شلاله احمدنژاد؛ روزگاری در دنیای قدیم، بیشتر مردم دنیا با ادیانشان میزیستند و گروههای میلیونی این مردم در بزرگترین ایدئولوژیِ زندگیشان با هم شریک بودند.
در عصر مدرن با زدودن دین از جوامع غربی، باز هم مردم درمانده شدند، گویا دوباره به یک ایدئولوژی یکسان نیاز داشتند تا به زندگیشان معنا دهد و این بار بازار کتابها و سخنرانیهایی با محوریتِ «آموزش زندگی» داغ شد. کتابهایی که با عناوین «موفقیت، قدرت قلب، موفقیت در کسب و کار، نیروی درون، خدای درون، جذب جنس مخالف، راز خوشبختی و قدرت و...» در ویترینهای عامیانه جا باز کردند.
«موفقیت» محوریترین مفهوم و اصطلاحِ این کتابهای «زرد» است و بدین ترتیب «موفقیت» تبدیل به زردترین و مبتذلترین واژهی قرن شده! شعار موفقیت از همان کودکی توسط خانواده، مدرسه و رسانهها مثل پتک بر سرمان کوبیده شده، در کودکی و نوجوانی تعجب میکردیم که چرا موفقیت ما تا این اندازه برای دیگران مهم است و رفته رفته به هویت پولی و نه چندان معنوی و حقیقیِ این تجارت جهانی پی بردیم.
بدیهی است مفهوم کلی و تک بعدی موفقیت که در تجارت نوین ایدئولوژیها بازارگرمی میکند، برای فلسفه و خرد ناب بیمعنی و بیهوده جلوه میکند و پرسشهایی از این قبیل را به ذهن مبادر میکند: منظور از موفقیت چیست؟ چرا مردم باید به دنبال این موفقیت از قبل تعریف شده و مشخص بروند؟! موفقیت به چه بهایی؟ آیا به بهای پا گذاشتن روی شادی و لذت از زمان حال؟ اصلا چرا باید یک نفر برای دیگران نسخهی موفقیت بپیچد؟!
مایهی تعجب است که مردم میخواهند از درسی که یک نفر دیگر در زندگیاش آموخته استفاده کنند و چرا با خلاقیت و اندیشه برای انتخاب راه زندگیشان میانهی خوبی ندارند. انسانها به جای جستجو در هویت درونی و بیرونی خود و با گسترش دیدگاهشان در سطح جهانی برای استدلال و تفکر در انتخاب سبک زندگی، مشتاق فرمولهای آماده برای زندگی هستند.
در حالی که کتابهای فلسفه در کتابخانهی زندگی در حال پوسیدن اند، این کتابهای زرد و عامه پسند به فروش میرسند. فیلسوفان گمناماند و تاجرانِ موفقیت مشهور میشوند. برای مثال یکی از نکتههای طلایی کتابهای موفقیت این است: همیشه ساعت خود را چند دقیقه جلو بکشید تا سر وقت به محل کار برسید!... این در حالی است که خرد ناب میگوید وقتی آدمی عاشق کار و شغلش باشد، عشق و علاقه او را سر وقت حاضر خواهد کرد! و با این نکته یادآور میشود که کاری را انتخاب کنید که عاشقش هستید! کسی که هدف واقعی و زیبایی در زندگی داشته باشد، لازم نیست اراده اش را با چاقوی کند این کتابها تیز کند.
به نظر میرسد این کتابها با قانونهای طلایی شان در پی دادن تنفس مصنوعی به انسانِ درمانده از زندگیهای ماشینی و بی روح امروز هستند، انسانی که میتواند از بستر بیماریهای نوین برخیزد و از تیمارستان تمدن فرار کند و در آغوش زندگی غریزی به تنفس طبیعی خود ادامه دهد.
پدر روانکاوی یعنی فروید گفته: «قاعدهای وجود ندارد که به کار همه بخورد، هرکس باید خود راهی بیابد که او را نجات دهد.»، اما انسانها دوست دارند کورمال کورمال به دنبال نیمچه فرضیات روانشناسانه وار بیفتند و به طور دسته جمعی راهی را برگزینند و خود را به آن بسپارند. این گونه حتی اگر آن راه، بیراهه هم باشد دلشان قرص است که همگی با هم در آن هستند. راهی متمایز برگزیدن و تنهایی راه رفتن برای اکثر انسانها رعب آور است.