قادر باستانی پژوهشگر علوم ارتباطات و رسانه در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: رئیس سازمان صداوسیما، اخیرا گفتهاند که با وجود هجمه فرهنگی و عملیات روانی دشمنان، رسانه ملی در رأس اعتماد مردم قرار دارد. ایشان به نظرسنجیهایی اشاره کرده که نشان میدهد صداوسیما از منظر اعتماد عمومی، میزان مراجعه و علاقهمندی جایگاه ویژهای میان مردم دارد. اما غالب پژوهشهای مستقلی که در حوزه اعتماد عمومی به رسانه ملی انجام شده، حاکی از آن است که در دو دهه گذشته، مخصوصا دهه اخیر، اعتبار رسانه ملی با افول شدید مواجه بوده و مخاطبگریزی مستمر در آن اتفاق افتاده است.
شاید منظور آقای علیعسگری از «مردم»، آن حدود چهارمیلیون هوادار تفکرات خاص در کشور هستند که واقعا اعتماد کامل به این رسانه دارند و از برنامههای آن لذت میبرند؛ لابد مردمِ مدنظر ایشان، همان افرادی هستند که در انتخابات سال ۱۳۹۲ به سعید جلیلی رأی داده بودند. هدف سیاستهای اعمالی صداوسیما در دهههای اخیر، آن بوده که این اقلیت فعال پنجدرصدی، راضی و پای کار باشند و تلاش سازمان برای یارگیری از اکثریت خاموش، کمنتیجه بوده است.
رسانه ملی در مصاف تلویزیونهای فارسیزبان خارجی، بازنده شده و در میدان رسانههای اجتماعی تحت وب، میدان را به حریفان واگذار کرده است. سازمان صداوسیما، یک مؤسسه ورشکسته است که باوجود مزیت انحصاریبودن، توان کسب درآمد کافی برای پوشش هزینههای خود ندارد و دولت مجبور است در شرایط وخیم اقتصادی، بیش از هزار و ۷۰۰ میلیارد تومان از پول بیتالمال برای سرپاماندن آن بپردازد.
سازمان رادیو و تلویزیون در دوره پهلوی، نقش مهمی در ترویج فرهنگ غربی در میان خانوادههای ایرانی داشت. در زمان انقلاب، کارکنان سازمان، پابهپای انقلابیون بودند و تأثیر بزرگی در بسیج تودههای مردم و تثبیت رهبری انقلاب گذاشتند. در دوران جنگ، صداوسیما یکی از ارکان اصلی انقلاب بود و بزرگترین سرگرمی خانوادهها به حساب میآمد، ضمن اینکه مرجع اصلی خبر برای مردم بود. دولت دوره جنگ، رسانه ملی را بهعنوان ابزار ارتباطی با آحاد مردم، در کنار خود داشت و نقش مؤثر خود را در تحمل شداید جنگ، بهخوبی ایفا میکرد.
سازمان توسط سران سه قوه اداره میشد، اما بعد از درگذشت امام خمینی (ره)، این شیوه تغییر کرد. امام در نامه درخواست اصلاح قانون اساسی، مواردی را مشخص کرده بود، اما در آن هیچ اشارهای به نحوه اداره رادیو و تلویزیون نداشت. معلوم نشد چرا هیئت بازنگری قانون اساسی، این تغییر را در مدیریت صداوسیما گنجاندند. در ساختار جدید، سران سه قوه، عملا نقش درستی در خط مشی سازمان نداشتند.
در دهه ۷۰، تعداد شبکههای رادیویی و تلویزیونی را زیاد کردند، اما هرچه میگذشت، فاصلهگرفتن از فعالیت حرفهای و اصرار بر اعمال یک سیاست رسانهای منسوخ شده غیرمؤثر، بیشتر مشهود میشد. سازمان نهتنها نتوانست خود را با تحولات بزرگ دنیای ارتباطات وفق دهد بلکه اشتباهات راهبردی بزرگی در سیاستگذاری کلان مرتکب شد که فضا را به سمت زوال مخاطب گشود. با پیروزی غیرمنتظره خاتمی در دوم خرداد ۱۳۷۶، بدنه اصلی سازمان، طرفدار پروپاقرص اصلاحات بود، اما سیاستها در مسیر کاملا متضاد سیر میکرد. این دوگانگی باعث شد روح برنامهها، به جهت باورنداشتن برنامهسازان و نوعی اجبار در تعیین خط مشی، از جذابیت و اثربخشی خالی شود و تزریق انبوه نیروی خودی نابلد، وضع را بدتر کرد.
مخاطب موجود در اذهان سیاستگذاران ناآشنا به کار رسانه، موجودی منفعل و قابل صید با پخش وسیع بود، غافل از آنکه انقلابی در ارتباطات رخ داده و مخاطب امروز، به قول یونس شکرخواه، موجودی فعال و سنگرگرفته در پخش محدود است؛ شکارچی است نه شکارشونده.
سیاستگذاران رسانه ملی، هنوز هم نپذیرفتهاند که دوران «من پخش میکنم، تو میپذیری»، سپری شده و دوره مفاهمه دوسویه است. این شد که صداوسیما از یک رسانه اثرگذار، به یک غول رسانهای بله قربانگو و کمتأثیر تبدیل شد؛ قرار بود صداوسیما فرهنگسازی کند؛ آیا وضعیت غالب فرهنگی جوانان و نوجوانان، دینگریزی، غربگرایی بیمارگونه، اخلاقستیزی، ناباوری به اصول و محکمات، سستی مفرط در خودباوری و فاصلهگرفتن از ارزشهای اخلاقی و انقلابی، نتیجه سیاستگذاری محفلی و غیراصولی رسانه ملی نبوده است؟ آیا آمار مشارکت مردم در آخرین انتخابات در تهران و شهرهای بزرگ، عزیزان صداوسیما را خجالتزده نمیکند؟
شاید اگر تغییرات ساختاری در سال ۱۳۶۸ در سازمان صداوسیما اتفاق نمیافتاد، چنین شرایط ناگواری را شاهد نبودیم؛ نهایتا رادیو و تلویزیونی، دولتی و حجیم داشتیم که سرگرمکننده برای مردم بود و چنین در باورهای نسل جدید، اثر منفی نمینهاد. چندین سال است رسانه ملی مثل رسانه اپوزیسیون برای دولتهای مختلف، نقش ایفا میکند و مرتب بر طبل ناکارآمدی و سوءمدیریت میکوبد. قاطبه مخاطبان که در جریان دعواهای جناحی حضرات نیستند و این ناکارآمدی را به پای کل ساختار حکومتی میگذارند. به نظر من، برخی شعارهای مردم در مدح استبداد پهلوی در ناآرامیهای گذشته، نتیجه همین سیاست دولتستیزی صداوسیما بوده است.
کارشناسان مورد استفاده سازمان صداوسیما را ببینید؛ در هر رشتهای که فکر میکنید، از ۱۰ نفر اول آن رشته، از بهترین مفسران سیاسی، بهترین حقوقدانان و وکلا، بهترین نویسندگان و شعرا، بهترین کارگردانان و بازیگران و...، چند نفرشان با سازمان همکاری دارند؟ یک کارشناس سیاسی تلویزیون میگوید بعد از انتخابات آمریکا، شاهد شورش و انقلاب و اعلام استقلال در برخی از ایالات خواهیم بود! واقعا با چنین مدیریت محفلی و جناحی، چه انتظاری داریم که رسانه ملی اعتبار داشته باشد؟ شاید ضربه بزرگ برای دوری قاطبه مردم از اصولگرایان را همین صداوسیما زده و شاید هم یکی از دلایل نرسیدن به آمال و آرمانهای اصیل انقلاب، کژکارکردی رسانه ملی بوده است.
سازمان صداوسیما، راه پرسنگلاخی برای اصلاح دارد، اما اگر همین روش را ادامه دهد و مدیران سادهلوح و خوشباور آن، رسانه ملی را در اوج اعتماد مردم تصور کنند، نگرانی عمیقتر خواهد شد؛ چراکه دیگر در جهان امروز، استفاده از موبایلهای هوشمند و شبکههای جهانی سرگرمی، از تلویزیون پیشی گرفته و همه مخاطبان را از آن خود خواهند کرد. ما خواهیم ماند، با سازمانی که بودجه چندهزارمیلیاردی میبلعد و فقط گافهای مکرر آن است که در شبکههای اجتماعی، برای تمسخر دستبهدست میشود.