علیرضا حسینی؛ یادم میآید سال ۸۲ که با مدرک فوق لیسانس مهندسی از یکی از دانشگاههای معتبر تهران در حال جستجو برای کار بودم، با توجه به شرایطی که داشتم و مشکلاتی که زندگی در تهران داشت، تصمیم گرفتم در همان نزدیکیهای زادگاه و خانوادهام کاری پیدا کنم.
یک روز که برای مصاحبه به یکی از شهرهای نزدیک محل سکونتم رفتم، مدیر کارگزینی آنجا که مرد جا افتاده و سرد و گرم کشیدهای بود، پس از پایان مصاحبه رو به من کرد و جملهای گفت که هنوز پس از سالها در خاطرم ماندهاست.
مدیر کارگزینی رو به من کرد و گفت: آقای مهندس قبل از اینکه بخواهی تصمیمی برای کار در اینجا بگیری بگذار موضوعی را برایت بیان کنم:
قبل از هر تصمیمی، بدان که کشور ما یک کشور جهان سومی است. همچنین استانی که ما در آن زندگی میکنیم نیز نسبت به استانهای دیگر از قبیل: تهران، اصفهان و آذربایجان و ... از امکانات کمتری برخوردار بوده و محدودیتهای خاص خود را دارد.
علاوه بر همه اینها شهر و کارخانهای که شما قصد کار و زندگی در آن دارید نیز نسبت به شهرهای دیگر استان دارای کیفیت زندگی و فرهنگی پایینتری است. پس قبل از هر تصمیمی خوب به این موضوع توجه کن و ببین با این شرایط میتوانی کنار بیایی یا نه؟
راستش بعد از آن جملات کمی نگران شدم و عطای زندگی در شهرستان را به لقایش بخشیدم و عازم دیار غربت شدم!
پس از مدتی به تهران آمدم و در قسمت مهندسی یکی از بزرگترین شرکتهای خودروسازی مشغول به کار شدم.
بگذریم از اینکه در مورد صنعت خودرو چه فکر میکردیم و چه دیدیم.
با توجه به وضعیت مالی و هزینههای سنگین تامین مسکن در تهران تصمیم گرفتم در کرج ساکن شوم. دو سالی در کرج مستاجر بودم تا اینکه یک دفعه از اواخر سال ۸۵ بحران افزایش قیمت مسکن شروع شد. ما هم که دیدیم هر روز قیمتها در حال افزایش است هرچه داشتیم و نداشتیم از ماشین گرفته تا طلای همسرمان را فروختیم و با یک وام مسکن، خلاصه توانستیم یک مسکن ۶۴ متری آن هم در فردیس تهیه کنیم.
از همان روزهایی که زندگی ما در کرج شروع شد مشکلات زندگی ما هم شروع شد؛ هنگامی که از اتوبان تهران کرج قصد ورود به کرج را داشته باشید، در ورودی کرج تابلویی میبینید که روی آن نوشته شده به کرج ایران کوچک خوش آمدید!
در واقع این تابلو به طور کامل نشان دهنده ساختار شهری و فرهنگی کرج است. شهری با بافتهای مسکونی، شهری و فرهنگی ناهمگون، بدون امکانات اولیه از قبیل: بیمارستان، پارک و فضای سبز (لازم به ذکر است آنچه از فضای سبز زمانهای گذشته وجود داشته یا از بین رفته و یا در حال تملک توسط افراد سودجو میباشد)و فضاهای شهری فروخته شدهاند.
دراین شهر شما مناطقی مانند عظیمیه، مهرشهر و جهان شهر را میبینید که در کنار آن مناطقی مثل زورآباد و حسینآباد و مشکینآباد قرار دارند. جالب اینکه هر محلهای که نام آباد بر آن نهادهاند از همه جا ویرانتر است.
این موضوع سبب افزایش نابرابری فضایی و اجتماعی گشته و شهر در برابر حوادث طبیعی و اجتماعی آسیبپذیر شدهاست، به گونهای که تنشهای حاصل از این پدیدهها در سطح فردی و روابط بین شهروندان به صورت روزمره خود را آشکار میکند. این تفاوت در امکانات و خدمات شهری بدون شک در آینده نتیجهاش در بچههایی که در این مناطق رشد میکنند دیده خواهد شد.
ولی آنچه بیشتر از همه این مشکلات و تقریبا به صورت هر روزه شما را رنج میدهد ترافیک اتوبان در حوالی پل فردیس و خیابانهای اطراف آن میباشد. به خصوص صبحها که همه میخواهند به موقع سرکار برسند و غروبها که خسته از سرکار به خانه برمی گردند و قصد دارند ساعتی را هر چند کوتاه در کنار خانواده باشند.
ترافیکی سرسامآور، ماشینهایی که به علت جادههایی که مدام باریک و پهن میشوند مدام جلوی هم میپیچند. رانندگانی زرنگ که نه تنها سبقت گرفتن از چپ و راست برایشان فرقی ندارد بعضاٌ پیاده رو و لاین خاکی کنار جاده هم جولانگاه آنها است.
خلاصه همه اینها باعث میشود افراد قبل از رسیدن به محل کار و خانه حسابی اعصابشان به هم ریخته و به علت تکرار این موضوع نوعی تندخویی در رفتارشان نهادینه شود.
به عنوان مثال در این ۱۵ سالی که من هر روز، صبح و شب در این ترافیک ماندهام، بعضا چنان اعصابم به هم ریخته که حتی تحمل بازیگوشیهای فرزند کوچک خود را نداشتهام.
حتی اگر از این مشکلات هم چشم پوشی کنیم، میزان عمر هدر رفته افراد دراین ترافیکها خود سر بر فلک میزند. مگر نه این است که عمر انسان بزرگترین سرمایه و هدیه خداوند به اوست، اگر میزان وقت تلف شده در مسیر رفت و برگشت را در هروز یک ساعت در نظر بگیریم و تعداد روزهای کاری را ۲۵۰ روز، تقریبا ده سال میزان عمر تلف شده برای هر شخص ۲۵۰۰ ساعت که تقریبا معادل ۱۰۰ شبانه روز برای هر نفر است!
ساعاتی که میتوانست صرف خانواده و تربیت فرزندان شود!
روزهای نزیک به تعطیلی که دیگر قابل گفتن نیست. کافی است یک یا دو روز در یک هفته تعطیل باشد، چنان بار ترافیکی در اتوبان ایجاد میشود که طول آن به چندین کیلومتر میرسد. بارها در چنین مواقعی عطای استفاده از خودرو، چه شخصی و چه عمومی را به لقایش بخشیده و مسیری طولانی را جهت رسیدن به مترو با پای پیاده طی کردهام.
در زمانهایی کهاینچنین درمانده در ترافیک ماندهام و یا زمانی که از ماشین پیاده شده و با پای پیاده به سوی مترو میروم به یاد جمله آن رئیس کارگزینی میافتم و با خود میگویم اینجا ایران است، کشوری جهان سومی. پس نباید انتظاری که از کشوری مانند آلمان و ژاپن و کره داریم از این کشور داشته باشیم.
بعد با خود میگویم که اینجا استان البرز است. پس طبیعی است که امکانات آن از تهران کمتر باشد. بلاخره تهران پایتخت است و اینجا البرز!
هر چند اگر تقریبا به هم چسبیده باشند و برجهای منطقه ۲۲ تا گرمدره کرج هم رسیده باشد.
خلاصه وقتی دیگر طاقتم طاق میشود، با خود میگویم اینجا فردیس است، شهری در حومه کرج. پس بدیهی است که اهمیت آن از کرج کمتر باشد.
اینجا اگر ترافیک جاده ملارد تا انتهای جاده ملارد هم برسد، کسی ککش هم نخواهد گزید. اصلاً مگر اینجا کسی از مسولین فردیس هم زندگی میکند. در بهترین حالت خانه همهشان اگر تهران نباشد، کرج است.
خلاصه به این نتیجه میرسم ما انسانهایی درجه سه در یک کشور جهان سوم هستیم!