عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت: خبر به تاخیر افتادن تصمیم مجمع تشخیص مصلحت درباره لوایح مربوط به FATF اثرات منفی گذاشت؛ هرچند اگر آن را رد میکردند، اثرات منفی آن شدیدتر بود. بنابراین جلوی زیان بیشتر ناشی از رد احتمالی آنها را از طریق عدم تصویب گرفتند! ولی پرسش این است که چرا ساختار سیاسی ایران تا این حد در اتخاذ تصمیم کُند عمل میکند؟ چرا هی امروز و فردا میکند؟ چرا اگر مخالف هستند همان جلسه اول کار را یکسره نمیکنند؟ و اگر موافق هستند چرا زودتر تصویب نمیکنند که جامعه خسارتهای کمتری را بپردازد؟
گفتن اینکه برای بررسی کارشناسی به تاخیر میاندازند هم نوعی شوخی است. چرا همه تصمیمات مهم روی زمین میماند و فقط هنگامی که کارد به استخوان برسد و از روی ناچاری تصمیم گرفته میشود؟ بخشی از این وضعیت معلول نظام عریض و طویل و متکثری است که برای اتخاذ تصمیمات وجود دارد؛ حتی میتوان گفت که این نظام عریض و طویل شامل نهادهای رسمی و غیررسمی نیز میشود. دولت، کمیسیونهای دولت، وزارتخانهها، مجلس، کمیسیونهای مجلس، شورای نگهبان، رفت و برگشت به مجلس، مجمع تشخیص مصلحت و کمیسیونهای آن عناصر مستقیم درگیر در این تصمیمات هستند.
ولی نهادهای نظامی، شورای عالی امنیت ملی و برخی از نهادهای دیگر نیز به طور غیرمستقیم وارد ماجرا میشوند. اینها یک طرف، حضور نهادهای غیررسمی که تحت تاثیر بولتنها اظهارنظر میکنند، هر هفته در نمازهای جمعه و در جلسات مداحی و روضه و غیر آنها از جمله جلسات درس، برای سیاستگذاران خطمشی تعیین میکنند که اینها نیز اهمیت دارند، به ویژه که از خدا و پیامبر نیز کُد میآورند و کار را سختتر میکنند.
با این حال همیشه جای این سوال است که اگر ساختار میتواند در موارد مهم دیگر مثل فیلتر تلگرام مساله را از طریق دستور یک بازپرس نهایی کند، بدون اینکه هیچ کس محل مشورت قرار گیرد، پس چرا در مورد FATF اینقدر امروز و فردا میکند؟ به نظر بنده پاسخ آن در تضادی است که نزد بیشتر سیاستگذاران و تصمیمگیران وجود دارد. تضادی که در بطن جامعه است و به ذهن و روان آنان نیز رسوخ کرده است.
تضادی که موجب بنبست عملی و نظری شده است. از یک طرف اگر یک کالا کم یا گران شود همه مخالفان FATF یکصدا فریاد میزنند و وامردم سر میدهند. از طرف دیگر میخواهند هم نفت بفروشند، هم پولش را به راحتی بگیرند و هم هر طور خواستند خرج کنند، به هر کس و هر گروهی خواستند بدهند و هم برای دنیا شاخه و شانه بکشند، و هر شعاری خواستند بدهند.
در واقع تضاد اینجاست که به تبعات تصمیمات خود نمیخواهند ملتزم باشند. هم میخواهند با فیلبانان دوستی کنند و در عین حال از آنان در یک اتاق ۴×۳ میزبانی کنند. مشکل اینجاست که اول انقلاب این تناقضها و تضادها نبود. جامعه به تبعات شعارهای خود ملتزم بود؛ و شجاعت این را داشت که اگر آن شعارها و الزامات به بنبست میرسد با شهامت اعلام کند و تغییر سیاست دهد.
ولی امروز کسانی از مبارزه و قناعت و مقاومت و ایستادگی سخن میگویند که ثروت آنان بیاندازه است. خانههایشان و حقوقهایشان نجومی است. با لکسوس رفت و آمد میکنند و حقوق ۱۹ میلیونی را نیز کم میدانند. بعد هم میخواهند پرونده صهیونیسم و امریکا و کل استکبار جهانی را در منطقه ببندند.
اینجاست که در اتخاذ این سیاستها به بنبست میرسند ولی شجاعت بنبستشکنی را ندارند و در موقعیت آتشبس به جنگ خود با واقعیت بیرونی ادامه میدهند. آتشبسی که اتلاف نیرو و امکانات است، بدون ذرهای پیشروی. کسانی که میخواهند مجانی سواری بگیرند در نهایت مجانی سواری خواهند داد.
ساختاری که هزینه نمیدهد، منفعتی هم کسب نمیکند. این بنبست در سیاستهای اقتصادی، در عرصه سیاسی داخلی و بینالمللی و در حوزه اجتماعی و فرهنگی آشکارا دیده میشود. امیدوار باید بود که شجاعت عبور از این بنبست و تناقض را پیدا کنیم.