چهاردهم اسفند یک نام دارد و آن "مصدق" است. محمد مصدق، بزرگمرد تاریخِ ایران و رهبر نهضت ملیشدن نفت در چنین روزی، در حالی که در قلعه احمدآباد محصور و تبعید شده بود، چشم از جهان فرو بست. قلعه احمدآباد یا قلعه مصدق امروز جایی است که سخن از سالهای سخت مصدق میگویند؛ این خانه همانجایی که مصدق بارها در آن گفته بود: "هر روز آرزوی مرگ میکنم". خانه مصدق حالا یکی از مهمترین خانههایی است که گردشگران زیادی به آن سر میزنند؛ خانهای که فارغ از رنگ و بوی قدیمیاش، رنگ و بویی از سیاست هم گرفتهاند.
به گزارش ایران پلنر، «از تنهایی رنج میکشم، فصل تابستان اغلب در خارج از عمارت بودم و هرکس میآمد چندکلمه با او حرف میزدم ولی در این فصل زمیتان که هوا سرد است، در اتاق میمانم و بسیار بد میگذرد. کسی را هم نتوانستم پیدا کنم که مورد اعتماد باشد و با او حرف بزنم. از روی حقیقت، دیگر نمیخواهم زنده باشم.»
مصدق 20 بهمن 1340 این را به پسرش محمود نوشته و البته این تلخی همینجا تمام نشده و او رنج حاصل از تنهایی و بیکسی –بدون دیدار همسر و فرزندانش به جز جمعهها- در قلعه احمدآباد را تا اسفند 1345 که بر اثر سرطان دار فانی را وداع بگوید، با خود حمل کرد.
نگاهی به زندگینامه مصدق میاندازیم تا ببینیم این مردِ آزاده که جز به اعتلای ایران نیاندیشید چطور زیست و روزهای آخر عمر را در کجا ماند.
محمد مصدق متولد 1261، در روستای آهو از توابع آشتیان، بود. میرزا هدایتالله آشتیانی پدر او از مردان مشهور و مهم دوره ناصرالدین شاه قاجار بود و مادرش نوه عباسمیرزا ولیعهد قاجار بود. همین کافی است تا بدانیم محمد مصدق در چه فضایی پرورش یافت و چطور از همان کودکی زندگیاش با سیاست و آینده ایران گره خورد. مصدق همچنین از این جهت مصدق شناخته شد که ناصرالدین شاه پس از مرگِ پدرش به او لقب مصدقالسلطنه داد.
او در 1278 به تهران آمد و زندگیاش ورقِ جدیدی خورد. پس از گذراندن دوره تحصیلات محمد مصدق در اولین دور انتخابات مجلس مشروطه به عنوان نماینده طبقه اعیان و اشراف اصفهان رای آورد اما چون سن او کمتر از 30 سال بود، عضویت او در این مجلس رد شد. مصدق پس از آن راهی پاریس شد و از آنجا به سوئیس رفت و مدرک دکترای حقوقش را گرفت. او نمیدانست زمانی با علمش در حوزه قانون و حقوق کارِ بزرگی برای کشورش خواهد کرد.
او پیش از برگشت به ایران تصمیم داشت تا به طور کل از ایران مهاجرت کند. او نوشته: "چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که ۱۰ سال بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تصفیه کارهایم از ایران مهاجرت نمایم".
بازگشت مصدق به ایران همانا و ماندگاریاش در این کشور و تصمیماتِ مهم آن نیز همان.
سال 1919، محمد مصدق درحالی که با قرار داد ایران با انگلیس مخالف بود و تصمیم داشت به سوئیس بازگردد، کابینه مشیرالدوله از او دعوت کرد تا مقام وزارت عدلیه را داشته باشد و او نیز پذیرفت. این شروع ورود مصدق به عرصه سیاست بود. در 1299 او حاکم فارس شد، در 1300 به وزارت دارایی رسید، 1301 او در آذربایجان به مشاغل دولتی سطح بالایِ حکومت دست یافت، در 1302 مصدق وزیر امور خارجه ایران شد و درهایت در 1303 به نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای ملی درآمد. مصدق پس از ورودش به مجلس بارها توسط حکومت دستگیر، زندانی و تبعید شد. مثلا آنکه او بعد از 4 تیر 1319 به بیرجند اعزام شد و تا آذرماه همانسال زندانی بود تا اینکه دوباره به احمدآباد تبعید شد.
دورههای چهاردهم و شانزدهم مجلس اما مصدق فعالیتهایش شدت گرفت. او بارِ دیگر توسط مردم در مجلس رای آورد و در همین سالها "جبهه ملی" را تاسیس کرد تا بتواند قدمِ مهمی بردارد که آن "ملیکردن صنعت نفت ایران" بود. پس از فراز و فرودهای زیاد او توانست در 29 اسفندماه 1329 قانونِ ملی شدن نفت را به تصویب مجلس سنا برساند.
پس از این بود که مصدق برای به نتیجه رساندن ملی شدن صنعت نفت نخست وزیری ایران را پذیرفت. در همین مدت انگلیس از دولت ایران شکایت کرده بود، اما مصدق ساکت ننشست و به نیویورک رفت تا از حق مردم ایران دفاع کند. او در دادگاه لاهه حاضر شد و برای این کار پیروز شد.
اوضاع اما به همین شکل باقی نماند. انتخابات دوره هفدهم مجلس با دخالت ارتش و دربار روبرو شد. مصدق به توقف انتخابات دستور دارد و از شاه خواست تا اداره وزارت جنگ را به دولت بسپارد اما درخواست او رد شد و به همین دلیل مصدق از مقام نخستوزیری استعفا داد و قوام السلطنه جایش نشست.
مردمِ معترض ساکت ننشستند و در خیابانها تظاهران کردند و آنقدر به حمایت از مصدق ادامه دادند تا دولت قوام سقوط کرد و بار دیگر محمد مصدق در 30 تیر 1331 نخست وزیر ایران شد.
ماجرا به همینجا ختم نشد و دربار تصمیم گرفت شکلِ دیگری وارد ماجرا شود و مصدق را به قتل برساند که او از این نقشه مطلع شد و جان سالم به در برد.
مرداد 1322 به دلیل اختلافهای شدید میان مصدق و مجلس و برگزاری همه پرسی درباره باقی ماندن یا نماندن مجلس، رای به انحلال مجلس داده شد و در نهایت در 23 مرداد 1322 مجلس رسما منحل شد.
۲۵ مرداد ۱۳۳۲ شاه دستور عزل دکتر مصدق را صادر کرد و رییس گارد سلطنتی خانه مصدق را محاصر کرد تا او را بازداشت کند. در عین حال اما نیروهای محافظ نخستوزیری در یک حرکت غافلگیر کننده رییس گارد سلطنتی و نیروهایش را خلع سلاح و بازداشت نمودند و نقشه کودتای ۲۵ مرداد هم به شکست انجامید.
تنها 3 روز بعد بار دیگر کودتای دیگری به راه افتاد که این بار این کودتا توانست دولت مصدق را ساقط کند. کودتاچیان خودشان را در شلوغیهایی که اراذل اوباش به راه انداخته بودند به خانه مصدق رسانند و پس از چندین ساعت درگیری گارد محافظ دولت مصدق با آنها، در نهایت کودتاچیان خانه مصدق را به آتش کشیدند. مصدق به خانه همسایه گریخت و نجات یافت. 29 مرداد اما مصدق و یارانش تسلیمِ حکومت سپهبد زاهدی شدند.
پس از آن مصدق در دادگاه حاضر شد و هرچند درباره کودتا اسرار زیادی را فاش کرد اما به 3 سال زندان محکوم شد.
در نهایت پس از پایان حکمِ 3 سال زندان، محمد مصدق به ملکش در احمدآباد تبعید شد و درحالی که دائما تحت نظارت بود تا آخر عمر آنجا ماند. 1342 همسر محمد مصدق، ضیاءالسلطنه در خانه احمدآباد از دنیا رفت و محمد مصدق بیش از پیش تنها شد. 3 سال بعد، خودِ او نیز بعد از طی دور طولانی سرطان در 84 سالگی در همین خانه فوت کرد و با اینکه وصیت کرده بود او را در کنار کشتهشدگان 30 تیر در آرامگاه ابن بابویه دفن کنند، او را در یکی از اتاقهای خانهاش به خاک سپردند.
سال 1357، پس از انقلاب و پس از سالها محدودیت در رفتن مردم به احمدآباد، یکی از برگترین گردهماییهای سیاسی تاریخ ایران در مزار مصدق در احمدآباد برگزار شد و یک میلیون نفر به آنجا رفتند.
خانه مصدق حالا تبدیل به جاذبهای گردشگری شده و مردمِ زیادی به یاد مردِ بزرگ تاریخ ایران به سراغ آنجا، که حالا در فهرست آثار ملی ایران نیز ثبت شده، میروند.
قلعه احمدآباد در شهرستان نظرآباد استان البرز، در 7 کیلومتری شهر آبیک قرار دارد. این خانه بنایی خشتی با معماری و حیاطی زیبا دارد. دکتر مصدق تا زمانی که در این خانه در حصر بود گه گاه خانواده، دختران و پسرانش را میدید. در گوشه گوشه این خانه یادگاریهای مصدق را که با عصایش در آن میرفت و میآمد میتوان دید.