متهم سرقت آرم خودروها فوق لیسانس روانشناسی بالینی دارد و میگوید ١٢ ساز را به صورت حرفهای مینوازد!
به گزارش شهروند، «هنرمند بود. ١٢ ساز را به صورت حرفهای مینواخت. در کنار هنر، درس هم میخواند و در نهایت هم مدرک روانشناسی بالینیاش را از دانشگاه گرفت، اما این نوازنده تحصیلکرده به یک سارق حرفهای تبدیل شد. سارقی که سرقتهایش کمی عجیب بود. او برای فرار از بیپولی به سراغ آرم خودروهای گرانقیمت بنز و بی ام و رفت و آنها را دزدید. او که قرار بود این آرمها را در سایت دیوار به فروش برساند، وقتی تعداد بالای آنها را دید منصرف شد و تصمیم گرفت در ابتدا کلکسیونی از این آرمهای سرقتی جمع کند.
او کلکسیون این آرمها را در مبل بزرگ خانهاش جاسازی کرده بود. این مرد که آموزش سرقت این آرمها را هم از قبل دیده بود، ٣٥٠ آرم خودرو دزدید و میخواست هر کدام را به قیمت ٢میلیون تومان به فروش برساند. اما یک روز که در خیابان با کوله پشتی پر از آرم خودرو بود، از سوی مأموران کلانتری ١٣٧ نصر شناسایی و دستگیر شد. سرگرد عباس جمشیدی، رئیس کلانتری ١٣٧ نصر درباره این پرونده گفت که ارزش این آرمهای سرقتی ١٢٠میلیون تومان برآورده شده است.
متهم ٣٧ ساله صبح دیروز جزییات ماجرای سرقتهای عجیبش را توضیح داد:
نخستین بار است که دستگیر میشوی؟
بله. این نخستین باری است که دست به خلاف میزنم. من هنرمند بودم و اصلا اهل خلافکاری نبودم.
چه هنری داشتی؟
ساز میزدم. ١٢ ساز موسیقی را به صورت حرفهای بلدم و مینوازم، اما همیشه در خلوت خودم این کار را انجام میدادم.
درس هم خواندهای؟
بله. فوق لیسانس روانشناسی بالینی دارم. همیشه عاشق درس خواندن و موسیقی بودم. حتی میخواستم درسم را هم در مقاطع بالاتر ادامه دهم.
پس چه شد که تصمیم گرفتی سرقت کنی؟
بیپولی. تمام مشکلاتم به خاطر بیپولی بود. زن دارم و باید هزینه زندگیمان را تأمین میکردم. اما کار نداشتم. بیکار بودم و بیپول؛ مشکلات مالی آنقدر به من فشار آورد که تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم. البته صحبتهای دوستم هم بیتأثیر نبود.
چه صحبتهایی؟
یک بار که به دلیل بیپولی ناراحت بودم یکی از دوستان قدیمیام را در خیابان دیدم. او پرسید چرا ناراحتی؟ من هم گفتم بیکارم و بیپول. زندگی خرج دارد و من از عهده آن برنمیآیم. همان موقع دوستم گفت که بیا آرم خودروها را سرقت کن. از این راه میتوانی پول خوبی به دست بیاوری. آنقدر حرف زد که در نهایت وسوسه شدم این کار را انجام دهم.
حالا چرا آرم خودرو؟
دوستم میگفت: پولدارها اهمیتی به این موضوع نمیدهند. میگفت: اگر آرم خودرویشان را سرقت کنم آنها حتی پیگیری هم نمیکنند و خیلی راحت یک آرم دیگر برای خودرویشان میخرند. از طرفی من هم میتوانم این آرمها را به قیمتهای خوبی به فروش برسانم. من هم دیدم کار بیدردسری است و کمتر ممکن است گیر بیفتم. برای همین قبول کردم.
روش سرقت را چطور یاد گرفتی؟
همان دوستم به من آموزش داد. حتی به من نایلون مخصوص بستهبندی کردن این آرمها را هم داد تا بتوانم برای فروش آنها را بستهبندی کنم و به راحتی بفروشم.
پس یعنی دوستت هم سارق بود؟
بله. او هم چند باری آرم خودرو سرقت کرده و این کار را بلد بود.
چند وقت بود که این کار را انجام میدادی؟
دو ماهی میشد که آرم خودرو میدزدیدم. هر روز به خیابانهای شمال پایتخت میرفتم و دست به سرقت میزدم.
چند آرم دزدیدهای؟
٣٥٠ عدد آرم خودروهای گرانقیمت را دزدیدم. البته بیشتر آنها خودروهای بنز و بی ام و بود.
با این آرمها چه کار کردی؟
اول چند تای آنها را در سایت دیوار برای فروش گذاشتم. اما دیدم با قیمت مناسب نمیخرند. قیمتهایی که میخواستند خیلی پایین بود. برای همین از فروش آنها پشیمان شدم و همه را در خانهام داخل یک مبل جاسازی کردم. میخواستم کلکسیونی از این آرمها تهیه کنم و بعد از آن به فروششان فکر کنم. با خودم گفتم هروقت قیمت آنها زیاد شد و توانستم هرکدام را دو میلیون تومان بفروشم آنها را برای فروش میگذارم.
روش سرقتت چطور بود؟
با یک پیچ گوشتی آنها را باز میکردم. در خیابانهای شمال تهران پرسه میزدم و هرجا که خودرویی گرانقیمت میدیدم خیلی راحت با یک پیچ گوشتی آرم آن را باز میکردم و داخل کوله پشتیام میانداختم.
چی شد که دستگیر شدی؟
یک روز که در خیابان بودم و کلی آرم خودرو دزدیده بودم، پلیس به رفتارهای من مشکوک شد. مرا دستگیر کردند و در بازرسی آرمها را پیدا کردند. من هم چارهای جز اعتراف نداشتم. آنها هم به خانهام آمدند و در بازرسی تمام آرمها را پیدا کردند.
تو که هنرمند بودی و مدرک تحصیلی داشتی چرا به فکر یک کار مناسب نبودی؟
کار نبود. شغل مناسب پیدا نمیکردم. نوازندگی را هم فقط در خلوت خودم انجام میدادم. هیچکس قدر مرا ندانست. نتوانستم از هنر و تحصیلاتم درست استفاده کنم. هر بار به سراغ هرکاری میرفتم با در بسته مواجه میشدم. دیگر خسته شده بودم برای همین به سراغ این کار رفتم.
اعتیاد هم داری؟
بله. شیشه میکشم.
چرا معتاد شدی؟
همان دوستم آن روزی که مرا دید گفت: برای تسکین دردها و ناراحتیهایم میتوانم مواد بکشم. میگفت: مواد مرا آرام میکند. وقتی کشیدم واقعا آرام شدم. برای همین باز هم شیشه کشیدم و درنهایت معتاد شدم.