در تربت حیدریه معروف است به «شیخ جایزه» در مورد غلامرضا مطهری حرف میزنم، روحانی که ١٤ سال است حرفه معلمی را دنبال میکند. خودش میگوید: «از جوانی دوست داشته به عنوان روحانی ویژه نوجوانان و جوانان فعالیت کند.» غلامرضا مطهری یک صندوقچه همراه خود دارد به نام صندوق جایزهها. در این صندوق برای کودکان، نوجوانان و جوانان جایزههای متفاوت از کاپشن تا تسبیح، از لوازمالتحریر تا چراغ قوه فانتزی و… پیدا میشود.
این معلم روحانی سعی دارد با شیوههای نوین تبلیغی نوجوانان را به موضوعات دینی حساس کند. شیخ جایزه در ابتکاری خاص «کارت تشویق»ی چاپ کرده که فرد میتواند به انتخاب خودش و با مراجعه به مراکز معرفیشده در پشت کارت تشویق، هدیه خودش را دریافت کند.
در ادامه گفتگوی شهروند با این روحانی معلم را میخوانید:
متولد چه سالی هستید؟
١٣٥٠؛ روستای علیَک بخــش زاغه شهرســتان تربت حیدریه هستم.
چند سال است که حرفه معلمی را دنبال میکنید؟
چهارده سال است که در خدمت دانشآموزان شهر مقدس مشهد و تربت حیدریه هستم.
چرا به شما میگویند، «شیخ جایزه»؟
از روز اول که سر کلاس رفتم، میدانستم که نوجوانان این دههها دیگر شیوه سنتی تدریس را نمیپسندند. من روش تدریسی را با شیوه پرسش و پاسخ جلو بردم و از همان روز سعی کردم که از همین روش برای جذب نوجوانان به دین بهره ببرم؛ نیت من از اول این بود که طلبهای در خدمت مردم باشم. هر وقت برای زیارت به حرم امامرضا (ع) میرفتم، میگفتم: «من دوست دارم شیخ جوونا و نوجوونا باشم. شیخ دهه هفتادیا و دهه هشتادیام. کمکم به سمت آموزشوپرورش سوق پیدا کردم.
چقدر هزینه جایزهها میشود؟
ماهی سیصد هزارتومان.
آخرین کتابی که خواندهاید؟
نیمقرن تجربه حاجآقا قرائتی بود.
آخرین فیلمی که دیدهاید؟
اهل سینما نیستم، اما از برنامه برندهباش با آن مجری خوش قیافهاش خیلی خوشم میآید. برنامه مناسبتی سریالها، برنامه دینی همچون برنامههای آقای قرائتی را هم میبینم.
اهل موسیقی هم هستید؟
بله؛ معمولا در مسیر و جادهها موسیقی گوش میدهم و به صدای محمدرضا شجریان هم علاقه دارم.
اهل فوتبال و ورزش هم هستید؟
بله؛ حتی در دوران طلبگی هم به صورت نیمه حرفهای فوتبال بازی میکردم.
استقلالی یا پرسپولیسی هستید؟
من اصلا دوست ندارم در قالب یک گروه خاص قرار بگیرم؛ ورزش را دوست دارم منهای هر رنگی.
از چه سالی طلبگی را آغاز کردهاید؟
از کلاس پنجم.
شما در جنگ تحمیلی هم حضور داشتید؛ در مورد آن حضور صحبت کنید؟
سال ٦٥؛ وقتی امام دستور دادند بر همه واجب شد که در جبهه حق علیه باطل حضور داشته باشند. آن موقع من نوجوان بودم که جنگ شروع شد. یادم هست یک شب پلاکم را فراموش کردم، بردارم. از قضا یکی از رزمندگان آن را اشتباهی برمیدارد و فردای آن شب هم شهید میشود، زمانی که پیکر شهید را پیدا میکنند، اسم من را روی پلاک میبینند، زنگ میزنند به تربت و میگویند جنازه شهید غلامرضا مطهری آمده! گفتهاند: «بابا این زنده اســت.» خلاصه شــماره ما را به آنها دادند و آنها هم زنگ زدند. گفتند شما؟ گفتم من مطهری هستم! این خاطره باعث شد دوستان و اطرافیان به من بگویند شهید زنده!