محمود اسعدی؛ وقتی بزرگی جهان فانی را وداع میگوید انگار همزمان پردهای سفید باز میشود و هرکس به میزان شناخت و آشنایی اش تصاویر موثر زندگی آن عزیز سفر کرده را بازیابی، واکاوی و ارزیابی میکند.
صرف نظر از سایه سنگین رسانهها که عامدانه و عالمانه در تصویر سازی ذهنی میکوشند گفت و نوشت اهالی نزدیکتر به آثار و احوال؛ بیشتر ملاک عمل میتواند باشد. در خلال سه دهه اخیر تقریبا هر ده سال یک بار توفیق دیدار با مرحوم علامه حسن زاده آملی فراهم شد؛ در قم و تهران و روستای ایرای لاریجان و بعد در چهرههای ماندگار و در کنار دیگر بزرگان ایران؛ و چه خاطرات و صحبت هایی... که در حال و مقام خود بازگو خواهد شد. اکنون تنها به دو خاطره اشاره میکنم.
خاطره اول:
دکتر گلشنی رییس وقت پژوهشگاه علوم انسانی از من خواست حق التالیف کتاب استاد را تحویل دهم وقتی با چند همراه خدمت ایشان رسیدم ابتدا پاکت پول را تقدیم کردم و توضیح دادم ایشان پذیرفت گوشهای گذاشت و به گفتگو مشغول شدیم تا ظهر شد و هنگام نماز و ناهار.. ناگاه علامه پاکت حاوی حق التایف کتابشان را آوردند و به بهانه ناهار پولها را بین گروه تصویربرداری تقسیم کردند. سپس گفتند: چون سخت است برای من ناهار تهیه کنم خودتان زحمتش را بکشید در حالی که مبلغ بسیار بیشتر بود.
خاطره دوم:
گرچه رقت انگیز، اما شایسته تامل است. گفتند تو آمدهای زندگی مرا تصویر کنی، اما من یاد دو نفری افتادم که چندی پیش پیاده از ۱۲۰۰کیلومتر دورتر به قصد کشتن من به قم آمده بودند! وقتی تعجب مرا دید زمزمه کرد: بله به قصد قربت! بالای پشت بام دستگیرشان میکنند.
با خود گفتم چرا باید نقشه قتل مرا بکشند؟ خواستم آنها را ببینم .. آوردنشان.. پرسیدم آقاجان! شما به چه جرمی میخواستید مرا بکشید؟ دو جوان بودند با چهرههای معصوم .. با کمال سادگی و صداقت گفتند نوشته شما در باب معاد جسمانی قتل شما را واجب میکند! ما هم به قصد قرب الهی میخواستیم چنین کنیم... نمیدانستم چهبگویم چهره علامه غرق نور بود انگار هنوز داشت برای آنها دعا میکرد .. خدایش بیامرزاد.
منبع: خبرآنلاین