فرارو- مارتین کلر، استاد بازنشسته مطالعات صلح و امنیت جهانی در کالج همپشایر و عضو ارشد مهمان در انجمن کننرل تسلیحات در واشنگتن است. کلر معتقد بود که یکی از عوامل اصلی انگیزه دولت جورج دبلیو بوش برای حمله به عراق تمایل او به منحرف کردن توجه از مشکلات سیاسی داخلی و افزایش محبوبیت برای رئیس جمهور بود. کتاب معروف او «نفت و خون» است و نشان میدهد دکترین روسای جمهوری امریکا مبتنی بر نگرانی درباره نفت در ۶۰ سال گذشته بوده است. او در این کتاب خواستار تجدید نظر ریشهای در سیاست انرژی ایالات متحده است و هشدار میدهد که اگر مسیر را تغییر ندهیم با تسریع شکار جهانی برای کاهش ذخایر نفت جهان یکی پس از دیگری وارد جنگ نفتی خواهیم شد. کتاب نفت و خون با ترجمه وحید موسوی توسط نشر ساقی به فارسی ترجمه و چاپ شده است.
به گزارش فرارو به نقل از نیشن، در محافل نظامی غربی معمولا به «توازن نیروها» اشاره میشود ترکیب تانکها، هواپیماها، کشتیها، موشکها و تجهیزات جنگی در طرفهای مقابل هر درگیری. اگر کسی دو برابر حریفاش تجهیزات نظامی داشته باشد و تواناییهای رهبری هر طرف تقریبا برابر باشد باید برنده شود.
بر اساس این استدلال اکثر تحلیلگران غربی تصور میکردند که ارتش روسیه با برتری ظاهرا قاطع در تعداد و تجهیزات نظامی به سرعت بر نیروهای اوکراینی غلبه خواهد کرد. البته همه چیز دقیقا به این شکل پیش نرفت. ارتش اوکراین در واقع با روسها تا حد متوقف کردن آنان جنگیده است.
دلایل آن بدون شک در سالهای آینده در میان نظریه پردازان نظامی مورد بحث قرار خواهد گرفت. زمانی که ارزیابی جنگ اوکراین در سالهای آینده صورت گیرد تحلیلگران با ناکامی شگفتانگیز مسکو در توجه به معادله نظامی متفاوت «همبستگی نیروها» مواجه میشوند مفهومی که در ابتدا در اتحاد جماهیر شوروی سابق مطرح شده بود.
«همبستگی نیروها» متفاوت از «توازن نیروها» به دلیل اهمیت دادن بیشتر به عوامل نامشهود است. در این مفهوم تصریح میشود که بازیگر ضعیفتر در دو نیروی متخاصم هم چنان میتواند بر بازیگر قویتر چیره شود به شرطی که ارتش آن دارای روحیه بالاتر، حمایت قویتر در داخل و دارای حمایت از سوی متحدان مهم باشد.
چنین محاسبهای، اگر در اوایل فوریه انجام میشد باعث میشد تا این نتیجه حاصل شود که چشم انداز اوکراین به اندازهای که تحلیلگران روس یا غربی معمولا تصور میکردند بد نیست در حالی که چشمانداز روسیه به مراتب بدتر بود. این موضوع باید به ما یادآوری کند که درک همبستگی نیروها در چنین شرایطی تا چه میزان حیاتی است به خصوص اگر قرار است از اشتباهات محاسباتی و تراژدیهای فاحش جنگی اجتناب شود.
مفهوم همبستگی نیروها سابقه طولانی در تفکر نظامی و استراتژیک دارد. برای مثال، چیزی شبیه به آن را میتوان در پایان رمان حماسی جنگ و صلح نوشته «لئو تولستوی» یافت. تولستوی با نوشتن در مورد تهاجم فاجعه بار ناپلئون به روسیه در سال ۱۸۱۲ میلادی مشاهده کرد که برنده جنگها نه توسط فرماندهی برتر رهبران کاریزماتیک بلکه از طریق روحیه رزمی سربازان عادی که در برابر دشمنی نفرت انگیز اسلحه به دست میگیرند تعیین میشود.
چنین دیدگاهی بعدا در دکترین نظامی بلشویکهای روسیه گنجانده شد که به دنبال محاسبه نه تنها نیرو و تجهیزات بلکه میزان آگاهی طبقاتی و حمایت تودهها در هر طرف هرگونه درگیری احتمالی بودند. پس از انقلاب ۱۹۱۷ میلادی، در بحبوحه جنگ جهانی اول «ولادیمیر لنین» رهبر روسیه علیه تداوم جنگ با آلمان استدلالاتی را مطرح کرد، زیرا همبستگی نیروها برای به راه انداختن «جنگ انقلابی» علیه دولتهای سرمایه داری هنوز مساعد به نظر نمیرسید.
لنین در آن زمان گفته بود: «با جمعبندی استدلالها به نفع یک جنگ انقلابی فوری، باید به این نتیجه رسید که چنین سیاستی شاید پاسخگوی نیازهای بشر باشد، اما چنین جنگی باعث بیتوجهی به همبستگی عینی نیروهای طبقاتی و عوامل مادی در مرحله کنونی انقلاب سوسیالیستی خواهد شد».
برای بلشویکهای عصر او همبستگی نیروها یک مفهوم «علمی» بود که بر اساس ارزیابی عوامل مادی (تعداد سربازان و تسلیحات در هر طرف) و عوامل کیفی (میزان آگاهی طبقاتی) مورد سنجش قرار میگرفت. برای مثال، در سال ۱۹۱۸ میلادی لنین مشاهده کرد که «دهقانان فقیر در روسیه در موقعیتی نیستند که فورا و در حال حاضر یک جنگ انقلابی جدی را آغاز کنند. نادیده گرفتن این همبستگی عینی نیروهای طبقاتی اشتباهی مهلک خواهد بود». از این رو، در مارس ۱۹۱۸ میلادی روسها با قدرتهای مرکزی تحت رهبری آلمان، صلح جداگانهای برقرار کردند سرزمینهای زیادی را به آنان واگذار کردند و به نقش کشورشان در جنگ جهانی پایان دادند.
همزمان با آن که حزب بلشویک به یک دیکتاتوری نهادینه شده در زمان جوزف استالین تبدیل شد مفهوم همبستگی نیروها به یک اصل اعتقادی مبتنی بر اعتقاد به پیروزی نهایی سوسیالیسم بر سرمایه داری تبدیل شد. در دوران خروشچف و برژنف در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی رهبران شوروی به طور مرتب ادعا میکردند که سرمایه داری جهانی در حال افول غیرقابل بازگشت است و اردوگاه سوسیالیستی که توسط رژیمهای انقلابی در جهان سوم تقویت شده بود قرار است به برتری جهانی دست یابد.
چنین خوشبینیای تا اواخر دهه ۱۹۷۰ میلادی حاکم بود زمانی که جزر و مد سوسیالیستی در جهان سوم شروع به فروکش کرد. مهمترین رویداد در این زمینه شورش علیه حکومت کمونیستی در افغانستان بود. هنگامی که حزب دموکراتیک خلق تحت حمایت شوروی در کابل تحت حمله شورشیان اسلامگرا (مجاهدین) قرار گرفت نیروهای شوروی به آن کشور حمله کردند و آنجا را اشغال نمودند.
علیرغم اعزام نیروهای بزرگتر به آنجا و به کارگیری نیروی آتش سنگین علیه مجاهدین و حامیان محلی آنان، ارتش سرخ در نهایت در سال ۱۹۸۹ مجبور شد شکست خورده از افغانستان خارج شود و مدت کوتاهی پس از آن شاهد انفجار اتحاد جماهیر شوروی از درون بودیم.
برای استراتژیستهای ایالات متحده تصمیم شوروی برای مداخله در افغانستان علیرغم تلفات بیپایان دلیلی بر این بود که رهبران روسیه همبستگی نیروها را نادیده گرفته بودند آسیب پذیریای که واشنگتن باید از آن به نفع خود بهره برداری میکرد.
در دهه ۱۹۸۰ میلادی، در ریاست جمهوری «رونالد ریگان» سیاست ایالات متحده برای تسلیح و کمک به شورشیان ضد کمونیست در سطح جهان با هدف سرنگونی رژیمهای طرفدار شوروی استراتژیای که گاهی از آن تحت عنوان دکترین ریگان یاد میشود اجرایی شد. مقادیر زیادی مهمات به مجاهدین و شورشیانی مانند کنتراها در نیکاراگوئه معمولا از طریق کانالهای مخفی که توسط آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) راه اندازی شده بود ارائه میشد.
اگرچه این تلاشها همواره موفقیتآمیز نبودند، اما عموما رهبری شوروی را آزار میدادند. همان طور که «جورج شولتز» وزیر امور خارجه امریکا در سال ۱۹۸۵ میلادی با خوشحالی نوشت: «در حالی که شکست ایالات متحده در ویتنام شوروی را به این باور رسانده بود که آن چه آنان «همبستگی نیروها» در عرصه جهانی مینامیدند به نفع آنان تغییر میکند اکنون به لطف تلاشهای ایالات متحده در افغانستان و در نقاط دیگر دلیلی داریم که مطمئن باشیم «همبستگی نیروها» به نفع ما در حال تغییر است».
بله، شکست شوروی در افغانستان در واقع بازتاب دهنده ناتوانی در سنجش درست همبستگی همه عوامل دخیل بود از جمله روحیه برتر مجاهدین در مقایسه با روحیه نظامیان شوروی، حمایت نسبی از جنگ در میان جمعیت شوروی و افغانستان و نقش کمک خارجی ارائه شده توسط سیا. با این وجود، درسها به سختی در آنجا به پایان رسید.
واشنگتن هرگز به پیامدهای تسلیح داوطلبان عرب تحت فرماندهی اسامه بن لادن یا اجازه به او برای ایجاد یک شرکت جهادی بین المللی توجه نکرد. این نیروها بعدا القاعده را به وجود آوردند که حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر را در خاک امریکا سازماندهی نمودند و به دنبال آن یک «جنگ جهانی علیه تروریسم» فاجعه بار ۲۰ساله که تریلیونها دلار را به هدر داد و ارتش ایالات متحده را بدون از بین بردن تهدید تروریسم تضعیف کرد.
رهبران آمریکایی هم چنین در محاسبه همبستگی نیروها هنگام آغاز جنگ خود در افغانستان، عواملی که منجر به شکست شوروی شد را نادیده گرفتند و ۳۲ سال بعد خود نیز به همان سرنوشت دچار شدند.
پوتین و مشاوران نزدیکاش مانند بسیاری در واشنگتن به ویژه در جناح نومحافظه کار حزب جمهوری خواه عقب نشینی ناگهانی آمریکا از افغانستان را نشانه آشکاری از ضعف ایالات متحده و به ویژه آشفتگی در ائتلاف غربی قلمداد کردند. آنان معتقد بودند که قدرت آمریکا در حال عقب افول کامل بوده و قدرتهای ناتو به طور غیرقابل بازگشتی کاهش یافته است.
«ویاچسلاو ولودین» رئیس مجلس دومای روسیه گفت: «امروز شاهد فروپاشی سیاست خارجی آمریکا هستیم». سایر مقامهای ارشد روسیه نیز نظر او را تکرار کردند. این امر باعث شد پوتین و حلقه نزدیکاش متقاعد شوند که روسیه میتواند با مصونیت نسبی در اوکراین عمل کند و این یعنی درک نادرست بنیادین از وضعیت جهانی. در واقع، همراه با رهبران ارشد نظامی ایالات متحده کاخ سفید بایدن مشتاق خروج از افغانستان بود.
آنان میخواستند در عوض بر روی اولویتهای مهمتری تمرکز کنند به ویژه تقویت مجدد اتحادهای ایالات متحده در آسیا و اروپا برای مهار بهتر چین و روسیه. دولت بایدن در دستورالعمل راهبردی امنیت ملی موقت خود در ماه مه ۲۰۲۱ میلادی تاکید کرد: «ایالات متحده نباید در جنگهای دائمی که جان هزاران نفر را گرفته و باعث صرف تریلیونها دلار هزینه شده حضور داشته باشد. در عوض، ایالات متحده خود را برای بازدارندگی دشمنان و دفاع از منافع آن کشور آماده میکند. حضور ما در هند و اقیانوس آرام و اروپا قویتر خواهد شد».
در نتیجه، مسکو دقیقا با وضعیتی برعکس آن چه مشاوران پوتین پیش بینی کرده بودند رو به رو شد: نه یک غرب ضعیف و تقسیم شده بلکه یک ائتلاف تازه پرانرژی و ایالات متحده و ناتو مصمم به کمک به نیروهای اوکراینی با تدارکات تسلیحاتی حیاتی ایجاد شد تا روسیه را در انزوا قرار دهد.
در عرصه جهانی اکنون نیروهای بیشتری در لهستان و سایر کشورهای خط مقدم روبه روی روسیه مستقر شدهاند که امنیت بلندمدت مسکو را در معرض خطر بیشتری قرار میدهد. شاید بیشترین آسیب برای محاسبات ژئوپولیتیکی مسکو این باشد که آلمان موضع صلح طلبانه خود را کنار گذاشته و مواضع ناتو را کاملا پذیرفته و افزایش عظیم هزینههای نظامی را تایید کرده است.
با این وجود، بزرگترین خطای محاسباتی پوتین در رابطه با تواناییهای رزمی نسبی نیروهای نظامی روسیه و اوکراین بود. او و مشاوراناش ظاهرا معتقد بودند که نه ارتش بسیار ضعیف روسیه در سال ۲۰۲۲ میلادی بلکه ارتش سرخ هیولایی دوران شوروی را به اوکراین میفرستند. حتی بدتر از آن، به نظر میرسد آنان معتقد بودند که سربازان اوکراینی یا با آغوش باز از مهاجمان روسی استقبال میکنند یا در نهایت تسلیم خواهند شد. این توهم دست کم تا حدی به دلیل اعتقاد سرسختانه رئیس جمهور روسیه به این تصور بود که اوکراینیها در قلبشان واقعا روس هستند و به طور طبیعی از «آزادی» خود استقبال میکنند.
بسیاری از نیروهای روس اعزامی به اوکراین که فقط غذا، سوخت و مهمات کافی برای چند روز نبرد در اختیارشان بود برای مبارزه با یک درگیری طولانی آماده نبودند. جای تعجبی نیست که آنان از روحیه بسیار ضعیفی رنج میبرند. در مورد نیروهای اوکراینی که از خانه و کشور خود دفاع میکنند و توانستهاند از نقاط ضعف دشمن مانند صفهای تجهیزات تدارکاتی طولانی و کند برای وارد کردن خسارات سنگین استفاده کنند عکس این موضوع صادق است.
ما هم چنین میدانیم که مقامهای ارشد اطلاعاتی پوتین اطلاعات نادرستی در مورد وضعیت سیاسی و نظامی در اوکراین به او دادند و به این باور او کمک کردند که نیروهای مدافع اوکراینی تنها پس از چند روز نبرد تسلیم خواهند شد. او متعاقبا برخی از آن مقامها از جمله «سرگئی بسدا» رییس بخش اطلاعات خارجی سرویس امنیت فدرال (جانشین KGB) را دستگیر کرد.
«ولادیمیر اوسچکین» فعال حقوق بشر تبعیدی روس مدعی است که اگرچه آنان به اختلاس بودجه دولتی متهم شده بودند، اما دلیل واقعی دستگیریشان ارائه «اطلاعات غیرقابل اعتماد، ناقص و تا حدی نادرست در مورد وضعیت سیاسی اوکراین» به رئیس جمهور روسیه بوده است.
از لحاظ تاریخی، رهبری حزب کمونیست چین در هنگام رویارویی با دشمنان خارجی به سنجش همبستگی نیروها دقت کرده است. آنان به عنوان مثال، در طول جنگ ویتنام کمک نظامی قابل توجهی به ویتنام شمالی ارائه کردند، اما نه آن میزان کمکی که واشنگتن را وادار به ضد حمله سازد. به طور مشابه، علیرغم ادعای خود در مورد جزیره تایوان، آنان تاکنون از هرگونه اقدام مستقیم برای تصرف آن به زور و خطر رویارویی تمام عیار با نیروهای بالقوه برتر ایالات متحده اجتناب ورزیده اند.
با این وجود، این بار به نظر میرسد چین نیز به طور جدی واکنش آمریکا و اروپا به حمله روسیه را دست کم گرفته است. اگرچه هیچ کس واقعا نمیداند که در بحثهای مرتبط با سیاستگذاری در سطح بالا در میان آنان چه اتفاقی افتاده است احتمالا سیاستگذاران چینی نیز معنای خروج آمریکا از افغانستان را اشتباه خواندهاند و مانند روسها تصور میکردند که این امر نشان دهنده عقب نشینی واشنگتن از تعاملات جهانی است.
احتمالا آنان با خود گفته بودند اگر ایالات متحده حتی نتواند در رقابت با کشورهای کوچک پیروزی را تضمین کند در یک بازی قدرت بزرگ با چین تا چه میزان بهتر عمل میکند؟ در آگوست ۲۰۲۱ میلادی نشریه دولت چینی «گلوبال تایمز» نوشته بود: «تسلط سریع و خیره کننده طالبان بر افغانستان به جهان نشان داد که صلاحیت ایالات متحده در تسلط بر بازیهای قدرت بزرگ در حال فروپاشی است».
این اشتباه محاسباتی که در واکنش عضلانی واشنگتن به تهاجم روسیه و افزایش حضور نظامی آن کشور در منطقه اقیانوس هند و آرام مشهود است رهبران چین را در موقعیت نامناسبی قرار داده است، زیرا دولت بایدن فشار بر پکن را برای رد کمکهای مادی به روسیه افزایش داده است. اجازه استفاده از بانکهای چینی به عنوان مجرای شرکتهای روسی که به دنبال فرار از تحریمهای غرب هستند یکی از نگرانیهای غرب بوده است.
طبق گزارشها، طی یک تماس تلفنی در تاریخ ۱۸ مارس بایدن به «شی جین پینگ» رئیس جمهور چین در مورد «پیامدها و عواقب» متوجه چین در صورت «حمایت مادی آن کشور از روسیه» هشدار داد. احتمالا این پیامد میتواند شامل اعمال تحریمهای ثانویه علیه شرکتهای چینی باشد که متهم شدهاند از جنگ روسیه در اوکراین حمایت میکنند.
این واقعیت که بایدن احساس میکرد میتواند چنین ضرب الاجلی را برای رهبران چین صادر کند نشان دهنده حس بالقوه خطرناک نفوذ سیاسی در واشنگتن است که مبتنی بر بیدفاع بودن آشکار روسیه در برابر تحریمهای تحمیلی غرب است. چشمانداز دشمنان اصلی واشنگتن چندان خوش بینانه به نظر نمیرسد.
حتی اگر ولادیمیر پوتین از جنگ کنونی با بخش بزرگتری از خاک اوکراین بیرون بیاید، مطمئنا ریاست جمهوری روسیه را بر عهده خواهد داشت. پیش از آغاز تهاجم، که قبلا یک دولت متزلزل نفتی بود اکنون تا حد زیادی از جهان غرب جدا شده و محکوم به عقب ماندگی دائمی است.
با کاهش قدرت روسیه، چین ممکن است سرنوشت مشابهی را تجربه کند، زیرا این نتیجه شراکت بزرگ با کشوری متزلزل خواهد بود. در چنین شرایطی، برای دولت بایدن وسوسهانگیز خواهد بود که از این لحظه منحصر به فرد با جستجوی برتری بیشتر نسبت به رقبای خود به عنوان مثال با حمایت از تغییر رژیم در مسکو یا محاصره بیشتر چین استفاده کند.
اظهارنظر بایدن در تاریخ ۲۶ مارس در مورد پوتین و این که گفته بود «این مرد نمیتواند در قدرت بماند» قطعا نشان دهنده اشتیاق او برای چنین آیندهای است. در مورد چین، اظهارات اخیر مقامهای ارشد پنتاگون در این زمینه که تایوان برای دفاع از منافع حیاتی ایالات متحده در اقیانوس هند و اقیانوس آرام جایگاهی بسیار مهم دارد نشان دهنده تمایل به کنار گذاشتن سیاست «چین واحد» آمریکا و برسمیت شناختن رسمی تایوان به عنوان یک کشور مستقل و تحت حمایت نظامی ایالات متحده است.
به دنبال تغییر رژیم در روسیه مسلما بسیاری از دولتهای خارجی که اکنون از رهبری واشنگتن حمایت میکنند از آن کشور دور خواهند شد. به همین ترتیب، یک حرکت سریع برای کشاندن تایوان به مدار نظامی آمریکا میتواند جنگی را آغاز کند که هیچ کدام از طرفین آن را نمیخواهند چرا که عواقب فاجعه باری را به همراه خواهد داشت.
شاید اکنون به نظر برسد که همبستگی نیروها به نفع آمریکاست، اما اگر از لحظه کنونی بتوان یک چیز را یاد گرفت آن مورد این است که چنین محاسباتی تا چه حد میتوانند بیثبات باشند و اگر ما هوس بازانه رفتار کنیم وضعیت جهانی چقدر میتواند به راحتی علیه ما تغییر کند.
پس دنیایی را تصور کنید که در آن هر سه قدرت بزرگ همبستگی نیروهایی را که ممکن است با آن روبرو شوند به اشتباه تعبیر کرده باشند. در حالی که مقامهای ارشد روسیه به صحبت کردن درباره استفاده از سلاحهای هستهای ادامه میدهند هر بازیگری باید نگران آیندهای باشد که در نهایت در آن همه چیز به خوبی پیش نرود.