ایکنا نوشت: کتاب «مقدمهای بر فلسفه علوم انسانی؛ دیلتای و علوم انسانی» نوشته مالک شجاعیجوشقانی در ۱۵۴ صفحه و توسط پژوهشگاه حوزه و دانشگاه منتشر شده است.
عناوین کلی کتاب
این کتاب ذیل یک مقدمه، شش فصل و یک جمع بندی و نتیجهگیری سامان یافته است. فصلهای این کتاب عبارتند از: زندگی و آثار دیلتای، مبانی فلسفی دیلتای، تحلیل و صورتبندی روانشناسی در دیلتای، فلسفه حیات و طرح مقولات واقعی حیات در برابر مقولات صوری، نقد دیلتای بر مکتب تاریخی و تفاسیر انتقادی معاصر بر فلسفه علوم انسانی دیلتای.
پشت جلد کتاب
در پشت جلد این کتاب میخوانیم: دیلتای از طریق روانشناسی و طرح هرمنوتیک حیات تاریخی-اجتماعی به تامل در باب بنیاد فلسفی علومانسانی میپردازد. وی ضمن نقادی پوزیتیوسیم ویستوریسم در فلسفه علومانسانی، «عینیت» را از پوزیتیویسم و «تاریخمندی» را از هیستوریسم به عنوان نقاط قوت این دو بر میگیرد. وی با اخذ ایده «روح عینی» هگل و با قرار دادن آن در بستری تاریخی-تجربی و فرهنگی، در کنار تبیینی که از رابطه سهگانه تجربه زیسته، عینیتیافتگیهای حیات و تعابیر حیات ارائه داده، به دفاع فلسفی از عینیت علوم انسانی میپردازد.
هدف کتاب از زبان نگارنده
یکی از پرسشهایی که نگارنده این کتاب در مقدمه مورد اشاره قرار میدهد این است که «علوم انسانی موجود و محقق در خاک فرهنگ و تاریخ غربی که درصدد فهم و حل مسائل آن زمینه خاص است، برای جوامع و فرهنگ غیر غربی، چه اهمیتی دارد؟» به نظر میرسد نگارنده این کتاب تلاش میکند تا به نوعی زمینه لازم برای فهم علوم انسانی را با طرح مقدمهای بر فلسفه علوم انسانی و حول محور دیلتای فراهم کند. پس از فهم چنین مقدمه و البته در گام بعدی که هنوز برداشته نشده است، یعنی فلسفه علوم انسانی، ما خواهیم توانست به آگاهی کاملتری از علوم انسانی در کشور و سنت اسلامی بیابیم.
چرا باید کتاب «مقدمهای بر فلسفه علوم انسانی» را خواند
نگارنده تلاش میکند با ارائه پیشینهای بر بحث خود تاریخی از موضوع بحث را از افلاطون آغاز کرده و به سنت اسلامی بپردازد. شجاعی در بخشی از مقدمه مینویسد: چون حکمای اسلامی از فارابی تا ملاصدرا، همسو با نظام فلسفی ارسطو موضوع فلسفه را موجود بما هو موجود دانستهاند، ناگزیر از پذیرش دو گزینهاند: ۱. اینکه اصولا هویت مستقلی برای این مباحث قائل نشوند؛ ۲. یا اینکه برای موضوع فلسفههای مضاف یا انضمامی، جایگاهی در نظام «موجود بماهو موجود» بیابند و به دیگر سخن، آنها را از عوارض اولیه و ذاتی موجود قلمداد نمایند و چون در این فلسفهها از عوارض موجودات مادی و طبیعی بحث نمیکنند، پس باید جایگاه موضوع آنها در گستره مفهوم موجود بماهم موجود یا موجود مطلق و رها از قیود مادی مشخص شود. ... در باب تواناییهای فلسفه ملاصدرا در پرداختن به مباحث فلسفی ناظر به حکمت عملی در علوم انسانی به معنای عام را باید مهمترین محل نزاع میان نظریهپردازان و زوال قائلان به امکانات معاصر سنت فلسفه اسلامی دانست.
نگارنده در فصل اول کوشش کرده است که آثار فلسفی دیلتای را به اختصار بیان کرده و زمینههای فکری و تاریخی تکوین فلسفه دیلتای را تشریح کند. او در فصل بعد مبانی معرفتشناختی، هستیشناختی و روششناختی این فیلسوف آلمانی را تشریح کرده و به مناسبات فکری ایده دیلتای با ایدههای کانت، شلایرماخر، هگل، درویزن و ... پرداخته است. در بخشی از این فصل میخوانیم «از آنجا که طبق تلقی دیلتای، بنیاد همه علوم در تجربه است، تمایز میان علوم انسانی و علوم طبیعی مبتنی بر انواع متفاوت تجربه و لذا تمایزی پدیدارشناختی است و مسئله تمایز علوم انسانی و طبیعی در واقع، به مسئله تمایز میان دو سطح تجربه منتقل میشود. بنیاد علوم انسانی نمیتواند از تجربه بیرونی بیاید، بلکه این بنیاد همان تجربه درونی و چیزی است که دیلتای از آن به واقعیات آگاهی تعبیر میکند»
در فصل سوم این کتاب نقدهای معاصران دیلتای به روانشناسیگرایی وی مطرح شده و تردید دیلتای در جایگاه بنیادی روانشناسی تشریح شده است، آنگاه زمینههای فکری و دلایل گذار دیلتای از روانشناسی به هرمنوتیک بیان شده و طرح «تجربهزیسته»، تحول در معنای سوژه و گذر از اصالت روانشناسی تشریح شده است.
در فصل بعدی علاوه بر بسط فلسفه دیلتای و رابطه آن با مفهوم و کارکرد «مقولات» به تلقی هرمنوتیکی دیلتای از علوم انسانی اشاراتی شده است و در ادامه فصل مباحث مطروحه در خصوص هرمنوتیک و دیلتای در نسبت با پوزیتیویسم و هیستوریسم مورد تحلیل قرار گرفته است. در بخشی از این فصل میخوانیم: دیلتای به دنبال تامین اعتبار دعاوی تاریخی از طریق فراهم کردن بنیادی فلسفی برای آن است... دیلتای دغدغه آن را دارد که معرفتشناسی او دعاوی علوم انسانی را محدود نکند و به تامین همهشمولی این دعاوی بپردازد.
در فصل پنجم این کتاب مسئله مهم عینیت در علوم انسانی مطرح شده است. دیلتای به عنوان یکی از مهمترین اندیشمندانی که وارد حوزه فلسفه علوم انسانی شده است، رای خاصی نیز در خصوص هرمنوتیک دارد. او کسی است که هرمنوتیک را از روشی در فهم متن مقدس به روش فهم مسائل انسانی بدل میکند. مولف در بخشی با عنوان عینیت هرمنوتیکال در علوم انسانی مینویسد: دیلتای، در آثار متاخر خود، برای علوم انسانی، نقش رهاییبخشی قائل است و از این لحاظ از پارادایم هرمنوتیک به پارادایم انتقادی نزدیک میشود. مولف در فصل آخر پای هرمنوتیک فلسفی را نیز به بحث میکشد و البته تلاش میکند تا جایگاه دیلتای در مباحث فلسفه علوم معاصر را تبیین کند.
این کتاب تلاشی است که میتواند همانطور که مولف آن را نامیده، مقدمهای بر فلسفه علوم انسانی باشد. این مقدمه هم از حیث سنخ مطالب است و هم موضوع که به دیلتای پرداخته که در آغاز مباحث جدید در این حیطه قرار دارد.