دادگاه رسیدگی به پرونده قتل میترا استاد در دور سوم
دادگاه رسیدگی به پرونده نجفی به اتهام قتل میترا استاد در دور سوم در شعبه ۱۰ دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاضی متین راسخ برگزار شد.
ابلیس که گمراه نموده است جهان را
انواع بشر، پیر و جوان، خرد وکلان را؛
درماند چه سان دام نهد تا بفریبد
با نقشه خود عالم مشهور زمان را !
هر تیر که افکند به سویش٬ به خطا رفت
چون تیر خطا رفت ، عوض کرد کمان را !
پس در شب طوفان زده ای٬ نیک بیاراست
در قالب کیم کارداشیان ، چهره جان را !
پوشید یکی چادر و روبنده به سر کرد
کوبید در کلبه آن شاد روان را !
گفتا که در این تیره شب و شهر پر از گرگ
کوی تو پناه است زن دلنگران را !
زاهد چو چنین دید ٬دلش گشت بر او نرم
جا داد ته کلبه ، زن چهره نهان را !
شیطان چو درون رفت٬ به تدریج نشان داد
بر زاهد دلسوخته اندام جوان را !
با عشوه عیان کرد سر و سینه و بازو
رو کرد سُم و ساق و تن و موی و میان را
با عشوه به در کرد چنان معتکف از راه
کان عابد ما سخت زکف داد عنان را !
پس زاهد شیطان زده از راه به درشد
در کوفت بر آن ماهپری گرز گران را !
شیطان چو خرش از پل مقصود گذر کرد
بنمود رها٬ پوستر کیم کارداشیان را !
فریاد بر آورد که شیطان لعینیم
از راه به در کرده همه آدمیان را !
با قهقهه فرمود: من استاد و تو شاگرد
شاگرد کجا فهم کند مکر زنان را !
زاهد چو به خود آمد و فهمید که بدجور
خورده کلک آن زن بی نام و نشان را ؛
داده است به تاراج، چهل سال عبادت
مانده است چه پاسخ بدهد پیر و جوان را ؛
فریاد بر آورد که ما نیز نمودیم
تادیب ، به این شیوه رایج ، شَیَطان را !
"کیشو"
کاش آن نیروی صاحب اختیار کشوری
دست بر می داشت از کار پرستو پروری
بر جوانان عرضه می فرمود گنجشکی نجیب
آشیان کوچکی، کاری و یار و همسری
هر پرستو هم به سوی لانه اش پر می کشید
جمع می شد دام ها از پیش پای دیگری
یک پرستو در عوض اعزام می شد سوی ما
تا که ما هم گول می خوردیم با خوش باوری !
#freenajafi
واقعا تاسف باره اینجور کیفرخواست تنظیم کردن ها
"زاهد وشیطان"
ابلیس که گمراه نموده است جهان را
انواع بشر، پیر و جوان، خرد وکلان را؛
درماند چه سان دام نهد تا بفریبد
با نقشه خود عالم مشهور زمان را !
هر تیر که افکند به سویش٬ به خطا رفت
چون تیر خطا رفت ، عوض کرد کمان را !
پس در شب طوفان زده ای٬ نیک بیاراست
در قالب کیم کارداشیان ، چهره جان را !
پوشید یکی چادر و روبنده به سر کرد
کوبید در کلبه آن شاد روان را !
گفتا که در این تیره شب و شهر پر از گرگ
کوی تو پناه است زن دلنگران را !
زاهد چو چنین دید ٬دلش گشت بر او نرم
جا داد ته کلبه ، زن چهره نهان را !
شیطان چو درون رفت٬ به تدریج نشان داد
بر زاهد دلسوخته اندام جوان را !
با عشوه عیان کرد سر و سینه و بازو
رو کرد سُم و ساق و تن و موی و میان را
با عشوه به در کرد چنان معتکف از راه
کان عابد ما سخت زکف داد عنان را !
پس زاهد شیطان زده از راه به درشد
در کوفت بر آن ماهپری گرز گران را !
شیطان چو خرش از پل مقصود گذر کرد
بنمود رها٬ پوستر کیم کارداشیان را !
فریاد بر آورد که شیطان لعینیم
از راه به در کرده همه آدمیان را !
با قهقهه فرمود: من استاد و تو شاگرد
شاگرد کجا فهم کند مکر زنان را !
زاهد چو به خود آمد و فهمید که بدجور
خورده کلک آن زن بی نام و نشان را ؛
داده است به تاراج، چهل سال عبادت
مانده است چه پاسخ بدهد پیر و جوان را ؛
فریاد بر آورد که ما نیز نمودیم
تادیب ، به این شیوه رایج ، شَیَطان را !
"کیشو"