عباس عبدی در اعتماد نوشت: تا چند دهه پيش تصور غالبي كه از محيط بيروني و عيني وجود داشت اين بود كه تعدادي عوامل و سيستمها وجود دارند كه مطابق قوانين مشخص و قابل پيشبيني عمل ميكنند و آينده امور كمابيش و متناسب با ميزان دقتي كه در شناخت عوامل اثرگذار داريم پيشبينيپذير هستند. ولي كمكم و به مرور زمان با مواردي مواجه شدند كه تغييرات حتي كوچك كه به حساب نميآيند، موجب ميشد كه تغييرات بزرگي در محيط رخ دهد.
اين چارچوب تحليلي تحت عنوان نظريه آشوب معرفي شد و مثال مشهور آن اثر پروانهاي بود. به اين معني كه ميگفتند، چه بسا در قاره آفريقا، پروانهاي پر بزند و به همين دليل و طي سلسلهاي از روابط، در شرق آسيا توفاني به پا شود!
اين نظريه لزوما در مقام رد نگاه قبلي نيست و نبود. همچنان كه نظريه نسبيت اينشتين در مقام رد نظريه نيوتن (مكانيك كلاسيك) نبود زيرا با اتكا به نظريه نيوتن امكان تحليل و فهم رفتار ماده در برخي سطوح خرد (اتم) و كلان (اجسام بزرگ و كهكشان) و با سرعتهاي بسيار بالا و نزديك به سرعت نور نبود. امكاني كه با نظريه نسبيت و نيز كوانتوم براي فهم آنها فراهم شد. مكانيك كلاسيك مبتني بر فهم عرفي و عقل سليم است در حالي كه فهم رفتار ماده در قالب نظريه نسبيت و كوانتوم بسيار پيچيده و دور از فهم عرفي است. محيط سياسي و اجتماعي فعلي جهان نيز بهشدت با وضعيت آشوبناك مواجه شده است.
اين وضعيت نه تنها تا حدي محصول پيشبينيناپذيريِ (چون اصل عدم قطعيت هايزنبرگ) دقيقِ رفتارهايِ كنشگران است، بلكه محصول چند عامل ديگر نيز هست. در درجه اول جهاني شدن موجب تنوع و تعارض منافع و نيز گسترش بازيگران رسمي و دولتها شده است.
گذشت آن دوراني كه همه امور را بتوان در قالب به نسبت ثابت نظام دوقطبي تحليل كرد. ولي اتفاق مهمتر، به وجود آمدن اينترنت و شبكههاي اجتماعي است كه به يك باره ويژگي بازيگران جامعه و سياست را از حيث اندازه از يك سو خُرد و ذرهاي و از سوي ديگر كلان و جهاني نموده و به لحاظ تعداد نيز ميليونها برابر كرده و سرعت اثرگذاري را بهشدت افزايش داده است. ناپايداري مواضع و عدم تشخص بازيگران نيز بهشدت رشد كرده است.
براي فهم ماجرا بد نيست كه از تمثيل استفاده كنيم. در گذشته مسابقه فوتبال ميتوانست در يك ورزشگاه محدود انجام شود و گزارش صوتي آن مستقيم و تصويرش را با فاصله زماني براي مردم پخش كنند. همه چيز كنترل شده بود. تصميمات تيمها، مربيان، فدراسيون، داور و همه و همه در محيط محدود و كنترل شده و با تماشاگراني محدود و قابل كنترل انجام ميشد. حالا ديگر از آن وضع خبري نيست. تماشاگران مستقيم در بازي حضور دارند، مرز ميان تماشاگر و بازيكن و تيم برداشته شده است. كوچكترين رفتار از يك فرد ناشناس ممكن است كل بازي را تحت تاثير قرار دهد. فنآوري نيز فرآيند بازي را حساستر كرده است.
در حوزه سياست اين آشوبناكي بيشتر و به اين صورت است كه تماشاگران نيز وارد زمين شدهاند!! موضعگيري در هر موضوع بسته به شرايط است و مواضع افراد چندان خطي يا متصلب و در يك راستاي ثابت نيست. بنابر اين نوعي عدم قطعيت در مسائل، نتايج و مواضع قابل مشاهده است. اگرچه فهم و تحليل وضعيت سياسي و اجتماعي در جهان و ايران همچنان با شيوههاي كلاسيك و حتي چند عاملي انجام ميشود و گريزي از اين نيست ولي اتفاقاتي رخ ميدهد كه گاه چنان متغير و غير منتظره هستند كه فرد را در درك پديدهها و پيشبيني آنها دچار ابهام ميكند و او را به اتخاذ موضعگيري غيرمنتظرهاي وا ميدارد.
موضعي كه در قالب يك تحليل كلي و ثابت، قابل فهم و تحليل نيست و به ظاهر متفاوت و متعارض با مواضع گذشته مينمايد. در چنين محيطي تحليل خطي و مرسوم كارآمد نيست و جواب نميدهد و در اين صورت چه بسا فرد از سرعت تحولات و فهم آنها عقب بماند و قادر به تطبيق خود با شرايط نشود.
اگر نتوان در محيط آشوبناك، به صورت خطي كلاسيك تحليل كرد، پس مبناي تحليل ما چه خواهد بود؟ در چنين شرايطي اصولا گروههاي سياسي و حزبي چه جايگاهي خواهند داشت؟ واقعيت اين است كه يكي از علل تضعيف احزاب سياسي و تا حدي رسانههاي كلاسيك و قدرتمند شدن افراد به ويژه افراد ناشناخته، همين آشوبناك بودن محيط اجتماعي و سياسي است.
برآمدن افرادي مثل ترامپ در ايالات متحده و بوريس جانسون در بريتانيا، انتخاب يك كمدين به عنوان رييسجمهور در اوكراين و مواردي از اين نوع ناشي از وضعيت آشوبناك اين جوامع است كه مردم هنوز آمادگي و تجربه كافي براي مواجهه موثر با اين محيطها را ندارند. به نظرم وضعيت پيشآمده براي جامعه ايران در سه ماه گذشته نمونه بارز اين آشوبناكي است كه مواضع و تحليلها و نيز پيشبينيپذيري جامعه را در چارچوب فهم كلاسيك دچار عدم قطعيت كرده است.