روزنامه اطلاعات نوشت: اخیراً یکی از نمایندگان روحانی مجلس حکم داده، که هرکه طالب موسیقیاست، از این کشور برود.
نقد این سخن اتلاف وقت است و وزن این قلم فراتر از این اتلاف. چیزی را باید نقد کرد که «چیزی» باشد! ضمن آنکه اخیراً مد شده، بعد از هر سخن جنجالی، اظهار میدارند که تحریف شدهاند!
…، اما سخن از یک بیم و هراس است: هراس از رواج گفتمانی، که زیرپوستی در حال تبدیل شدن به یک فرهنگ است؛ فرهنگ «تحکّم» به این که: هرکه چنین است، برود؛ آن که چنان است، برود؛ آنان که چنین و چنان نیستند، بروند.
این «توهّم شأن»، که عدهای فراتر از وزن و قدر خود اینگونه حکم به بودن و نبودن افراد در خانهی پدری خود میکنند، از کجا میآید؟
زیرساخت پرورش و بالندگی این افراد، خاستگاهی بوده، که همواره از فراز بلندی با مخاطبشان سخن گفتهاند؛ و نه شانهبهشانه؛ که اگر دوتا میگویند، یکی هم بشنوند؛ همین! این افراد اصولا نمیتوانند چهرهبهچهره سخن بگویند.
یا باید از فراز بلندی، بلندگو به دست بگیرند و خلایق از فرودی دست پایین به سخنانشان گوش فرادهند؛ در حالی که گردنشان را بالا گرفتهاند و چیزی را در افق نظاره میکنند؛ یا سر به زیر افکنند و به نشانهی تایید، آن را بالا و پایین کنند.
برای این فرهنگِ گفتمانی باید فکری کرد، که تبعاتش همین میشود، که هرچه به نظر ما درست نیست، درست نیست؛ پس هرکه آن را درست میبیند، جمع کند و برود؛ نیز هرچه به رأی ما درست است، درست است؛ و هرکه آن را نادرست میبیند، جمع کند و برود ایضاً.
واقعا اگر عمل به این فتوا در توان همگان باشد- یعنی جمع کنند و بروند- آیا آقایان حساب کردهاند که چند نفر باقی میمانند؟!