زنی که در روز تولد دختر خردسالش از خانه شوهر فرار کرده بود بعد از دوماه در حالی که سیگاری و شیشهای شده بود پیدا شد.
به گزارش خراسان، روزهای نخست گم شدن هدیه حتی پلیس به شوهر او شک کرد و بوی جنایت در پرونده پیچید، اما اقدامات مخابراتی نشان میداد این زن با خانواده پنهان کارش تماس تلفنی دارد.
رضا با یک سبد گل به طرف خانه رفت. روز تولد زهرا بود چهار سال پیش زهرا به دنیا آمده بود. حتماً زنش مثل هر سال بساط کیک و عصرانه را برای زهرا آماده کرده بود. رضا باور نمیکرد برخلاف هرسال که هدیه از چند روز جلوتر برای جشن تولد، کیک، تزیین اتاق، کادو و عکس با او حرف میزد، این بار سکوت کرده بود.
شاید فکر میکرد رضا تولد دخترش را فراموش کرده است. رضا جلوی اسباب بازی فروشی سر خیابان ایستاد، عروسکی را که از چند هفته جلوتر برای زهرا انتخاب کرده بود نگاه کرد و داخل مغازه شد. دقایقی بعد عروسک کادو شده در دستانش بود. با خودش چهره زهرا را تصور کرد. حتماً هدیه هم از شادی زهرا، خوشحال میشد.
نمیدانست تا الان چند نفر در خانهشان دعوت شده اند و مهمان هستند! زنگ در خانه را به صدا درآورد صدای خواهرش را از پشت آیفون شنید. پلهها را بالا رفت. هدیهاش را با سبد گل در دستش جابه جا کرد. در آپارتمان باز بود. رضا داخل اتاق شد. هیچ خبری نبود. زهرا کوچولو گوشه اتاقش روی تخت به خواب رفته بود.
وقتی رضا از خواهرش پرسید هدیه کجاست؟ گفت که من برای تولد زهرا آمده ام که هدیه از من خواست چند دقیقهای نزد زهرا بمانم، چون او بیرون از خانه کار دارد. رضا به اتاق دخترش رفت. کادویش را روی میز کوچکی گذاشت.
کادوی خواهرش را هم کنار عروسک گذاشت و بعد سبد گل را کنار آن چید. رضا سریع بیرون رفت موبایل هدیه خاموش بود هنوز نگران نشده بود به قنادی رفت و کیکی خرید نیم ساعتی گذشت، ولی هنوز از هدیه خبری نبود زهرا وقتی از خواب بیدار شد کنار تختش چند کادو، کیک و گل دید. رضا با دیدن چشمهای باز دخترک نبودن هدیه را فراموش کرد. خیلی زود دخترک عروسکش را در بغل گرفت.
ساعت ۱۰ شب بود. از هدیه هیچ خبری نبود. مهمانها همه کم کم رفته بودند. تنها خواهر هدیه که دیرتر از بقیه آمده بود، هنوز مانده بود. مادر زن و خانواده خواهرزنش هم در تولد زهراکوچولو بودند همه نگران به همدیگر خیره شدند تا این که رضا با باجناقش سوار ماشین شدند و رفتند. ساعت ۲ بامداد بود که رضا و باجناقش با دستان خالی به خانه برگشتند.
روز بعد رضا به سرکار نرفت و نزد پلیس با طرح شکایتی از گم شدن همسرش خبر داد. رضا به افسر تحقیق گفت: واقعا شوکه ام روز تولد دخترم بود مادرش غیبش زد نگرانش هستم به کلانتریها، بهزیستی، پزشکی قانونی و بیمارستانها سر زده ام، اما اثری از همسرم نیست خانواده اش هم خبری از او ندارند او میدانست تولد دخترش است خواهر من آخرین کسی است که او را دیده چرا که به بهانهای خانه را ترک کرده و دیگر برنگشته است شاید بلایی بر سرش آمده باشد.
با دستور دادیار پرونده، تیمی از ماموران پلیس آگاهی وارد عمل شدند تا درباره سرنوشت زن گمشده تحقیق کنند.
آنها ابتدا به تحقیق از خواهر شوهر هدیه پرداختند و به هیچ سرنخی نرسیدند و سراغ خانواده هدیه رفتند آنها هم اظهار بی اطلاعی کردند.
بررسیهای ماموران نشان داد رضا مرد خوبی است و هیچ دعوا و ناراحتی بین هدیه و شوهرش وجود نداشت، اما خواهر کوچکتر هدیه ادعای عجیبی کرد.
رعنا به افسر تحقیق گفت: خواهرم گاهی بی دلیل گریه میکرد وقتی میپرسیدم چه شده است رضا اذیتت میکند سرش را تکان میداد و میگفت: شاید من رضا را اذیت کنم او مرد ساکتی است البته از آرام بودن شوهرش هم راضی نبود و نمیدانم چرا گریه میکرد.
کارآگاهان همزمان با بررسی تماسهای رضا اقدامات مخابراتی شان را روی خانواده هدیه هم متمرکز کردند و دریافتند هدیه با آنها تماس دارد و همین کافی بود تا شک پلیس به رضا از بین برود.
درست بعد از دوماه تلفن رضا زنگ خورد افسر پرونده بود. هدیه پیدا شده بود. رضا فوراً زهرا را در خانه مادرش امانت گذاشت و خودش را به پلیس آگاهی رساند. وقتی رضا وارد شد هدیه را روی یک صندلی در حالی که نشسته بود، دید.
به صورت پراز آرایش او نگاه کرد. چقدر هدیه غریبه شده بود! رضا بعد از چند ساعت انگار دهها سال پیر شده بود. انگار کمرش شکسته بود و تمام امیدهایش به بنبست رسیده بود. هدیه خونسرد بود و ادعا کرد به روش سنتی با رضا ازدواج کرده است و همیشه، چون او را دوست نداشت غمگین بود.
هدیه در برابر شوهر شوکه شده اش که مدام میگفت: خب میگفتی طلاقت میدادم. چرا آبروریزی کردی؟ در بازجوییها گفت: زهرا را هم دوست نداشتم نقش مادرها را بازی میکردم، اما نمیخواستم بچه ناراحت شود به خاطر همین روز تولدش را انتخاب کردم که تنها نباشد بعد از فرار یک هفتهای با کسی تماس نگرفتم، اما چون میدانستم مادرم بیماری قلبی دارد به خانواده ام زنگ زدم و از آنها خواستم علیه رضا شکایتی نکنند و برای این که آبروریزی نشود نگویند من تماس داشته ام.
هدیه درحالی که دستان داغ شده اش نشان میداد سیگاری شده است در ادامه گفت: بعد از فرار چند روزی به خانه یکی از دوستانم که شوهرش ماموریت بود رفتم و بعد با زن جوانی که در فضای مجازی آشنا شده بودم قرار گذاشتم همیشه سیگار و قلیان را دوست داشتم، اما رضا مخالف بود بدجوری آلوده شدم، اما پشیمان نیستم من زندگی این شکلی را دوست دارم البته به شرط این که شبها خانه پدرم بمانم الان هم خوشحالم دستگیر شده ام. رضا باور نمیکرد هدیه چنین حرفهایی میزند و از خیانت او فریاد زنان گلایه کرد، اما هدیه خونسردانه گفت: اسم کار من خیانت نیست من دیگر نمیتوا نستم شوهرم را دوست داشته باشم.
رضا هرچه به هدیه نگاه میکرد، متوجه تغییرات زیادی در او میشد. چقدر لهجه و حرف زدن زنش به پسران لاابالی شبیه شده بود. رضا با عصبانیت رو به افسر تحقیق گفت: شکایتی از هدیه ندارم آزادش کنید نزد خانواده اش برود امشب به دخترم میگویم مادرش برای همیشه مرده است. امروز فهمیدم که دیگر هدیه، هدیه نیست. فهمیدم که این دو ماه کجا بوده و در لحظاتی که من و دخترم همه فکرمان پیش او بوده، او اصلاً به فکر ما نبوده است. حالا دلم میخواهد از این به بعد به خودم و به دخترم فکر کنم و هدیه را هم طلاق خواهم داد.
پس از این که هدیه با سپردن وثیقه آزاد شد پرونده با صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری ۲ تهران ارجاع یافت.
در جلسه دادگاه هدیه باز ادعاهایش را تکرار و رضا هم اصرار کرد بعد از نتیجه دادگاه و صدور حکم به دادگاه خانواده خواهد رفت تا پرونده طلاق را کلید بزند.
رضا گفت: میخواهم بدانم آبروی از دست رفته من چه میشود؟ قانون برای حضانت فرزندم، طلاق، مهریه، نفقه و حقوقی که در یک زندگی مشترک تمام شده است، چه کار میکند؟ میخواهم بدانم برای کمرشکسته من قانون چه مرهمی در دست دارد؟ میخواهم بدانم برای دور شدن زهرا از مادرش با این اعتیاد چه باید بکنم؟