احمد مسجد جامعی*؛ در دهه 50 شمسی به موازات رواج ادبیات کمونیستی و شبه کمونیستی حتی گاهی با رنگ و لعاب مذهبی، ادبیات نقد کمونیسم و مارکسیسم هم گاهی دیده میشد.
بخصوص اگر نویسنده یکی از صاحبنظران اردوگاه شرق میبود، بیشتر جلب توجه میکرد. زیرا او از مارکسیسم تجربه عملی داشت و نقد او شاید بیش از هر فیلسوف و نظریهپرداز دیگر مورد توجه واقع میشد. البته نشر اینگونه نقدها هم با توجه به فضای روشنفکری آن دهه هزینههایی داشت که هنوز هم آثاری از آن را میتوان کم و بیش در انواع و اقسام رویدادهای فرهنگی دید. از جمله کتابهای خوب که هنوز هم خواندنی است کتاب «طبقه جدید» نوشته میلوان جیلاس، ترجمه دکتر عنایتالله رضا از زبان روسی و جالب آن که نویسنده و مترجم هر دو تجربه عمیقی از زندگی در فضای کمونیستی داشتند. به این معنا که مارکسیسم را با گوشت و پوست و استخوان خود درک کرده بودند. نه آنکه فقط آثار مارکس و لنین را بخوانند و به دیگران توصیه کنند و بر اساس آنها حزب تشکیل دهند.
ایده آن کتاب این است که مارکسیسم علیرغم ادعای نظریهپردازان آن، دست کم در شوروی موجب بروز و ظهور طبقه جدیدی شد که سرنوشت حزب و کشور و یک ابر قدرت و اردوگاه جهانی را در اختیار دارند. طبقهای که در هیچ جایی از نظرات مارکسیستی برای آن جایی نیست. یعنی طبقهای که نه فئودال است، نه کارگر، نه تولیدکننده، نه جزو ابزار تولید و هیچ یک از مناسبات طبقاتی و اجتماعی فئودالی در آن نیست ولی این طبقه از زمینداران بزرگ و صاحبان صنایع بزرگ گرفته تا طبقه کارگر و کشاورز را مورد طعن و ستم خود میگیرد. اینان از همه امکانات اعم از ویلاها و کاخها و اتومبیلها و زنان و مردان بهره میکشند و مخالفان و حتی غیرموافقان را با قدرت و قوت و شدت هرچه تمامتر از بین میبردند و این اقدامات را با عبارات خاص خود یعنی عامل امپریالیسم، دشمن طبقه کارگر و... مشروع جلوه میدادند. این طبقه جدید در دوران استالین پا را فراتر نهاد و مردم را از کارگر و غیر کارگر و حتی کمونیست و یار نزدیک لنین، از دم گلوله گذراند. درباره قتل عام و اعدامها در این دوره هنوز هم کتابهای جدیدی منتشر میشود.
برای فهم ظهور این طبقه جدید به انواع و اقسام مطالعات تاریخی و اجتماعی و اقتصادی نیاز است. جورج اورول در کتاب «قلعه حیوانات»، تصویری نمادین از جامعه کمونیستی پس از تغییر قدرت سیاسی ارائه میدهد که شباهتهایی با مفهوم طبقه جدید جیلاس دارد. اورول، تصویری از طبقهای از حیوانات- خوکها- را به صورت نمادین ارائه میکند که ناپلئون- سردمدار متصرفان انقلاب- در فضایی گلخانهای و بدون هویت و آرمان و ارزش، پرورش میدهد که برای هرگونه فرمانبرداری و نمایش سبوعیت و خشونت، آمادهاند.
اینها نه ریشهای درخاک دارند و نه آرمانی در آسمان. به هیچ جغرافیا و هنجاری هم متعلق و وفادار نیستند. اینها همانهاییاند که هر چیزی از ایشان برمیآید و ارتکاب سختترین رذالتها و بیرحمیهای ددمنشانه در موردشان، دور از انتظار نیست.ظهور اسلام هم به عنوان یک نگاه و نظام معرفتی وقتی به خلافت رسید، آبستن شکلگیری چنین طبقهای بود.اگر خواسته باشیم علل وقوع واقعه کربلا را بکاویم، ناچاریم نقبی به تاریخ سالهای قبل از آن بزنیم تا ببینیم که چطور ظهور طبقه جدید موجب شد نواده پیامبر به ناپسندیدهترین و وحشیانهترین وضع ممکن به شهادت برسد. فهم این قضیه در گرو فهم ظهور آن طبقه جدید است که برای مال و مقام در پوشش اسلام به هر کاری دست میزد و هر کاری و هر اقدامی را مشروع جلوه میداد. واقع این است که ریشه واقعه کربلا را میباید در جریان فتوحات وحوادث پس از آن جست وجو کرد.
نقطه انحراف از آنجا شروع شد که شماری از اصحاب تصمیم گرفتند عقیده خود را با فتح سرزمینهای دیگر گسترش دهند. اما این فکر در عمل به غارتکردن و اسیر گرفتن به عنوان برده منجر شد. از یک سو اموال منقول و غیرمنقول و از یک طرف ورود فوج فوج اسیر و برده چهره جامعه اسلامی را به کلی تغییر داد. گذشته از اموال که بسیار هنگفت بود و صحابه پیامبر را که گاهی گفتهاند به خرمایی در روز اکتفا میکردند و حتی جایی برای زندگی نداشتند به جایی رساند که به یکی- دو قصر اکتفا نمیکردند و انواع و اقسام بردگان در خدمتشان بودند.
اغلب زنان و مردانی که به عنوان اسیر به حجاز آورده میشدند، از ایران و روم در سرزمین خود اشخاص آزادهای بودند و حالا از بد حادثه باید در جایی غیر از وطن خود به سرداران و سربازان فاتح خدمت میکردند. از این اشخاص نسلی پدید آمد که نه عرب خالص بود و نه ایرانی و نه رومی.نه عقیده و تربیت ایرانیان را داشت و نه انگیزه ای برای تربیت اسلامی یافته بود.
فردوسی در نامهای از قول رستم فرخزاد به برادرش که آن را بخوبی به نظم درآورده، ظهور این طبقه جدید را پیشبینی کرده بود:
از ایران وز ترک وز تازیان نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بُوَد سخنها به «کردار بازی» بُوَد
و بالاخره به واقعیتی اشاره میکند که «خلاصه تاریخ» است و از نسلی سخن میگوید که در ادب و تربیت و فرهنگ به هیچ چیز پایبند نیست. مثلاً این نسل که پدران آنها عرب بودند، در فتوحات شرکت داشتند و از منافع آن برخوردار شده بودند و مادر آنها کنیزی اسیر شده از این سو و آن سوی عالم بود، میدیدند که در کوفه عدهای از شیعیان قدیمی برای شخصی به نام حسین بن علی نامه مینویسند و او را به کوفه دعوت میکنند. اینها دست به نوشتن نامه میبردند تا از قافله عقب نمانند و وقتی در کربلا امام دستور داد تا خورجین مملو از نامههای آنان را پیش پای سپاه کوفه بریزند نه فقط ابن سعد و سران سپاه انکار کردند بقیه هم ترجیح دادند سکوت کنند و حتی برخی از سران لشکر با وجود تأکید سیدالشهدا بر انکار خود ادامه دادند. اصلاً حوادث قرن اول هجرت را بدون شناخت این طبقه جدید نمیتوان تحلیل کرد و شناخت.
طبقهای از سرداران فتوح و اشخاص سطح بالای خلافت تصمیم گرفتند ثروت هنگفت و خیره کننده از بابت فتوحات را میان خود تقسیم کنند و اندکی هم به طبقات پایینتر بدهند. اساس اختلاف طبقاتی از همین جا شروع شد. فرماندهان اصلی سپاه خلافت در کربلا همگی برآمده از طبقه سران فتوح بودند مانند فرزند سعد وقاص فاتح ایران مشهور به ابن سعد و محمد بن اشعث فرزند اشعث بن قیس که در فتح آذربایجان شرکت داشت و در اوایل خلافت علی امیرالمومنین عامل آذربایجان بود و اموال مردم را غارت میکرد و حضرت با عتاب و خطاب او را به کوفه خواند.
دیگر از فرماندهان شبث بن ربعی بود که نامهای هم به حضرت نوشته بود و او نیز در فتوحات ایران نقش داشت و از منافقان مشهور این قرن است.
البته در کنار این طبقه جدید باید از عامل اجتماعی آنها یعنی طبقه اوباش یاد کرد که شاید در حالت عادی هیچ گاه این دو در یک حادثه در کنار هم قرار نمیگرفتند یعنی از یک سو فرماندهان و شیوخ متمول کوفه مثل ابن سعد، ابن اشعث و شبث به دیگری صاحب انواع ضیاع و عقار بودند و از طرفی اوباشی همچون شمر و خولی که سر سیدالشهدا را برید و آن را با خود به خانه برد و جالب این که با آن که زنش توقع غنیمتی قیمتی داشت، وقتی شنید که او سر امام حسین (ع) را با خود آورده است برآشفت و او را ملامت کرد و از خانه خارج شد. به واقع خولی بیشتر با همین رفتار زنش شناخته میشود جالب آن که در پرده خوانی مجلس مختار هم «زن خولی» و نه خود خولی جایگاه قابل توجهی دارد، زیرا با اعتراض به «غنیمت خولی» از جنگ با سیدالشهدا از آن جرگه خارج شده است و سنان بن انس که از پیراهن پاره پاره سیدالشهدا و اصحاب او هم نمیگذشتند، آن قدر بی اهمیتند که فقط در این حادثه و قیام مختار نامی از آنها آمده است. این اوباش در واقع عامل دست همان طبقه جدید بودند که حسین سیدالشهدا را به واسطه خروج بر «خلیفه خدا» و خارج شدن از دین به شهادت رساندند. به هر حال طبقه جدید خلافت با آنکه از ثروت و مکنت برخوردار بود اما از تبار و شأن نیکویی برخوردار نبودند. حسین نواده پیامبر و فرزند فاطمه بود اما زیاد کسی بود که مردانی ادعای پدری او را داشتند و از این رو به او زیاد بن ابیه یعنی پسر پدرش میگفتند و سیدالشهدا در خطاب به سپاه خلافت در اشاره به او فرمود: دعی بن دعی یعنی کسی که درباره خود او و پدرش ادعاهایی از حیث اصل و نسب است و بر خلاف تلقی بعضی کلمه زنازاده را که ناسزاست و از نظر شرعی بیان آن الزاماتی به همراه دارد به کار نبرد.
بعد از سیدالشهدا ائمه شیعه به ویژه حضرت سجاد نزاع فکری با این طبقه و منشأ فکری آنها داشتند و آن را در قالب روایات و دعا عرضه کردند. مضامین این دعاها در درجه نخست حمله به فکر اموی و اندیشه خلافت و تباریابی انحراف در اسلام است و به همین دلیل در تمام این موارد بر مقام و شخصیت پیامبر اکرم رسول الله (ص) و فرزندان او تأکید شده و از نگاه مبتنی بر «اسلام خلافت» فاصله معناداری گرفته. اگر حقیقت ماجرای کربلا را دریابیم، بایستی مراقب طبقه جدید باشیم.
*عضو شورای شهر تهران
* منتشر شده در روزنامه ایران پنج شنبه 25 مهر 98