگ روسیه را با سوئیفت یا جامعه جهانی ارتباطات مالی بین بانکی قطع کردند و ۴۰۰ میلیارد دلار از ذخایر بین المللی روسیه را که به صورت فیزیکی در کشورهای عضو گروه جی -۷ ذخیره شده بود را مسدود کردند. واشنگتن و متحداناش هم چنین مانع از همکاری تعداد زیادی از شرکتهای تولیدی با دولت روسیه یا شرکتهای تجاری آن کشور شدند. بیش از ۷۰۰ شرکت تولیدی و خرده فروشی غربی با شرمساری افکار عمومی در کشورهای خود به تنهایی از روسیه خارج شدند. شرکتهای بزرگ حمل و نقل بین المللی و مالی و واسطهها همکاری با شرکتهای مرتبط با مسکو را متوقف کردند. این جدایی از زمان محاصره آلمان و ژاپن در طول جنگ جهانی دوم به این سو بی سابقه بوده است.
در غرب، این اقدامات با سرخوشی مواجه شد. کارشناسان اعلام کردند که واحد پول روسیه سقوط خواهد کرد و اعتراضات گستردهای به همراه خواهد داشت. برخی حتی حدس میزدند که پوتین ممکن است سرنگون شود، اما هیچ یک از آن سناریوها محقق نشد. روبل در ابتدا کاهش یافت، اما نابیولینا و سیلوانوف به سرعت برای نجات آن اقدام کردند. دولت روسیه تبدیل آزاد ارز را به حالت تعلیق درآورد و دستور داد که ۸۰ درصد از درآمد نفتی شرکتهای روسی و سایر صادرکنندگان (از جمله درآمد دلاری) باید به بانک مرکزی فروخته شود. این قانون شهروندان روس را از برداشت بیش از ۱۰۰۰۰ دلار در ماه از حسابهای دلاری منع کرد و عجله وحشتناک برای تبدیل روبل به دلار را خنثی نمود و ارز روسیه در نهایت به سطح پیش از حمله به اوکراین بازگشت. اگر چنین کارشناسان و متخصصانی به اتحاد جماهیر شوروی کمک کرده بودند ممکن بود آن رژیم زنده بماند.
در همین حال، کارآفرینان روسیه در حال یادگیری نحوه سازگاری با واقعیت جدید خود هستند. بسیاری از درهای ورود به اقتصاد بینالمللی برای روسیه بسته شدهاند، اما بازرگانان روس از جمله کسانی که صنعت تسلیحات آن کشور را اداره میکنند میدانند چگونه از درهای پشتی برای یافتن آن چه نیاز دارند استفاده کنند.
کسب و کارهای روسی هم چنان از دسترسی قانونی به چندین اقتصاد بزرگ از جمله اقتصادهای چین و هند برخوردارند که هر دوی آن کشورها کماکان مایل به تجارت با روسیه هستند. دلیل اقتصادی موجهی برای این کار وجود دارد: قدرت روبل خرید انرژی و سایر مواد روسیه را با تخفیف سودآور میکند. سپس دولت روسیه میتواند از این سودها مالیات بگیرد و تبدیل آن به روبل را اعمال کند و بیشتر توانایی پرداخت بدهی کشور را حفظ کند. بنابراین، در کوتاه مدت، بعید به نظر میرسد که تحریمهای شدید غرب روبل را از بین ببرد و کرملین را مجبور به تسلیم کند.
مجازاتهای غرب ممکن است تفکر مسکو را تغییر ندهد، اما تحریمها به طور غیرقابل انکاری به بخشهایی از جمعیت روسیه آسیب میرسانند: یعنی به نخبگان آن کشور و طبقه متوسط شهری. آنان دیگر نمیتوانند از کارتهای اعتباری خود در خارج از کشور استفاده کنند و هیچ پرواز مستقیم یا قطاری وجود ندارد که آنان را به اروپا برساند. در نگاه نخست ممکن است به نظر برسد که این برای پوتین بد است. در طول بحران سیاسی شوروی در سالهای ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ میلادی اعضای طبقات متوسط و بالا نقش بزرگی در فروپاشی دولت داشتند. صدها هزار نفر از شهروندان تحصیل کرده شوروی در میادین اصلی مسکو و سن پترزبورگ تجمع کردند و خواستار تغییر شدند. نخبگان جدید روسیه نخبگانی که ناسیونالیسم را پذیرفتند و خود را در مخالفت با نیروهای قدیمی محافظ نظام شوروی قرار دادند پس از انتخابات در سال ۱۹۹۰ میلادی به قدرت رسیدند. روشنفکران کشور با نخبگان تازه متحد شدند تا سقوط امپراتوری را تسهیل نمایند.
این گورباچف بود که چنین کنشگری سیاسیای را تحمل کرد و احتمالا خود مشوق آن بود. پوتین این کار را نخواهد کرد. برخلاف گورباچف که به مخالفان اجازه داد تا در انتخابات شرکت کنند پوتین برای جلوگیری از ظهور روسها به عنوان یک تهدید معتبر کار کرده است اخیرا با مسموم کردن و سپس بازداشت "الکسی ناوالنی" رهبر مخالفان در آگوست ۲۰۲۱ میلادی و اجازه برگزاری هیچ تظاهرات ضد جنگی را در آن کشور نداده است. پلیس پوتین از قدرت و مهارتهای لازم برای سرکوب هرگونه اعتراض خیابانی و از اهرم هایی، چون ارعاب، دستگیری، و سایر مجازاتهای مختلف مانند اعمال جریمههای سنگین برخوردار است. دولت روسیه به شدت تلاش میکند تا مردم آن کشور را کنترل کند. در اولین روزهای پس از تهاجم به اوکراین، نمایندگان پارلمان روسیه قوانینی را تصویب کردند که بحث آزاد و انتشار اطلاعات در مورد جنگ را جرم انگاری قلمداد میکرد. دولت رسانههای خبری مستقل کشور را مجبور به تعطیلی کرد.
مانند بسیاری دیگر از اقتدارگرایان، رئیس جمهور روسیه نیز آموخته که از نابرابری اقتصادی برای ایجاد یک پایگاه حمایتی محکم بهره برداری کند. اکنون ما با "چهار روسیه" مواجه هستیم. روسیه اول متشکل از شهرنشینان شهرهای بزرگ است که بسیاری از آنان در اقتصاد فرا صنعتی مشغول به کار بوده و از نظر فرهنگی با غرب در ارتباط هستند. آنان منشاء اکثر مخالفتها با پوتین هستند و پیشتر علیه رئیس جمهور تظاهرات کرده بودند. با این وجود، آنان یک پنجم جمعیت را تشکیل میدهند.
سه روسیه دیگر ساکنان شهرهای صنعتی فقیرتر هستند که نسبت به گذشته شوروی احساسی نوستالژیک دارند. هم چنین، افرادی که در شهرهای رو به زوال روستایی زندگی میکنند و چند قومیتیهای غیر روس در شمال قفقاز (از جمله چچن) و جنوب سیبری در زمره این افراد هستند. ساکنان سه روسیه به شدت از پوتین حمایت میکنند، زیرا به یارانههای دولتی وابسته هستند و به ارزشهای سنتی در مورد سلسله مراتب، مذهب و جهان بینی دولت پایبند بوده و از نظر فرهنگی از شعارهای امپریالیستی و ناسیونالیستی کرملین دفاع کرده است تبلیغات و شعارهایی که از زمان آغاز تهاجم به اوکراین بیش از حد افزایش یافته اند. در نتیجه، پوتین نیازی به سرکوب تودهای ندارد تا بتواند مردم را تحت فرمان خود نگه دارد چرا که اعضای روسیه اول که واقعا از پوتین خسته شدهاند به سادگی از کشور فرار خواهند کرد.
او خروج آنان را "تصفیه طبیعی و ضروری جامعه روسیه" از "ستون پنجم" طرفدار غرب اعلام کرده است. سه گروه دیگر هوادار پوتین باقی مانده احساس ارتباطی با اقتصاد جهانی نمیکنند و بنابراین تکفیر روسیه توسط غرب از طریق تحریمها و ممنوعیتها چندان آزارشان نمیدهد. برای حفظ حمایت از این گروه ها، پوتین میتواند به یارانه دادن به برخی مناطق ادامه دهد و میلیاردها دلار را در پروژههای زیرساختی و ساخت و ساز در مناطق دیگر سرمایه گذاری کند.
او هم چنین میتواند به احساسات محافظهکارانه و نوستالژیک آنان متوسل شود کاری که گورباچف هرگز نمیتوانست انجام دهد. تاریخ پرتلاطم روسیه باعث شده که اکثر مردم آن کشور خواهان رهبری قوی و تحکیم کشور باشند نه دموکراسی، حقوق مدنی و خودمختاری ملی. گورباچف، اما مرد قدرتمندی نبود. رهبر اتحاد جماهیر شوروی با دیدگاهی شدیدا ایده آلیستی هدایت میشد و از استفاده از زور برای حفظ امپراتوری خود سرباز میزد.
گورباچف مترقیترین گروههای جامعه روسیه بالاتر از همه روشنفکران و متخصصان شهری را بسیج کرد تا به وی کمک کنند تا اتحاد جماهیر شوروی را از انزوا خارج کنند، اما با این کار حمایت سایر بخشهای جمعیتی روسیه را از دست داد و مجبور به کناره گیری شد و میراثی از بحران اقتصادی، هرج و مرج و تجزیه را پشت سرش برجای گذاشت.
امید به زندگی روسها از ۶۹ سال در سال ۱۹۹۰ میلادی به ۶۴.۵ سال در سال ۱۹۹۴ میلادی کاهش یافت. برای مردان، این کاهش از ۶۴ سال به ۵۸ سال بود. جمعیت روسیه کاهش یافت و این کشور با کمبود مواد غذایی مواجه شد. جای تعجبی ندارد که بسیاری از روسها خواهان مرد قدرتمندی مانند پوتین بودند که وعده داد از آنان در برابر دنیای متخاصم محافظت کند و امپراتوری روسیه را احیا نماید.
هیچ یک از این موارد برای غربیهایی که میخواهند رژیم پوتین سقوط کند یا برای اوکراینیهایی که با هدف شکست ماشین نظامی روسیه میجنگند نویدبخش نیستند. با این وجود، این بدان معنا نیست که غرب قدرت تاثیرگذاری بر روسیه را ندارد. در درازمدت، تحریمها باعث کوچک شدن اقتصاد روسیه با افزایش اختلالات زنجیره تامین خواهد شد. صنایع حمل و نقل و ارتباطات روسیه به طور خاص آسیب پذیر هستند. هواپیماهای مسافربری روسیه، قطارهای سریع السیر و بیشتر خودروهای آن کشور در غرب ساخته شده اند و اکنون ارتباط آنان با شرکتهایی که میدانند چگونه این تجهیزات را سرویس و نگهداری کنند قطع شده است. حتی آمارهای رسمی دولتی نشان میدهند که مونتاژ خودروهای جدید در روسیه به شدت کاهش یافته است.
بخش انرژی روسیه تا حد زیادی از مجازاتها در امان مانده است و با افزایش قیمتها درآمد بیش تری نسبت به پیش از جنگ اوکراین از صادرات انرژی به دست میآورد. با این وجود، در نهایت وضعیت تولید انرژی نیز بدتر خواهد شد و بخش انرژی روسیه نیز به قطعات یدکی و ارتقای فناوری نیاز خواهد داشت که تنها غرب میتواند به درستی ارائه دهد. مقامهای روسیه اعتراف کرده اند که تولید نفت این کشور در ماه مارس ۷.۵ درصد کاهش یافته است و ممکن است به سطحی کاهش یابد که از سال ۲۰۰۳ میلادی به این سو تاکنون مشاهده نشده است. فروش انرژی نیز احتمالا به یک مشکل برای روسیه تبدیل خواهد شد به خصوص اگر اتحادیه اروپا بتواند خود را از وابستگی به نفت و گاز روسیه دور کند.
اگر غرب در مورد متوقف ساختن پوتین جدی است باید تلاش کند فشار حفظ شود. هرچه تحریمها طولانیتر و سختتر شوند رژیم اقتصادی ضد روسی غرب توسط سایر بازیگران در اقتصاد جهانی بیشتر اجرا و درونی میشود و نگرانی دولتها و شرکتهای خارجی از غرب در مورد تحریمهای ثانویه بیشتر خواهد شد. برخی از شرکتها و برندها حتی ممکن است نگران شهرت خود باشند. "هواوی" غول مخابراتی چینی قراردادهای جدید خود را با روسیه به حالت تعلیق درآورده است. شرکتهای هندی که آمادگی خرید نفت روسیه را با تخفیف ۳۰ درصدی اعلام کرده اند اکنون تحت فشار شدید برای عقب نشینی قرار دارند. اگر رژیم تحریمها ادامه یابد و نهادینه شود غرب ممکن است در تضعیف سیستم پوتین موفق شود. اقتصاددانان با استعداد مسکو در نهایت قادر به محافظت از آن کشور در برابر اثرات مخرب اقتصاد کلان نخواهند بود. بدون دانش و فناوری خارجی، کارایی تولید کالاهای روسی و کیفیت آن به جایی که در اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی قرار داشت بود باز خواهد گشت. در ادامه مسیر، روسها ممکن است در تهیه مواد غذایی روی میز خانه شان نیز دچار مشکل شوند. همه این موارد به طور جدی روایت پوتین درباره بی تاثیر بودن تحریم و فشار را تضعیف میکند این روایت که او رهبر اصلی یک "روسیه مستقل و بزرگ" است که در دوران تصدی اش "از زمین برخاسته است". در دراز مدت، میتوان تصور کرد که این امر به طور جدی دولت روسیه را تضعیف میکند. اگر کرملین پرداخت یارانه به ساکنان روسیه را متوقف کند احساسات جدایی طلبانه ممکن است افزایش یابند و به برخی از مناطق مانند چچن نیز بازگردند.
با این وجود، حتی روسیه بسیار ضعیفتر نیز قرار نیست لزوما از یک فروپاشی به سبک اتحاد جماهیر شوروی رنج ببرد. جدایی طلبی ملی تقریبا به اندازه دوره اتحاد جماهیر شوروی تهدیدی برای روسیه امروزی نیست جایی که تقریبا ۸۰ درصد از شهروندان آن کشور خود را از نظر قومیتی روس میدانند. نهادهای سرکوبگر قوی مسکو هم چنین میتوانند تضمین کنند که روسیه تغییر رژیم را تجربه نمیکند یا دست کم حداقل تغییر رژیم مشابهی را که در سال ۱۹۹۱ میلادی رخ داد تجربه نمیکنند.
با این وجود، غرب باید به تحریم ادامه دهد. در مواجهه با شکستهای روزافزون در میدان نبرد، کرملین ممکن است با یک آتشبس ناپایدار موافقت کند. با این وجود، غرب نیز باید واقع بین باشد. تنها یک جبرگرای تندرو میتواند باور کند که در سال ۱۹۹۱ میلادی هیچ جایگزینی برای فروپاشی شوروی وجود نداشت. در واقع، مسیر بسیار منطقیتر برای حکومت شوروی، ادامه اقتدارگرایی همراه با آزادسازی رادیکال بازار و رونق برای گروههای منتخب بود نه بر خلاف راهی که چین در پیش گرفته بود.
به همین ترتیب امروز نیز برای غرب جبرگرایانه خواهد بود اگر انتظار سقوط حتمی روسیه ضعیف شده را داشته باشد. حداقل دورهای وجود خواهد داشت که در آن اوکراین و غرب باید با یک دولت تضعیف شده و تحقیر شده، اما همچنان خودکامه روسیه همزیستی کنند. سیاستگذاران غربی به جای رویای سقوط رژیم سیاسی در مسکو باید برای این احتمال آماده شوند.
ترجمه: نوژن اعتضادالسلطنه