محسن آرمین، عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، درخصوص حضور و فعالیتش در دفاع مقدس و لورفتن عملیات والفجر مقدماتی با ایرنا گفتوگو کرده که خلاصه آن در ادامه میآید:
امام گفته بودند هر کسی میتواند به تشخیص فرماندهان به جبهه برود. ما هم (آقایان عربسرخی، شهیدحسن منتظرقائم، محمد رضوی، هاشم آقاجری، ابوالفضل قدیانی، صادق نوروزی و چند نفر دیگر) از طریق اخوی شهید جمال دهشور (از شهدای سازمان) که یکی از مسئولان سپاه اهواز بود، رهسپار اهواز شدیم.
به ایشان گفتیم: «ما آمدهایم برویم خط مقدم». ایشان با اصرار گفت: «شما در بخشهای ستادی باشید». گفتیم: «نه. اگر ما در بخشهای ستادی باشیم شما تحت فشار قرار خواهید گرفت. ما را به جلوترین نقطهای بفرستید که امکان دارد». آقای دهشور گفت: «نه. مگر امام نگفته است با نظر فرماندهان؟! من تشخیص میدهم شما در بخشهای پشتیبانی و آموزش خدمت کنید».
گفتیم: «این جماعت ما را متهم به التقاط و انحراف میکند!! با اینکه آموزش لشکر جای حساسی نیست؛ یعنی دوره آمادهسازی گردانهای اعزامی خیلی کوتاه بود و آموزش عقیدتی خیلی تعیینکننده نبود، مضافا بر اینکه گردانهای اعزامی معمولا یک روحانی همراه خود دارند، بنابراین مسئول آموزش در لشکر و برنامه آموزشی نقش مهمی ایفا نمیکرد، اما با توجه به شناختی که از سعهصدر دوستان طرف مقابل داشتیم مطمئن بودیم که انجام خدمت ما در بخش آموزش لشکر واکنشهایی به دنبال خواهد داشت». گفت: «نه. من میگویم شما هم باید اطاعت کنید». گفتیم: «باشد».
در آنجا دو دسته شدیم. دستهای؛ یعنی آقای قدیانی و چند نفر دیگر مأمور آمادهسازی پادگانی برای استقرار گردانهای اعزامی از نقاط مختلف کشور شدند و دستهای دیگر؛ یعنی من و آقایان منتظرقائم و عربسرخی به بخش آموزش تیپ امام حسن(ع) اعزام شدیم. ما شروع به تنظیم برنامه و مواد آموزشی گردانهای اعزامی به تیپ امام حسن شدیم که بعدها به لشکر امام حسن تبدیل شد.
تیپ امام حسن بیرون دزفول کنار کرخه اردو زده بود. یک شب همراه آقایان عربسرخی و منتظرقائم در چادر نشسته بودیم. یکدفعه دیدیم یک نفر سرش را داخل چادر کرد و گفت: «برادر عربسرخی یک دقیقه میآیی بیرون؟ آقای دهشور باهات کار دارد». آقای دهشور با عربسرخی آشنایی بیشتری داشت. وقتی آقای عربسرخی از چادر بیرون رفت، من به مرحوم حسن منتظرقائم گفتم: «ببین. کار تمام شد، وسایل را جمع کن باید بریم». گفت: «نه. این چه حرفی است؟» یکربع بعد اما آقای عربسرخی آمد و گفت: «بچهها بساطتان را جمع کنید». گفتیم: «چه شده؟» گفت: «طفلکی دهشور با شرمندگی میگوید من رویم نمیشود بروم داخل و با بچهها روبهرو شوم. آقای ذوالقدر آمده اهواز و پیگیری کرده است که اینها کجا هستند؟» گفتم: «در بخش آموزش». گفته: «اینها التقاطیاند. آموزش را دادهاید دست اینها!!»
خلاصه دهشور نتوانسته بود ایشان را قانع کند که بابا این آموزش چیز مهمی نیست. اینجا دیگر آخر دنیاست، جبهه هست و شهادت. کسی اینجا منافعی ندارد که دنبال کند، اما موفق نشده بود. عربسرخی به دهشور گفته بود: «ما که از اول گفتیم ما را بفرست جلو. خودت قبول نکردی». این شد که دستآخر به واحد اطلاعات و عملیات تیپ امامحسن منتقل شدیم.
واحد اطلاعات و عملیات واحدی است که وظیفه شناسایی مواضع دشمن را برای عملیات نظامی برعهده دارد. یکی از راههای شناسایی این مواضع، گذشتن از خط دشمن در دل شب و کسب اطلاعات از نحوه استقرار نیروهای دشمن است که مأموریت خیلی خطرناکی است. بههرحال دیگر از آن جلوتر هم وجود نداشت. آقای آقاجری در یکی از همین عملیاتهای شناسایی روی مین رفت و پایش را از دست داد. محمد رضوی هم همانجا زخمی شد.
آن زمان قرار بود عملیات والفجر انجام شود. آن عملیات متأسفانه با شکست مواجه شد و تعداد زیادی در آن عملیات شهید شدند. به همین دلیل در تبلیغات اعلام کردند این عملیات والفجر مقدماتی بود، درحالیکه اصلا مقدماتی نبود. قرار بود ما پاسگاه صفریه را تصرف کنیم و به کانال ماهی در نزدیکی بصره برسیم. اینروزها صحبت از عملیات کربلای 4 است و روشن شده که آن عملیات لو رفته بود. میخواهم عرض کنم این امر مخصوص کربلای 4 نبود. عملیات والفجر هم لو رفته بود. چند روز پیش از عملیات چند نفر از افراد لشکر محمد رسولالله را که در بالادست لشکر امامحسن مستقر بود، در حال شناسایی اسیر شده بودند و روشن بود عراقیها کاملا مطلع شدهاند و عملیات لو رفته است.
جالب اینکه وقتی شب اول عملیات با شکست مواجه شد و تمام معبرها و مسیرها لو رفته بود، باز اصرار کردند یکی، دو شب بعد عملیات مجددا انجام شود. وقتی به فرماندهان تیپ امام حسن میگفتیم این عملیات جدید قطعا محکوم به شکست است، پاسخی دادند که خیلی عجیب بود. میگفتند آقامحسن (آقای محسن رضایی در میان بچههای سپاه به آقامحسن معروف بود) به امام گفته ما پاسگاه صفریه را تصرف کردهایم، بنابراین باید این عملیات حتما انجام شود. بههرحال آن عملیات بعدا والفجر مقدماتی نام گرفت.
پس از آن عملیات به تهران برگشتم و به وزارت ارشاد رفتم و آنجا مشغول کار شدم. البته در مقاطع دیگری هم در جبهههای جنوب و غرب حضور داشتم.
این همه نوشتین که تهش بگین محسن رضایی آدم بدیه؟!