با پایان آخرین روز از مهلت نقلوانتقالات فوتبال اروپا، بارسلونا به بزرگترین ناکام قاره سبز تبدیل شد.
روزنامه تماشاگران امروز، تيمي كه نيمار جونيور را از دست داد و تمام تلاشهايش براي خريد كوتينيو و ديماريا ناكام ماند. حالا بارسا، ابرقدرت دستنيافتني فوتبال جهان در ابتداي دهه ميلادي اخير، به تيمي مفلوك و مايوسكننده تبديل شده كه بعيد است در فصل جاري نيز توان جلب رضايت مخاطبانش را داشته باشد.
با اين همه اما، تيمي كه نه گلر و دفاع وسط درست و حسابي دارد و نه خط هافبكش چنگي به دل ميزند، هنوز هم ستارهاي را در لباس خودش ميبيند كه به گمان خيلي از منتقدان و كارشناسان سراسر جهان، بهترين بازيكن تاريخ فوتبال دنيا در همه ادوارش است؛ ليونل مسي!فوقستاره آرژانتيني شايد در يك سال گذشته بخشي از بهترين بازيهايش را براي بارسا به نمايش گذاشت اما مشكل اينجاست كه او حالا بهطرز غريبي در بلوگرانا تنها شده و اين تنهايي در فصل پيشرو با جدايي نيمار تشديد هم خواهد شد. اين اواخر چهره لئو، فرياد خستگيهاي يك مرد است؛ مردي كه ناچار است بار همه ناكاميهاي تيمش را يكتنه بر دوش بكشد.
چه اينكه در اين بارسلوناي ويران، حتي چهره معتبري كه لياقت «مقصر» بودن را داشته باشد هم وجود خارجي ندارد! گاهي كه هنر ساقهاي مسي براي درآوردن بازي كفاف ميدهد، لبخند محوي روي صورت بارسا نمايان ميشود اما گاهي كه از عهده او هم كاري ساخته نيست، با يك تيم كاملاً تعطيل مواجه هستيم كه فقط شبحي از آن امپراتوري عجيب سالهاي گذشته به نظر ميرسد.
چه بسا حال و روز فعلي بارسا بار ديگر اين واقعيت تند را يادمان ميآورد كه زندگي خيلي بيرحم است و در اوج موفقيت هم اگر «وا» بدهي، كلاهت پس معركه خواهد بود. شايد از يك نظر ليونل مسي را براي بارسلونا بايد شبيه «نفت» براي ايران دانست؛ يك موهبت و مصيبت همزمان كه هر چقدر سودمند است، ميتواند خطرناك هم باشد! در ايران معاصر با وجود همه تلاشها و شعارها هيچ پيشرفت جدي و فوقالعادهاي در زمينه دستيابي به يك صنعت و اقتصاد شكوفا و مدرن رخ نداد، چراكه هميشه ته دل همه مردم و مسئولان اين سرزمين به نفتي گرم بود كه از زير زمين بيرون ميآمد و هر بشكه به چندده دلار به فروش ميرسيد.
شايد چون هيچوقت خطر گرسنگي همهگير و واقعي را احساس نكرديم، ضرورت پولسازي و صرفهجويي واقعي را هم نفهميديم؛ بنابراين نه صنعتمان به گرد پاي رقباي آسيايي و اروپايي رسيد و نه توانستيم از پتانسيل شگفتانگيز گردشگري در اين مملكت استفاده چنداني ببريم.
اگر ساختار فربه دولتي در ايران هرگز لاغر نشد و اگر انواع و اقسام ريختوپاشهاي كاذب و غيرضروري براي برگزاري فلان همايش و سر پا نگه داشتن فلان نهاد از بين نرفت، همه اينها به خاطر اين بود كه ميدانستيم روزي چند ميليون بشكه نفت ميفروشيم و پولش را توي جيبمان ميگذاريم اما امان از روزي كه سرانجام كفگير به ته ديگ بخورد و ديگر خبري از اين طلاي سياه نباشد. شايد آن روز بفهميم كه براي زندگي مستقل و واقعي هيچ سرمايهاي نياندوختهايم و هيچ تمرين درست و درماني نداشتهايم.
قصه مسي هم براي بارسا، چيزي شبيه همين است؛ يك سرمايه منحصربهفرد كه در بدترين روزهاي باشگاه هم ميتوان به كمك او در كورس قهرماني ماند، به مراحل بالاي ليگ قهرمانان رسيد و گاهي حتي جام هم برد! مديران بارسا به دلگرمي اينكه مسي را دارند، همه اصول باشگاهداري را به هيچ انگاشتند و آنقدر بيمبالاتي كردند كه حالا به چنين وضع رقتباري گرفتار شدهاند.
تازه احتمالاً آسيبهاي واقعي اين مدل باشگاهداري معيوب، بعد از بازنشستگي لئو مشخص خواهد شد. شايد سن خيلي از ما قد ندهد كه ايران بدون نفت را ببينيم اما تماشاي بارساي بدون مسي نزديك است و احتمالاً ماكتي از عاقبت تلخ اقتصاد تكمحصولي را نشانمان خواهد داد!