احمد غلامی در روزنامه شرق نوشت: رئیسجمهور آمریکا در ابتدای سخنرانیاش در مجمع عمومی سازمان ملل متحد گفت، در مدت کمتر از دو سال توانسته به دستاوردهایی فراتر از همه رؤسای جمهور تاریخ کشورش دست یابد. اگرچه این حرف موجب خنده حضار شد، او سادهدلانه گفت: انتظار چنین برخوردی را نداشته و عیبی ندارد!
پیش از این هم ترامپ در توییتر خود حسن روحانی را «مردی دوستداشتنی» خواند. عملکرد ترامپ در سیاست خارجی بیش از هر چیز نشان میدهد که به منطق پیچیده سرمایهداری باور ندارد و مهمتر اینکه تناقضات آن را هضم نمیکند.
او در پی سادهسازی منطق سرمایه است تا از این راه با جهان راحتتر مواجه شود. منطقی که بر این واقعیت ساده استوار است که ۱۰ درصد جمعیت جهان، ۹۰ درصد ثروت آن را و یک درصد از جمعیت جهان، ۴۶ درصد همین ثروت را در اختیار دارند.
ترامپ با این صورت بندی ساده به جهان مینگرد. در این صورت بندی جای ارباب و رعیت عیان است. ترامپ با این رویکرد از جایگاه شورای امنیت سازمان ملل با کشورهایی همچون روسیه، چین، انگلستان و فرانسه برخورد و آنان را تهدید میکند که اگر از مواضع آمریکا حمایت نکنند، مجازات سختی خواهند شد.
ترامپ مصداق این ضربالمثل است که حرف راست را باید از بچه شنید. همین جهاننگری بسیط است که او را مستعد ناسیونالیستی افراطی میکند تا اطرافش وطنپرستانی افراطی حلقه بزنند و با استفاده از جایگاه ریاستجمهوری و رئیسجمهوری که چندان پیچیده نیست، ایده خود را محقق کنند تا آمریکا را به مسیر اصلی خود بازگردانند. مسیری که سر سازگاری با جهان و دموکراسی ندارد و به منافع آمریکا بیش از هر چیز میاندیشد.
از همین منظر است که او باز در سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل بدون هیچ مقدمهای به سوسیالیسم حمله میکند و دموکراسی و سرمایهداری را درهم میآمیزد و مبدأ بنیان آن را در آمریکا میبیند و اطاعت از این اتوریته را بر همگان الزامی میداند.
اگر کشورهای مهم دنیا در شورای امنیت از برجام حمایت کردند، این حمایت بهانهای است برای ایستادگی در برابر منطق ساده ترامپ و حلقه اطرافیانش که در حین سادگی بس خطرناک است. آنان به پیامد زیانبار تلفیق سرمایهداری با ناسیونالیسم افراطی آگاهند و میدانند با چیرگی ایده یکجانبهگرایی آمریکا، تراژدی فکری و اخلاقی بیسابقهای را شاهد خواهند بود.
لیبرالهای باقیمانده در اروپا درصددند بدون گسست قطعی از سرمایه، اقتصاد را بهلحاظ سیاسی به کنترل درآورند و در چارچوب الگویی دموکراتیک، سرمایهداری را مهار کنند. البته ناگفته پیداست که دموکراسی مبتنی بر دموکراسی پارلمانی نمیتواند این پروژه را محقق کند؛ زیرا دموکراسیهای «نماینده بنیاد» هم عملا زیر اقتدار سرمایه قرار دارند.
ترامپ از دل همین شیوه و شرایط برخاسته است. اروپا و آمریکا در پذیرش راهبرد منطق سرمایه با هم اختلافی ندارند و آنچه بین آنان فاصله انداخته، ظهور نوعی وطنپرستی افراطی است که باوری به اصلاحات تدریجی نهادهای قدرت در داخل آمریکا و جهان ندارد و اکنون این تفکر را ترامپ نمایندگی میکند. از سوی دیگر، اروپاییان با باور به اصلاحات دموکراتیک و حفاظت از منافع خود در برجام ماندهاند.
آنان با این امکان دوسویه، تأمین منافع خود و اصلاح دموکراتیک وضع موجود، درصدد خنثیسازی اقتدارگرایی ترامپ و حلقهاش هستند و بدیهی است پافشاریشان بر ماندن در برجام الزاما به دلیل تأیید و سازگاری با مواضع جمهوری اسلامی ایران نیست. دولت حسن روحانی با درک صحیح از وضعیت کنونی جهان، منافع خود را در گردش به سمت روسیه و چین با عنوان «نگاه به شرق» و مدارا و همکاری با غرب (اروپا) دنبال میکند. پیگیری این استراتژی کار چندان سادهای نیست و نباید به موفقیتهای زودهنگام، همچون موفقیت در شورای امنیت سازمان ملل متحد دلخوش بود و بر اساس آن تحلیلهای راهبردی کرد.
آشفتگی خاورمیانه تابعی از آشفتگی سرمایهداری جهانی است. جهان با گذر از لیبرالیسم؛ تفکری مبتنی بر آزادیهای فردی، به نئولیبرالیسم؛ اطاعت بیچونوچرا از اقتدار بازار، در بحرانی بنیادین بهسر میبرد و با ظهور ترامپ این بحران در خاورمیانه عمیقتر هم شده است. بحران خاورمیانه جدی است؛ جدیتر از راهکارهای مبتنی بر تهدیدات اصولگرایان و دیپلماسی دولت حسن روحانی. حل این بحران مشارکت طیفهای وسیعتری از متفکران و روشنفکران مؤثر در تودههای مردم را میطلبد و بیش از هر زمان دیگر حقوقدانان را. با این اوصاف، سخنرانی رئیسجمهور در مجمع عمومی سازمان ملل بسیار آگاهانه بود.
آقای نوین, [۲۹.۰۹.۱۸، ۱۰:۴۶]روحانی توانست مشروعیت دستگاه دیپلماسی ایران را احیا کند. البته حسن روحانی بیش از هر چیز مرهون تناقضگوییهای ترامپ است. دشمنی که نمیتواند مکنونات قلبیاش را همچون رقیبان حزبی خود، دموکراتها، پنهان کند. از این منظر ترامپ دشمن مفیدی است. هرآنچه را در دل دارد بر زبان میآورد، درست برعکس اوباما و کلینتون.
بخشی از این صراحت به استراتژی ترامپ و حلقه افراطیون میهنی او بازمیگردد که درصددند تا تفکر آمریکاگرایی را ابتدا در سیاست داخلی آمریکا هژمونیک کنند و سپس از این ابزار برای سرکوب نفوذ بر جهان سود ببرند. این همان بزنگاهی است که جهان را هراسان کرده است. اینک رئیسجمهور آمریکا و حلقه وفادارانش، «نئولیبرالهای ملیگرا» هستند و همنشینی این تعابیر متضاد بیشباهت به تناقضگوییهای ترامپ نیست.
اگر جمهوریخواهان با این تعابیر به موفقیتهای پیدرپی در جهان دست یابند، بعید است دیگر از خاکریزهای فتحشده عقبنشینی کنند. دستبرقضا، ترامپ نَه تاجر است نَه اهل معامله و این را ایران خوب تشخیص داده است. ترامپ حامل ایدئولوژیای است که با اسلحه تجارت به جنگ ایدهها و ایدئولوژیهای دیگر آمده است
. سخنان مارسل گُشه نشانگر وضعیت فعلی جهان است؛ او باور دارد برای شناخت وضع موجود باید تاریخ دموکراسی غربی را مرور کرد. گُشه سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵ را دوره تثبیت دموکراسی غربی میداند؛ یعنی دوره پیروزی بر فاشیسم و نازیسم و دوره شکوفایی سرمایهداری.
در این دوره، سرمایهداری بدوی و استعماری که بنیادش بر بهرهکشی کورکورانه بود، تغییر ماهیت داده و این دوران، همان دوران طلایی جامعه مصرفی است. افراد بسیاری در دوره تثبیت دموکراسی از نتایج رشد اقتصادی بهره بردند. از آغاز دهه ۱۹۷۰ رویداد مهمی دموکراسی را زیرورو کرد، فردیتگرایی و شعار حقوق بشر تبدیل به سنگبنای دموکراسیهای غربی شد. مرجعی که با آن میشد میان آنچه در سازمان زندگی جمعی مشروع یا نامشروع شمرده میشد بهروشنی تمایز گذاشت. اما فرد نهتنها حقوق بلکه منافعی هم دارد. از اینجا به بعد جامعه «حقوقبنیاد» به جامعهای «بازاربنیاد» گذر کرد و دموکراسی غربی وارد عصر فردها شد.
فرمول دوره نئولیبرالی در این خلاصه میشود که تنها فردها وجود دارند، فردهای جداجدا که برای احترام به حقوقشان و نیز برای پیگیری منافعشان در یک همکاری رقابتی با یکدیگر به توافق رسیدهاند؛ این همان یورش منافع جزءها یا فردها به اقتدار کل است. با این تحلیل، میتوان عملکرد ترامپ را درک کرد. با خروج او از معاهده اقلیمی پاریس و شورای حقوق بشر، بیاعتنایی آمریکا به «حقوق بشر» معنایی تازه پیدا کرد و وارد مرحله دیگری شد.
ترامپ تلاش میکند با حفظ بنیانهای دموکراسی غربی، تودهگرایی را ترویج کند. البته تودهگرایی نه در برابر فردگرایی بلکه تودهای تهییجشده برای گذر از آمریکای کنونی به آمریکای نوین؛ آمریکایی که فقط برای آمریکاییهاست. شریکان ترامپ در این تفکر کسانی هستند که به منافع آمریکا وفادار باشند. اینها تحلیلی صرفا مبتنی بر تئوری نیست، بلکه ارزیابی گفتهها و عملکرد ترامپ است.
او این روزها بیش از هر زمان دیگری درپی به سرانجامرساندن این پروژه است. ازاینروست که دموکراتها دیگر برای او رقیب محسوب نمیشوند. بیتردید هرقدر زمان بگذرد آنان از صحنه سیاست خارج شده و به خصم یکدیگر بدل خواهند شد. ناگفته نماند اگر دموکراتها ایده ترامپ را در سر داشتند، سالها طول میکشید تا آن را بر زبان آورند. رئیسجمهور آمریکا از این منظر قابل ستایش است که فرصت مقابله را به مخالفانش میدهد. ترامپ و حلقه وفادارانش در شرایطی بهدنبال تحقق ایده خود هستند که جهان به گفته مارسل گُشه از دوره جهانگیری به جهانگستری سوق پیدا کرده است. جهانگیری درصدد گسترش اقتصاد جهانی بود که این مفهوم در وجه اقتصادی خود محصور میماند. اما جهانگستری بُعدی صرفا سیاسی دارد.
از زمانی که دموکراسی غربی در سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵ تثبیت شد و امپراتوریهای اروپایی فروریختند و مستعمرات رهایی یافتند، با رشد و توسعه کشورهای مستعمره پیشین، جهان به وضعیت کنونی رسید. وضعیتی که در آن دیگر هیچ قدرتی نمیتواند قانونش را به جهان تحمیل کند. ازجمله ابرقدرتی همچون آمریکا که کاهش اقتدارش در جهان آشکار شده است.
دولتهای جهان دیگر نه همان اقتدار گذشته و نه همان استقلال عمل گذشته را دارند. این همان آشفتگی است که ترامپ به آن باور ندارد و تلاش میکند با سادهسازی مفاهیم که سویهای فاشیستی دارد، آمریکا را از درون متحد کند و با این اقتدار تودهای که مبتنی بر اقتدار اقتصادی است، بر جهان تسلط یابد. ترامپ برای ایران تهدیدی است که میتواند به فرصت بدل شود تا ایران در این جهان آشفته به سمتوسویی گام بردارد که بیشترین منافع را در پی داشته باشد.
معنای مستتر در سیاست «نه جنگ و نه تحریم» ایران، نه جنگ و نه مذاکره است؛ راهبرد دشواری که متحدان پای کار میطلبد، چون این راهبرد بیش از اینکه اقتصادی باشد، سیاسی- اقتصادی است.
پینوشت:
برای نوشتن این یادداشت از کتاب «چه باید کرد؟»، آلن بدیو و مارسل گُشه با ترجمه عبدالوهاب احمدی چاپ انتشارات آگه استفاده کردهام.