الهام فخاری؛ این روزها تنشهای اقتصادی بیش از همیشه بر چگونگی زندگی طبقههای متوسط و نابرخورداران اثرگذار بوده است. افزایش روزمره و بیمهار بهای کالا و خدمات، نداشتن خانه، ناپایداری کار و پیشه، بستهشدن برخی واحدهای تولیدی و بیکاری شرایط زندگی مردم را دشوارتر کرده است.
افزایش بهای کالا و خدمات و به سخن دیگر افزایش هزینه زندگی روزمره، با فرسودهشدن توان و کاهش پساندازها و کمکم بدهکارشدن فراگیر اجتماعی همراه است. نخستین پیامد بدهکارشدن ویرانشدن خودپنداره و خودباوری فرد یا گروه است. شهروندی که خود را کارا و اثرگذار نداند و بدهکاری توان برنامهریزی و آزادی درونیاش را دچار مسئله کند، گامهایش در زیست فرهنگی و اجتماعی هم سست خواهد شد.
جامعهشناسان و اقتصادپژوهان بسیاری در این سالها خطر نابودشدن طبقه متوسط را هشدار دادهاند. طبقه متوسط بخش پایدارکننده، ارزشآفرین و آرامساز جامعه است. از برجستهترین آرمانهای انقلاب مردم که مایه پیوند گروههای مبارز گوناگون بود، رهایی مستضعفان از بهرهکشی (استضعاف) و پایاندادن به ویژهخواری و به سخن دیگر افزودهشدن طبقه متوسط برخوردار از زندگی بسامان بود.
اکنون پس از بیش از چهار دهه اگر به بهبود ایران و زنده نگهداشتن آرمانهای والای انقلاب باوری باشد، باید به ارزشیابی و واکاوی دقیق و بیرودربایستی از چیستی، چگونگی و چرایی فرسودگی طبقه متوسط، افزایش چشمگیر شهروندان زیر خط فقر و از سویی پدیدآیی نوبرخورداران ویژهسالار پرداخت. چنین نقدی نه از سر رقابتی سیاستزده بلکه میتواند به مثابه سیاستی خردمندانه بهکار آید.
فرسودگی طبقه متوسط گذشته از پیامدهای اقتصادی، کاری و مالی، فروچالههای فرهنگی-اجتماعی ژرف و جبرانناپذیری را هم در پی خواهد داشت. نابسندگی درآمد شهروندان پیش از همه بر چگونگی زیست و بازتولید نهاد خانواده اثر میگذارد که یکی از پیامدهای آن مسئله جمعیت است و راه چاره آن هم بخشنامههای دستوری و مرکز همسریابی نیست، چون سازوکارهای فرهنگی آشنایی و ازدواج ایرانی کارا و بسنده بوده و هست.
از سویی هنگامی که درآمد شما به زور به خوردوخوراک و سرپناه میرسد، آموزش و بهزیستی روانی و تجربه و سرمایههای فرهنگی-هنری از سیاهه زندگیتان خط میخورد و کنار گذاشته میشود. نه میتوانید کلاس هنر بروید، نه کتاب بخوانید و نه برای دیدن نمایش یا سینما هزینه کنید. جامعهای که طبقه متوسطش رو به نابودی است، تجربههای آموزشی، پژوهشی، آفرینشهای هنری و مجال بازاندیشی و کاستیجویی از خودش را هم از دست میدهد.
نقد خویشتن، فرد یا گروه، برنامهریزی و سرمایهگذاری اکنون برای آینده به حداقلی از آسودگی روانی و امنیت اقتصادی و اجتماعی نیاز دارد. نبود این امنیت روانی اقتصادی هستی شما را در تنشی همیشگی برای زندهماندن حداقلی نگه میدارد که نهتنها ناخرسندکننده و فرساینده است بلکه توان هوشی فرهنگی و اجتماعی جامعه را هم دچار کاهش تدریجی میکند.
فرسودگی و کاستهشدن از طبقه متوسط جامعه مسئلهای نیست که با یارانههای ۴۰هزارتومانی جبرانپذیر باشد. نابودی طبقه متوسط فرسودگی فرهنگی و کاهش تابآوریها را در پی دارد. فرسودهشدن طبقه متوسط تابآوری و توان مدیریتی کشور را که پشتوانهای برای روزهای دشوار است، هم دچار چالش میکند.
گذشته از بایستههایی که مدیریت کلان کشور نباید بیش از این نادیده بگیرد، بیگمان ما هم امروز نباید به جامعهشناسی یا اقتصادپژوهی یا روانشناسی توصیفی بسنده کنیم، یک بخش ارزنده کار دانشپژوهان و دستاندرکاران یافتن راهکارهایی برای دمیدن جان تازه و زنده نگهداشتن زیست فرهنگی طبقه متوسط حتی در شرایط چالشزده است، تجربههایی از ایستادگی فرهنگی-هنری که باید از جامعههای دیگری که دوران پرفشاری را از سر گذراندهاند آموخت. چهبسا این رسالت امروز کارشناسان و دانشپژوهان مستقل، اثرگذار و دلسوز ایران باشد.