
دستمالچیان سفیر اسبق ایران در لبنان نوشت: مذاکره، آن هم با امریکا شوخیبردار نیست. باید با هوشیاری و بسیار دقیق و حساب شده به مصاف دموکراتهای موذی و خوشخط و خال رفت. اینکه مجددا برویم در اتاق مذاکره و ندانیم چه میخواهیم و چه میتوانیم بدهیم یا طرف مقابل چه به ما خواهد داد، کار عبث و بیهوده و «ضدمنافع ملی» خواهد بود.
احمد دستمالچیان سفیر اسبق ایران در لبنان در اعتماد نوشت: انتخابات ۲۰۲۰ امریکا تحولی عظیم در ساختار انتخابات این کشور از ابتدا تاکنون خواهد بود. بسیاری از شهروندان ایالات متحده امریکا که به ندرت رای میدادند در این انتخابات با شور و هیجان خاصی رای خود را به صندوقها ریختند تا از نشستن مجدد ترامپ بر کرسی ریاستجمهوری جلوگیری کنند.
این انتخابات به نقطهعطفی تبدیل خواهد شد که رفتارشناسی مردم امریکا در انتخابات را تحتتاثیر قرار میدهد. هر آنچه در این انتخابات از خود بروز دادند، مبنایی تازه برای بررسی رفتار جامعه امریکا در انتخابات آینده و رویدادهای سیاسی پیشرو است. از نظرگاه اولیه آنچه میتوان بیان کرد، این است که جامعه امریکا کاملا دوقطبی شده و رودررویی و دوگانگی مردم در دو طیف محافظهکار و چپگرا بیش از هر زمان دیگر هویداست.
در یک سوی این شکاف تکنوکراتهای دموکرات، طرفدار حقوق بشر و محیط زیست، مخالف تبعیض نژادی معتقد به چندجانبهگرایی در سیاست بینالملل قرار گرفتهاند و در سوی دیگر راستهای افراطی، مسیحیان انجیلی تندرو (اوانجلیستها)، نئوکانها، رهبران کارتلها و مالکان کارخانههای اسلحهسازی، حامیان تبعیض نژادی به خصوص هواداران برتری نژاد سفید، مخالفان نقش سازمانهای بینالمللی در اداره سیاست بینالملل و کسانی که زور را تنها راهحل مشکلات بینالمللی میدانند، قرار گرفتهاند. این اختلاف بزرگ و گسست اجتماعی در جامعه بزرگ ولی تقسیم شده امریکا تنها به یک جرقه کبریت نیاز دارد تا مثل انبار باروتی به مرحله انفجار برسد.
گرچه به احتمال زیاد بایدن پیروز انتخابات خواهد بود، اما هیات حاکمه امریکا بر سر دوگانهای ایستاده است که هماهنگ کردن آن باید تعادل سیاسی امریکا را مشخص کند! از یک سو امریکا مدعی انتشار ارزشهای حقوق بشری و ارایهدهنده منشور حقوق بشر و منشور سازمان ملل است؛ از سوی دیگر انجام این مسئولیت جهانی نیازمند اقتصاد قوی و هزینههای سنگین برای جامعه امریکاست.
شهروندان امریکایی هستند که باید از طریق مالیات هزینههای این جاهطلبیهای جهانی را بدهند. بنابراین هرکس بر مسند دولت امریکا قرار گیرد باید بین این دوگانه توازن ایجاد کند تا بتواند از شرایط سخت ایجادشده در گسستهای ایجاد شده دردرون جامعه امریکایی عبور کند.
ترامپ و دار و دسته مسیحیان انجیلی افراطیاش، اولویتشان را به رشد و شکوفایی اقتصاد و عظمت امریکا یا همان شعار «اول امریکا» اختصاص دادهاند. اما دموکراتها با این سیاست ترامپیستها مشکل دارند؛ چنین رویکردی در رهبری بلامنازع امریکا به عنوان هژمون برتر خدشه جدی وارد کرده است و امریکا را در مقام ابرقدرت منزوی و بلااثر میکند. از سوی دیگر هزینههای پرداختن به پروندههای موسوم به حقوق بشری و دخالت در کشورهای دیگر برای امریکا هزینههای سنگینی دارد.
موضوعاتی مانند مهاجران، ورود به جنگهای منطقهای، کمک بلاعوض به مخالفان سیاسی نظامهای حاکم در کشورهای دیگر، راهاندازی رسانههای سیاسی و ابزارهای تبلیغاتی برای راهاندازی انقلابهای مخملی و تغییرات در دیگر کشورها بسیار هزینهبر است. این هزینهها و دخالتها امریکا را فرسوده و از قافله پیشرفت و توسعه در رقابت با سایر قدرتها به خصوص چین عقب میاندازد.
با توجه به رقابت اقتصادی، فناوری و صنعتی تنگاتنگی که هماکنون بین چین و اتحادیه اروپا و هند وجود دارد، امریکا بیش از گذشته تضعیف میشود و به انحطاط هرچه بیشتر اقتصادی سوق خواهد یافت؛ این همان نقطه ضعف دموکراتها بود که جمهوریخواهان با تکیه بر آن توانستهاند رای نیمی از امریکاییها را از آن خود کنند و همچنان روی آن مانور میدهند و پافشاری میکنند.
این عدم تعادل در میان دو حزب قدرتمند و اصلی امریکا حفره این دوگانه را در جامعه امریکا روزبهروز تشدید خواهد کرد. حال این سوال اصلی مطرح است که به فرض آمدن بایدن برسر قدرت آیا میراث ترامپیستها و افراطگرهای نئوکان برای دموکراتها بار گرانی خواهد بود که باید با صرف هزینه و تلاش مضاعف آن را از دوش خود بردارند و تبعات ویرانگر آن را خنثی کنند؟ یا اینکه میراث ترامپ سرمایهای است که میتواند با بهکارگیری آن در جهت صحیح، موفقیتهایی تاریخی برای دولت آینده رقم بزند؟ به نظر میرسد فرضیه دوم بیشتر قرین صحت باشد.
اگر از منظر منافع خاص امریکا در جهان به ماجرا بنگریم، ترامپ با سیاستهای یکجانبه و قلدرمآبانه خود عملیات زیرساختی اجتنابناپذیر سیاست خارجی را به انجام رسانده و اینک باید با دقت و ظرافت به مقصد نهایی برساند!
سوال مهم بعدی این است که آیا چنین کاری از فردی مانند بایدن برمیآید؟ در واقع بزرگترین مشکل برخی دموکراتهای امریکا این است که به جای توجه به میزان عملی بودن سیاستها، خود را درگیر پارهای امور شبهآرمانی میکنند و بیش از آنکه دغدغهمند پیشبرد کاری در صحنه عمل و روی زمین باشند، جلب رضایتبخشی از هواداران ایدهآلگرا و ذهنیتزده خود را به بهای بیعملی و دست روی دست گذاشتن در مقابل بحرانهای واقعی در اولویت قرار میدهند.
به نظر میرسد باتوجه به اینکه بایدن سابقهای طولانی در عرصه سیاسی ایالات متحده داشته و به جناح رئالیستهای حزب دموکرات تعلق دارد، میتواند با جلب حمایت جناح معتدلتر جمهوریخواهان استراتژی خود را به خصوص در صحنه بینالمللی به پیش ببرد.
در مورد مساله خاص ایران، بسیاری از تحلیلگران تصورشان بر این است که بایدن با چراغ سبز نشان دادن برای نوعی بازگشت به برجام، سبب تقویت اصلاحطلبان و اعتدالگرایان در صحنه سیاسی ایران شده و سپس درصدد معامله با آنها برمیآید. به نظر نمیرسد بایدن تا این اندازه خام و نسبت به مسائل و توازن قوای داخلی ایران بیاطلاع باشد! بایدن زیرکانه میداند که توافق با ایران ضروری است ولی طرف این توافق اصلاحطلبان یا حامیان اعتدالگرای آنان نیستند، کسانی که نه فقط در ارکان اصلی اقتدار حاکم نفوذی ندارند، بلکه با پیش انداختن ناموجه خود برای هرگونه توافق کاذب، عملا مانع شکلگیری یک توافق پایدار و تاثیرگذار میشوند!
نفس مذاکره با امریکا بدون پلان قبلی و بدون هدفگذاری کلان مشکلی از ما را حل نخواهد کرد حداکثر شاید بتوانیم نفت فروخته و به همان سیاست توزیع منابع نابرابر برگردیم. این حداکثر چیزی است که میشود به آن امید بست و لذا آنچه در مورد بایدن دل خوش کردهایم سادهلوحانه است، زیرا در امریکا دولت در سایه (دیپ استیت) حاکم است و به رغم اینکه دو حزب دموکرات و جمهوریخواه مقتدر و بانفوذ در کلیه ارکان هستند، اما تصمیمگیریهای کلان و سطح بالا را دیپ استیت انجام میدهد.
استراتژیهای مدون و حساب شده که خطوط قرمز و زرد و سبز برای منافع ملی امریکا ترسیم میشود و همه ملزم به رعایت آن هستند و سیاستمداران حاکم حتی در تاکتیکها هم نمیتوانند زیاد از یکدیگر فاصله بگیرند. دولت در سایه امریکا یا دیپ استیت یا همان نیرویی که از آن با عنوان نظام سلطه یاد میکنند روی روندهای جهانی اشراف کامل دارد و این دولت یا آن دولت نمیتواند روی این روندها تاثیرگذار باشد. کارتلها، تراستها مافیاهای اقتصادی و بانکی و امنیتی و سیاسی و نظامی و صاحبان تولیدکنندگان سلاح اعضای اصلی دیپ استیت هستند.
از طرف دیگر در ایران از هم اکنون باید اذهان سیاستگذاران برای شرایط جدید آماده شود و در مورد راهکارها در مقابل کنشهای طرف مقابل اندیشیده شود. باید به این نتیجه قطعی برسیم که آیا مذاکره بدون اینکه بدانیم «چه از ما میخواهند و ما چه داریم به آنها بدهیم» یا اساسا «چیزی مانده هست که بدهیم؟»، راهحلی برای برونرفت از بنبست فعلی هست یا خیر.
آیا استراتژی مذاکره برای صرف مذاکره میتواند ما را به ساحل مقصود برساند یا باید در برابر زیادهخواهیهای قلدران ایستاد و حرکت های آنان را با هوشیاری خنثی کرد. به نظر میرسد با هر فرضیهای که بخواهیم به استقبال شرایط جدید برویم باید روی این موضوع اساسی که مورد تاکید مکرر مقام معظم رهبری هم هست، بیشتر متمرکز شویم که «ایران دارای توانایی و ظرفیتهای فوقالعاده استراتژیکی و ژئوپلیتیکی است» و میتواند تاثیرگذاری عمیقی در عرصه سیاست منطقهای و بینالمللی داشته باشد.
اما مشکل اصلی ما که بغرنج و رنجآور است، در داخل رخ میدهد و آن عدم اجماع در سطح نخبگی و ملی برای موضوعات اصلی امنیت ملی کشور است. معمولا بیتدبیری و سوءمدیریت و خوشبینی افراطی باعث شده که کشور متحمل ضربههای سنگین شده و اقتدار ملی آسیبپذیر شود.
رهبری انقلاب در پی تشکیل دولت تدبیر و امید در یک اقدام تاکتیکی و بینظیر و تاریخی را در اتخاذ نرمش قهرمانانه اتخاذ کردند تا راه برای مذاکره هموار شود. این «بزرگترین و عالیترین اقدامی» بود که «فرصت طلایی» را برای کشور بعد از پیروزی انقلاب به وجود میآورد. اما متاسفانه این اقدام مهم به درستی فهم ودرک نشد و با عدم مدیریت صحیح بزرگترین فرصت تاریخی بعد از انقلاب نابود شد.
ما در مذاکرات برجام اولا «بیجهت برای به نتیجه رسیدن عجله داشتیم» و کار به این عظمت را میخواستیم به هر قیمتی زود به نتیجه برسانیم و لذا همه از جمله رهبری تحت فشار این شتابزدگی غلط و بیمورد بودند. ثانیا آنطورکه باید و شاید از «ظرفیتهای ملی» در مذاکرات برجام استفاده نشد و لذا از همان اول کشور به «دودستگی و تفرقه» در این امر مهم دچار شد و نتوانست اجماع ملی و نخبگی را به همراه خود داشته باشد.
در حالی که با مشارکت طیفهای مختلف سیاسی فکری میشد جلوی این تفرقه و دودستگی را گرفت و این آسیب بزرگ را فراهم نیاورد. شاید بانیان و گردانندگان مذاکرات از این موضوع مهم غفلت داشتند که «بدون مشارکت همگانی و با سلایق مختلف سیاسی و فکری تحقق این امر ملی میسر نیست.» ثالثا عدم طراحی و پیشبینی سازوکار مناسب برای پیادهسازیهای ساختاری حقوقی و بینالمللی برجام باعث شد به راحتی هیچ قدرتی نتواند آن را به راحتی نابود کند.
چگونه اینقدر پایههای این تفاهم سست بود که با یک اشاره قلم ترامپ فرو ریخت؟ آیا این سوال بزرگی نیست؟ چطور است که «تزامن و تضامن» در بدهبستانها پیشبینی نشده بود؟ چطور است که ما باید همه نقدها را در برابر نسیهها بدهیم و بعد دستمان برای مطالبه بسته و خالی باشد. چطور است که این قرارداد نباید جنبههای حقوقی بینالمللی به همراه تضامین مطمئن داشته باشد؟ چرا نباید برجام به عنوان یک معاهده حقوقی به امضای روسای کشورهای ۵+۱ و دبیرکل سازمان ملل به عنوان ناظر و ضامن اجرا میرسید و در پارلمانهای آنان به تصویب میرسید؟
سوال مهم و اساسی دیگر این است که چرا اصلا بدهبستانها نباید متزامن و تدریجی میبود؟ مثلا برای پایین آوردن سطح غنیسازی باید فلان دسته از تحریمها برای همیشه لغو شود، با جمع کردن تعداد ابشار فلان اقدامات باید صورت پذیرد، سطح غنیسازی را پایین آوردیم. محدودیتهای شدید نظارتی را پذیرفتیم. کاهش دستگاههای شتابدهنده را پذیرفتیم. رآکتور تولید آب سنگین را تعطیل کردیم.
در مقابل مابهازای صفر و وعدهای پوچ و توخالی و در نهایت بازگشت به تحریمهای سختتر از قبل. ۱۲ تن اورانیوم غنیسازی را که این همه خون دل خورده شده بود را با ثمن بخس دادیم رفت و در مقابل تا به الان به دنبال وعدههای پوچ اروپایی و امریکایی میدویم و قسعلیهذا. چرا باید این طور باشد؟ پس مذاکره، آن هم با امریکا شوخیبردار نیست.
باید با هوشیاری و بسیار دقیق و حساب شده به مصاف دموکراتهای موذی و خوشخط و خال رفت. اینکه مجددا برویم در اتاق مذاکره و ندانیم چه میخواهیم و چه میتوانیم بدهیم یا طرف مقابل چه به ما خواهد داد، کار عبث و بیهوده و «ضدمنافع ملی» خواهد بود.
به نظرم اگر بایدن سرکار بیاید بهترین کار برای قبول کردن «بازگشت امریکا به برجام» وضع شروط سخت و سنگین باید باشد تا بهای آن را از همان اول گرفته باشیم. به عنوان مثال باید این حداقلها را پیش از بازگشت امریکا به برجام طرف مقابل به انجام برساند:
هرگاه چنین شد ایران میتواند بازگشت امریکا به برجام را مشروط بر اینکه فقط در مورد موضوع هستهای باشد، قبول کند. درون مذاکرات بازگشت ایران به شرایط اولیه برجام باید مساوی با اخذ امتیازات سنگین باشد تا بتواند توازن لازم را حفظ کند. اگر غیر از این عمل شود خسارت محض خواهد بود و بار دیگر ایران دچار خسارتهای سنگینتر خواهدشد و با اجماعسازی بین اروپا و امریکا مکانیسم ماشه فعال خواهد شد. از حالا باید به هوش بود و سادگی نکرد.
اونروز که عقلا به حاکمان می گفتن بجای سرمایه گذاری در یمن و سوریه و لبنان و تفکرات ایدولوژیک به فکر مردم فلک زده خودتان باشید و بجای ایجاد حساسیت و چنگ زدن به صورت امریکا در صدد تعامل با امریکا باشید اینقدر مثل الان تضعیف نشده بودیم!
الان هم متاسفانه داره دوباره یه امید واهی ایجاد میشه که امریکا برمیگرده و نفت میفروشیم و خوشحال به سوریه و ...هم کمک می کنیم،
ترامپ بیشتر راه رو رفته و الان به نظرم امریکا به حداقل نابودی موشکها فکر می کنه که خط قرمز حکومته و باعث شکل نگرفتن مذاکره و تضعیف بیشتر با تداوم وضع کنونی خواهد شد که قطعا دیگه با این وضع ذخایر اندک ارزی باقیمانده قابل تحمل نیست.!!بهرحال ما تا زمانی که تفکرات ایدولوژیک مانند حذف اسراییل از روی نقشه رو داریم متاسفانه یه کشور عادی مانند همه کشورها نخواهیم بود!!
تنها راهکار اصلی و اساسی حذف تفکرات ایدولوژیک و تبدیل شدن به یک کشور عادی بجای کشور ویژه است
کمی تدبیر
کمی شجاعت
کمی دلسوزی برای نسل آتی که حقیقتا لازمه نفت فروخته بشه و سرمایه گذاری برای نسل بعد بشه درست مانند سرمایه های زیادی که اوایل انقلاب به بیست ساله های ان زمان زمان رسیده !!!