فرارو- آرمان شهرکی؛ در یکی از نوشتههای تحلیلی درخصوص اعتراضهای اخیر، منتشرشده در روزنامه اعتماد شماره ۳۹۹۸، آقای محمد مالجو به ارایه تبیینی از تحولات دیماه پرداختهاند.
مهمترین مفاهیم تحلیل ایشان عبارت بودند از: تحلیل طبقاتی، مفاهیمی همچون بازار و نیروی کار، بحث کالاییسازی، بحث از نظام مالیاتی و انحصار و فساد اقتصادی، و در نهایت بحث از سندیکاها و تعاونی، تضاد کار و سرمایه، که همه و همه در یک پیکرهی کلی به نام اقتصاد معنا و مفهوم مییابند.
در این نوشتار سعی شده تا با استفاده از ماتریس تحلیلیِ بارل و مورگان Burrel and Morgan بحث آقای مالجو با افزودن مفاهیمی همچون آگاهی، ایدئولوژی، و قدرت که به نوبهی خود فضاها و پرسشهای تحلیلیِ جدیدی را مطرح مینمایند گسترش یابد.
ماتریس بارل و مورگان
بارل و مورگان در اثر کلاسیک خویش با عنوان پارادایمهای جامعه شناختی و تحلیل سازمانی به دو بُعد و چهار پارادایم در چگونگی تحلیل جامعه یا پدیدههای اجتماعی پرداخته و فرانظریه خویش را در خصوص نظریههای اساسی در جامعه ارایه میدهند. چهار پارادایم ذکر شده مبتنی است بر نوع فلسفه علم و نظریه اجتماعِ اتخاذ شده توسط جامعهشناس. در قالب هر کدام از چهار پارادایم، جهان به شیوه خاصی نگریسته میشود.
ازینرو چهار پارادایم چهار دیدگاه را نسبت به جهان اجتماعی، ماهیت علم و جامعه نمایندگی میکنند. پارادایمهای اشاره شده توسط نویسندگان خصلتی منحصر به فرد داشته بهنحوی که نمیتوان بر اساس آنها به هیچگونه سنتزی دست یافت؛ اما میتوان آنها را با یکدیگر جایگزین نمود.
تحلیلگر نمیتواند در یک لحظه بر چند پارادایم تمرکز کند مگر اینکه در زمانهای مختلف از پارادایمهای گوناگون بهره ببرد. در شکل، پارادایمهای چهارگانهی بارل و مورگان را مشاهده میکنید.
سلول سوم (ساختارگرایی رادیکال)از آنجاکه پیشنهادهای آقای مالجو ناظر است بر تغییرات بنیادین در ساختار اقتصادی و سیاسی در کلیّت خویش و نیز فاقد هرگونه اشاره و یا تمرکزی بر مفاهیمی ذهنی همچون آگاهی، ایدئولوژی و عاملیت میباشد؛ در سلول شماره ۳ جای خواهد گرفت آنجاکه تحلیلی جامعهشناختی با هدف تغییرات رادیکال و مفاهیمی عینی همچون طبقه، دولت، نظام مالیاتی، تضاد کار و سرمایه و دیگر عینیّاتی که در ترمینولوژی مارکسیستی از آن با نام زیرساختارها یاد میشود را دربر میگیرد.
ساختارگرایی رادیکال، از موضعی اثباتگرا، واقعگرایانه و جبرگرا، به دنبال تغییر رادیکال و رهایی است و بر تنازعات ساختاری، شیوههای سرکوب و تناقضات تاکید میکند. در این پارادایم بر نقدی ریشهای از جامعه تاکید شده و بر روابط ساختاری در جهان اجتماعی واقعگرا پای فشرده میشود.
تحلیل عینی و اقتصادیِ مالجو از یک تحول اجتماعی ضمن آنکه عاری از عنصر فرهنگ و آگاهی است؛ مستلزمِ نوعی حالت بیعملی و بیارادهگی نیز میباشد. افراد درگیر باید منتظر بمانند تا ساختارها طی یک فرایند جرّاحی اساسی و طولانی برای درمان تضادهای مبتلابه حاکمیت سیاسی همچون نظام بیمار و ولنگار مخارج دولتی، نظام معیوب مالیاتستانی و هزینه تراشیهای سیاست خارجی، فساد اداری و امثالهم و یا در نتیجهی تناقضات درونی متحول شوند.
پرسش اینجاست که کارگزار و عامل اقدام عظیمی همچون ملی کردن بانکها و سلب مالکیت از منابع طبیعیِ متعلق به تودهی مردم کیست؟ اگر ساختار سیاسی-اقتصادی همچون یک کلیّت، خطاکار بزرگ است در انتظار نشستن تا شاید آنکه بر شاخ نشسته شاخ ببرد؛ یک جبرگرایی و مثبتاندیشیِ واهی است.
نیروی کار در فقدان هرگونه تشکل کارگری مستقل چگونه میتواند به تشکلیابی و ایجاد تعاونیهای کار دست یازد؟ چگونه میتوان با احالهدادنِ ضمنی رفع همهی مشکلات و نواقص به دولت و حاکمیت سیاسی آنگاه که همهی معضلات بهنحوی ساختاری در محدودهی خودِ نهادهای سیاسی و اقتصادی رسمی و حاکمیتی تعریف و تبیین شده به اقدامی عملی دست زد و تصمیمی اجرایی گرفت؟
این نوعی دترمینیسم و اثباتگراییِ افراطیِ متکی بر فرسایش تدریجی و درازمدت است فرسایشی که خواهینخواهی شورش و طغیان بهبار میآورد. در واقع آنچه که مطلوب است شاید اجتنابناپذیر نبوده و بدین علت هیچگاه فرانرسد. پس چه باید کرد؟ پاسخ این است: به عاملیّت مردم رجوع کرد و نه به ساختارهای تثبیتشدهی موجود چرا که چنین فرایند تثبیتی خود باید مورد واسازی قرار گیرد.
گذار به تئوری انتقادی (سلول چهار)
در پارادایم انسانگرایی رادیکال، محوریت اصلی عبارت از این است که آگاهی افراد تحت سیطره و سرکوب روساختارهای ایدئولوژیکی مورد تعاملش قرار گرفته و این امر تنگنایی شناختی cognitive wedge میان انسان و آگاهی حقیقیاش ایجاد میکند.
تنگنایی که او را دچار ازخود بیگانگی کرده و آگاهیای کاذب بهبار میآوردو در نتیجه از تحقق استعداد هایش جلوگیری میکند. این پارادایم عرصهی جولان ذهنیت، ایدئولوژی، قدرت، آگاهی، معنا، عمل و ارادهی انسانی است. مفاهیمی که میدان را برای تحلیل و نقد فرهنگیِ یک تحول یا خیزش اجتماعی مهیا ساخته و تنها به ذکر و تبیین ریشههای شکلگیری آن در گذشته نپرداخته بلکه حال و آیندهی یک جنبش اجتماعی را نیز مدنظر قرار خواهد داد. در اینجا و در تئوری انتقادی بحث بیشتر بر سرِ فرایندهاست و نه غایات یا آرزوها.
بر این اساس در تحلیل یک خیزش اجتماعی و چه بسا علتهای شکلگیریاش نه بر کارکرد نیروهای عینی بلکه بیشتر بر ایدئولوژی و فرهنگ همتافته با جنبش و یا ایدئولوژیای که تحول با آن سرشاخ شده تاکید شده و نقطهعزیمت تحلیل از آن آغاز میشود و درست همینجاست که گذار از سلول ۳ به سلول ۴، تبیین مالجو از اعتراضات دیماه را تکمیل میکند و زیر ذرهبین بردن وقایع سیاسی و اجتماعی از ابتدای انقلاب تا آغاز دههی هفتاد را که بنا به ناچاریِ نظری و فکتهای موجود در فضای سیاسی ایران، وانهادهشده؛ ضروری میسازد.
گذار از س. ۳ به س. ۴ واجد چند پیششرط اساسی است:
(۱) نگاه به انسانها همچون افراد فعال انسانی (سوژه ها) نه همچون امور واقعی و اشیاءای که به عنوان مثال در انتظار عملگریهای دولت هستند. در این خصوص لازم است تا به تحلیل طبقاتی خود پیکره دولت نیز پرداخته شده و مشخص شود که حاکمیت سیاسی در ایران ورای دولت چه نسبت یا مواجههای با مردم دارند و بالعکس.
نظام پارلمانی و سیاسی به کدام طبقهی اجتماعی ایران اجازهی شراکت در عرصهی سیاست را میدهد یا نمیدهد و آیا کنشورزان تحولات و شورشهای اجتماعی، نمایندگانی واقعی در نظام سیاسی دارند یا خیر؟ در یک استنباط اولیه میتوان گفت: آنانکه نقش محوری در تحولات دیماه داشتند از نوعی بی پناهی سیاسیِ ریشهداشته در فقدان نمایندگی در سطوح بالای حاکمیت در رنجاند. اصولگراهای رادیکال و میانه، و اصلاحطلبان حکومتی/میانه و غیرحکومتی/اپوزوسیون "قانونی"، هرکدام بنا به دلایلی از پرداختن به مطالبات این قشر عاجز گشتهاند.
(۲) شناخت جامعه از راه درک کلیت آن. نمیتوان بروز تحولاتاجتماعی را با انقطاع آنچه از ابتدای انقلاب تاکنون در فضای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی گذشته بهصورتی جامع تحلیل نمود.
(۳) قانون تداخل اضداد یا جمع اضداد هم در طبیعت هم در اندیشه و هم در جامعه. از این حیث خیزشهای اجتماعی هم دارای ابعاد مثبت و هم واجد ویژگیهای منفی در تخالف با یکدیگر تواند بود. بروز خشونت و واپسروی و تخفیف خواستهها همزمان با استمرار و تثبیت میانمدت یا بلندمدت مطالبات، انزوا و سرخوردگی از سویی و نوعی ارزیابی از خود، همه و همه در طی یک فرایند اجتماعی تحولخواه رخ میدهند.
(۴) اتخاذ دیدگاهی انتقادی نسبت به وضع موجود برای گذر به شرایطی رهاییبخشتر. گفتمان "ارایه پیشنهادات برای عبور از بحران" متضمن دیدگاهی است که در پی حفظ وضع موجود بوده و لذا کلیت یک جنبش تحولخواه را یک رویداد" بحرانی" تلقی میکند. انتقاد در این معنا عبارت است از پرسشگری از هرآنچه که تاکنون بدیهیانگاشته شده و لذا نقد آن مسبب ایجاد بحران قلمداد گردیده است.
در پرتو این مفهوم از نقد، عبور از اصولگرایی و اصلاحطلبی در فضای سیاسی ایران یا تصور آن، نه یک بحران سیاسی که لازمهی گشادگی و پیشرفت در عرصهی سیاست است که میتواند مسیر را برای رشد و ظهور تفکرات و نیروهای اجتماعی نوین هموار سازد.
(۵) اتخاذ موضعی هنجاری و ارزشی که در چهارچوب یک ایدئولوژی عادلانهتر عمل میکند. تحول یعنی پذیرفتن اینکه یک وضعیت عینی و ذهنی مطلوب در قیاس با آنچه موجود است وجود دارد.
یک تحول اجتماعی خواهناخواه حاوی ارزشهایی ایجابی است. این تصور که نیروهای اجتماعی درگیر در تحولات دیماه بهصورتی سلبی تنها خواستار رفع فقر و نداریِ خویش هستند یا اینکه چه نمیخواهند برای تبیین دقیق آن کفایت نمیکند باید تحلیل نمودکه آنها واجد چه ارزشهای فرهنگی و روانشناختی بوده و از آن دفاع میکنند. فلسفه و ایدئولوژی سیاسی آنها چیست و از کدام وجهِ ایدئولوژی سیاسی موجود بیشتر ناراضی هستند؟
(۶) رابطهی میان ازخودبیگانگی بشر مدرن تحت سیطرهی نظامهای سرمایهداری و خیزشهای اجتماعی و از دیگر سو نقش مذهب چونان یک تجربهی ذهنی و اخلاقی و ارتباط آن با مذهب همچون یک نهاد. نقش مذهب همچون یک نهاد متعین که مستلزم بازتولید یک سری روابط اجتماعی ویژه است و نسبتش با جنبشهای اجتماعی باید مورد تحلیل قرار بگیرد. حتی بیمیلی به مذهب نیز خود نوعی دغدغهی مذهبی داشتن است.
(۷) تحلیل آگاهی اصیل و آگاهی کاذب. تحلیل بازنمود و انعکاس رسانهایِ تحولات دیماه ۹۶ باید بهدقت مورد مطالعه قرار بگیرد. نقش شبکههای اجتماعی و جنس آگاهیای که آنها در کنشورزان ایجاد مینمایند همچنین نوع گفتمانی که رسانههای رسمی درپی ترویج آن هستند باید با یکدیگر تطبیق داده شده و مقایسه شود.
همچنین ابعاد زبانشناختی و گفتمانی تحولات باید مورد پژوهش قرار بگیرد. نوع شعارها، لحن بیان آنها، نقطهی ارجاع مستقیم و غیرمستقیمشان، نحوهی شکلگیری و تاریخی که همراه هرکدام است؛ دشنامهای زبانی، میانمتنیت و میان گفتمانیت زبان کنشورزان و...
(۸) تحلیل همتافتهی قدرت و دانش. نقش دولت و نهادهای علمی و دانشگاهی در مواجههی آنها با جنبشهای اجتماعی
(۹) تحلیل روانشناختی اجتماعی از جنبش مثلا بررسی آن از منظر روان شناسی توده. مکانیسمهایی همچون پخش مسئولیت در یک ازدحام، گمنامی، همانندسازی و همنوایی.
(۱۰) نقش تکنولوژی در حفظ و استیلای نظم مستقر و مواجههی آن با تحولاتی از جنس وقایع دیماه.
(۱۱) ملاحظهی این مورد که امر اقتصادی متضمن فرایندهای بازتولید فرهنگی و جامعه پذیری نیز هست. یه عبارتی امور اقتصادی محاط در امر فرهنگی و اجتماعی است.
یک اعتراض یا شورش خیابانی حتی بهفرضِ نیات ناب اقتصادی، یک وضعیت اجتماعیِ ویژه است لذا تبییناش نیز باید در همان وضعیت اجتماعی و فرهنگیای که بسترساز تحول بوده؛ سامان دادهشده عرضه شود و نه تنها در محدودهی صرفِ حاکمیت یا دولت حتی اگر چنین حاکمیتی، دموکراتیک باشد.
گذار از خانهی سه به خانهی چهارم در ماتریس بارل و مورگان متضمن حرکت مفهومی و تحلیلی از عینیات به ذهنیات، از اقتصاد به فرهنگ، از انفعال به عاملیت، از حاکمیت به مردم، از متن به حاشیه، و از جزیی به کلی، و از اصلاحات بوروکراتیکِ ایستا به تغییرات رادیکال و پویا است.