خراسان نوشت: با آن که هنوز به سن جوانی نرسیده ام، اما خلافهای زیادی را مرتکب شده ام از شرکت در پارتیهای شبانه گرفته تا استعمال مواد مخدر و فرار از منزل، ماجراهایی است که در این سن و سال با آنها روبه رو بودم با وجود این ریشه انحراف از مسیر درست زندگی را طلاق پدر و مادرم میدانم که سرنوشت مرا تغییر دادند و ...
دختر ۱۶ سالهای که به اتهام فرار از منزل در یکی از پارکهای مشهد توسط ماموران انتظامی دستگیر شده است درحالی که بیان میکرد امروز وقتی سرگذشت وحشتناک دختران فراری را در کلانتری شنیدم، تازه فهمیدم که فرار از منزل جز آبروریزی پیامد دیگری ندارد، به تشریح سرگذشت خود پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد افزود: دو سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من قربانی بزرگ این طلاق بودم چرا که هیچ کدام از آنها به خاطر لجبازی با یکدیگر مرا قبول نمیکردند و اعتقاد داشتند سرپرستی من مانع خوشبختی آنان در مسیر سرنوشت شان خواهد بود.
به همین دلیل پدر بزرگ پدری ام مرا نزد خودش برد و حضانتم را به عهده گرفت. از بزرگ ترها شنیدم پدرم در دوران جوانی دختر دیگری را دوست داشت و حتی بعد از به دنیا آمدن من نیز ارتباطش را با آن دختر قطع نکرد، این موضوع به اختلافات شدیدی بین پدر و مادرم منجر شد تا این که در نهایت پدرم با همان دختر ازدواج کرد و مادرم که نمیتوانست این شرایط را تحمل کند به ناچار طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت.
از سوی دیگر نامادری ام حاضر نبود مرا در زندگی خودش شریک کند و مادرم نیز که با مرد دیگری در تهران ازدواج کرده بود برای حفظ زندگی اش حاضر نشد سرپرستی مرا به عهده بگیرد. در این شرایط من به تحصیلاتم در مقطع ابتدایی ادامه میدادم، اما همواره نزد دوستان و هم کلاسی هایم احساس حقارت میکردم چرا که وقتی مادران دوستانم با پوششهای زیبا و جذاب به مدرسه میآمدند من خودم را در گوشهای پنهان میکردم تا هم کلاسی هایم چادر رنگی و کفشهای رنگ و رو رفته مادر بزرگم را به رخ من نکشند.
طرز فکر و رفتارهای مادر بزرگم خیلی مرا آزار میداد از سوی دیگر نیز دوست داشتم دختری آزاد باشم و بیشتر اوقاتم را در بیرون از منزل بگذرانم و مانند دیگر دختران لباسهای آن چنانی بپوشم، اما عمه هایم آن قدر زیرگوش مادربزرگم برای کنترل من زمزمه میکردند که گاهی رفتار مادربزرگم به کلی تغییر میکرد. این بود که حدود دو سال قبل از منزل فرار کردم، اما خیلی زود پلیس مرا دستگیر کرد و، چون به آنها گفتم کسی را ندارم مرا تحویل بهزیستی دادند.
یک ماه بعد در حالی که نمیتوانستم در بهزیستی دوام بیاورم شماره مادربزرگم را دادم و دوباره مرا تحویل خانواده ام دادند. از آن روز به بعد ترک تحصیل کردم و مدام در خیابانها و پارکها بیهوده وقت میگذراندم و با دوستی با برخی پسران جوان از آنها میخواستم لوازم مورد نیازم را تهیه کنند گاهی نیز با آنها به پارتیهای شبانه میرفتم تا این که در یکی از همین شب نشینیها با زن مطلقه ۳۰ سالهای به نام سوسن آشنا شدم او با من بسیار مهربان بود و مرا به خانه اش دعوت میکرد.
دیگر بیشتر وقتها را در پارک نزدیک منزلمان به خوشگذرانی و استعمال مواد مخدر میپرداختیم که یکی از همان پسران پارک نشین در اختیارم میگذاشت. آن جا بود که با دختر ۱۹ سالهای به نام شیرین آشنا شدم. او به تازگی ازدواج کرده بود، اما شوهرش را دوست نداشت وبه همین خاطر مدام برایم درد دل میکرد. روزها به همین ترتیب میگذشت که چند روز قبل دوباره از خانه فرار کردم و به خانه سوسن رفتم.
آن جا بود که شیرین با من تماس گرفت و گریه کنان گفت: از خانه فرار کرده ام، ولی جایی برای خوابیدن ندارم. من هم با او در پارک قرار گذاشتم تا او را نیز به خانه سوسن بیاورم، ولی هنگامی که در پارک کنار یکدیگر نشسته بودیم ناگهان ماموران کلانتری رسیدند و ما را دستگیر کردند.
حالا هم از رفتارهای گذشته ام پشیمانم ومی خواهم زندگی درستی را آغاز کنم. شایان ذکر است به دستور سرهنگ علایی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این دختر نوجوان برای ترک اعتیاد و بازگشت به خانواده در اختیار مرکز مشاورهای پلیس قرار گرفت.
*ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی