bato-adv
کد خبر: ۳۱۹۵۲۰
سیدجواد میری‌ تشریح کرد

چهل‌سال پس از شریعتی

شریعتی به عنوان یک جریان مطرح است، جریان روشنفکری که سعی می‌کند راه رهایی انسان از ابژه‌وارگی را نشان دهد و سوال اصلی‌اش این است که چگونه می‌توان از نظام سرمایه‌داری جدید که در اقصی نقاط جهان خود را نهادینه کرده و انسان، طبیعت و روابط فی‌مابین انسانی را ابژه و کالایی کرده است رها شد.
تاریخ انتشار: ۰۰:۲۲ - ۲۹ خرداد ۱۳۹۶
فرارو- امروز در آستانه چهلمین سالگرد وفات علی شریعتی هنوز سخن از وی نقل محافل روشنفکری است. برخی او را یک افراطی دینی می‌دانند، کسانی شریعتی را ضد ایران و امت‌گرا دانسته‌اند و البته اتهام قدیمی بدعت‌گذار و ضدیت با دین نیز در پرونده این سخنور خراسانی هنوز وجود دارد. سیدجواد میری‌، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی معتقد است شریعتی مخالف نژادپرستی بود، اما ملی‌گرایی را مورد تایید قرار می‌داد. از نظر میری عامل انحطاط ایران از نظر شریعتی مثلث زر، زور و تزویر بود. وی پیام شریعتی برای آینده ایران و جهان را تلاش برای خروج از ابژه‌وارگی جهان معاصر می‌داند. در پی مصاحبه فرارو با شریعتی را می‌خوانید:
 
آقای دکتر شریعتی را روشنفکری دینی خوانده‌اند، نسبت او با قضیه ایران چه بود؟ ملیت از نگاه شریعتی چه معنایی داشت؟
 
در آستانه چهل سالگی وفات دکتر شریعتی هستیم، در این چهار دهه می‌بینیم رویکردهای مختلفی نسبت به وی وجود داشته است و در یک دهه اخیر با ظهور نحله‌های باستان‌گرایانه‌، نوباستانگرایانه و پان ایرانیستی و نحله‌هایی که به انحا گوناگون با دیانت و گفتمان روشنفکری دینی زاویه شدیدی دارند، گفتمان شریعتی با چالش‌های جدیدی مواجه کرده‌اند. آنچه امروز مطرح می‌شود این است که شریعتی به ملیت ایرانی ضربه زده و ملیت ایرانی را فدای ایده امت کرده است و به صورت‌های مختلف این پیش فرض را مطرح می‌کنند که شریعتی در آثار خودش از منظرهای مختلف امت اسلامی را در برابر ملت ایرانی قرار داده است، حالا پرسشی که مطرح می‌شود، این است که آیا شریعتی ضد ملت ایران بوده است و ایران را تخریب کرده و هویت ایرانی را از بین برده است؟‌

در سال‌های اخیر بحث‌های زیادی در نقد شریعی و روشنفکری دینی انجام شده است و بیان شده است که این جریان به دنبال تخریب هویت ملی است. اما آیا به واقع چنین است؟ شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی اسلامی بحث جالبی دارد، وی صحبت از ملیت و راسیسم می‌کند و می گوید: «شبهه‌ای که در ذهن بسیاری از روشنفکران عموما وجود دارد تشابه و ترادف میان این دو مفهوم است، در حالی که این دو، دو مقوله جدا از هم هستند.» شریعتی معتقد است «اصل برتری نژادی از نظر تئوری ملاک وحدت اجتماعی یک ملت را در نژاد سراغ کرده و اصولا تمامی فضائل فردی و اجتماعی انسان را تجلیات ذاتی نژاد وی بر می‌شمرد.»
 
در حالی که از مفهوم ملیت از نظر شریعتی اساسا مبتنی به نژاد نیست و ما باید به جای این که برای ملیت نژادی قائل باشیم، ملیت را در مستوای دیگری که ارزش‌های انسانی ببینیم. شریعتی می‌گوید «وقتی یک ایرانی یا مسلمان با شور حماسی از مثلا نادر یا طارق سخن می‌گوید برخی از روشنفکران انسان‌گرا خرده می‌گیرند که با احساسات اومانیستی مغایر است. هرگز؛ وقتی در زبان فرانسوی هر روز صد بار نام ناپلئون را با لحنی نمی‌شنویم که گویی به رخ ما می‌کشد و می‌خواهد بگوید این تنها فرانسوی است که می‌تواند چنین نبوغی نظامی بیافریند و در همان حال اگر عکس‌العمل ما این باشد که نبوغ مشابه با آن را تعطیل کنیم و یا تخطئه این یک عکس‌العمل انسانی است؟ و یا از یک روح بیمار و سرشکسته سر می‌زند؟ به عبارت دیگر او می‌گوید طبیعی است یک ملت به مفاخر خویش تکیه می‌کند و این افتخار هرگز یک رجزخوانی راسیستی نیست، بلکه درست برعکس نوعی تجلی انسانی است.»
 
کسانی که می‌گویند شریعتی ملیت ایران را تخریب کرده است، اشتباه می‌کنند و در آثار خود شریعتی می‌بینیم که او با ملیت مشکلی ندارد، بلکه او با این مشکل دارد که ملیت و هویت ملی مبتنی بر برتری نژادی عنوان شود و ما برتری نژادی را اساس تفکر خودمان قرار دهیم و این موضوع نیاز به بررسی بیشتری دارد.
 
راه‌حل شریعتی برای قضیه ایران در زمان خود چه بود؟ آیا او از اسلام به عنوان راه‌حل استفاده می‌کند؟
 
تشریح وضعیت ایران پس از 28 مرداد برای پاسخ دادن به این پرسش ضروری است. تمایلات چپ مارکسیستی در جامعه ایران گسترش یافته بود و همچنین روحانیت آرام آرام به سمت سیاسی شدن می‌رفت. شریعتی در این میان چگونه نگاه می‌کرد؟ برای پاسخ به این سوال باید به این پرسش بپردازیم که شریعتی به انسان چگونه نگاه می‌کرد. او انسان را موجودی خودآگاه می‌دانست که این خودآگاهی زمانی می‌توانست به منصه ظهور برسد که وی از چهار زندان رهایی یابد. جبر جامعه، جبر تاریخ، جبر خویشتن و جبر طبیعت موانعی هستند که انسان با رهایی از آنها به خودآگاهی رسیده و می‌تواند بر سرنوشت فردی، جمعی و نوعی خویش مسلط شود.
 
جوامع امروز جهانی به انحا گوناگون تفکیک شده‌اند. شرق، غرب، شمال، جنوب، توسعه‌یافته و نیافته، مسلمان، شهرنشین، روستایی و ... ولی همه این جوامع در ذیل جامعه انسانی قرار می‌گیرند و اگر خودآگاهی انسان وجود نداشته باشد، او در دراز مدت دچار آسیب‌های جدی در کره خاکی می‌شود. شریعتی خودآگاهی را دال مرکزی قرار دارد. این خودآگاهی به انسان این قدرت را می‌دهد که به انحا مختلف در برابر موانع و چالش‌های پیش‌رو موفق شود. در جامعه ایران آن روز شریعتی به دنبال آن بود که بتواند خودآگاهی جمعی ایرانیان را به گونه‌ای بیدار کند. یکی از راه‌هایی که شریعتی پیشنهاد می‌کرد این بود که نیروی محرکه جامعه ایران، در راستای تحقق خودآگاهی، به دلیل دین‌خو بودنش، دین است. وی معتقد بود اگر انسان ایرانی بتواند در فهم خود از دین اصلاحاتی ایجاد کند و دست به یک تغییر، تحول و بازسازی بزند که او از این فرایند با عنوان خودسازی انقلابی صحبت می‌کند، خواهد توانست بر جایگاه وضعیت و تاریخ خودش خودآگاهی پیدا کند، از این رو عنصر خودآگاهی در گفتمان شریعتی عنصری بسیار کلیدی است.
 
این خودآگاهی چه نسبتی با انسان آن روز ایرانی داشت، آیا انسان آن روز ایرانی از خود بیگانه بود؟
 
انسان ایرانی پس از جنگ‌های ایران و روس که منجر به جدایی بخش‌های زیادی از ایران می‌شود، در برابر جهان جدید احساس ضعف و عجز می‌کرد. از این رو انسان ایرانی می‌خواست به این پرسش پاسخ دهد که چگونه می‌توان از این مقهوریت خارج شد؟ هر کدام از سیاستمداران و روشنفکران و طبقه نخبه جامعه ایرانی از اواسط قاجار و پهلوی و حتی بعد از انقلاب به دنبال این بودند که چگونه می‌توان از این وضعیت انحطاط خارج شد. یکی تاکید کردن بر هویت ایرانی پیش از اسلام را راه حل می‌دانست، یکی غربی شدن انسان ایرانی را راهکار خود معرفی می‌کرد و دیگری سعی می‌کرد با تاکید بر هویت ایرانی پس از اسلام راه برون رفت را پیدا کند. برخی مانند سید جمال‌الدین صحبت از امت واحد اسلامی به میان می‌آوردند و فکر می‌کردند اگر امت اسلامی را به گونه متحد بکنند، شاید بتوانند از این وضعیت انحطاط خارج شوند و برخی دوری از تعالیم اخلاقی اسلام را علت انحطاط می‌دانستند. کواکبی طبع استبدادی در جوامع شرقی را عامل انحطاط می‌دانست.
 
شریعتی هم شاید از معدود متفکرانی بود که به وضعیت انحطاط تک عاملی نگاه نمی‌کرد و همانقدر که معتقد بود استعمار عامل مهمی است، استبداد را هم بی‌تاثیر نمی‌دانست، اما در کنار این دو معتقد به عامل دیگری نیز بود که باعث تحمیق توده و استحمار توده‌ها شده بود و آن طرز تلقی شان به نظام‌های معنایی بود. به عنوان مثال اگر اسلام عامل تحرک جامعه اسلامی و ایرانی در قرن 3- 5 بوده است و در دوره نوزایش ایران دین نقش مهمی داشته است اما شریعتی معتقد بود که در روزگار او دین دیگر چنین جایگاهی ندارد.
 
از نظر شریعتی دین در روزگار در آن روزگار با بسیاری از طرز تفکرهای صوفیانه  در هم آمیخته و به عامل استحمار بدل شده و در کنار استعمار و استبداد باعث انحطاط ایران و جامعه اسلامی شده است. از این رو از نظر شریعتی ما نیازمند جرح و اصلاح مثلث زر و زور و تزویر هستیم.
 
با توجه به پروژه شریعتی، آیا امروز می‌توان سخن از تداوم و کارایی گفتمان شریعتی به میان آورد؟
 
برخی معتقدند که شریعتی دین را ایدئولوژیزه کرده و ظرفیت‌های بالقوه دین بالفعل شد و جامعه امروز ما محصول همان دین ایدئولوژیک است و اساسا در افق جامعه ایرانی دیگر شریعتی جایی نخواهد داشت، ولی جالب است که اگر ما به متن خود شریعتی رجوع کنیم و سعی کنیم شریعتی را گلچین شده و گزینشی مطالعه نکنیم و در کلیت به او نگاه کنیم می‌بینیم که او در جلد اول شناخت ادیان بحثی دارد، ذیل این مضمون که اساسا انسان معاصر به دین نیاز دارد و یا نه و اگر دارد، کدام دین می‌تواند نیاز این انسان معاصر را برآورد؟
 
او سخن از نظام معنایی می‌کند که برای انسان معاصر که هم دین مادون علمی و دینی علمی را تجربه کرده و هم در زیر سیطره تکنولوژی قرار گرفته و اساسا بعد از گذر از این دوره‌ها، انسان معاصر زمانی با تشبث به علم می‌توانست اضطراب خود را فرو بنشاند، ولی امروز علم دیگر این کار را نمی‌تواند بکند، خوب این انسان چه کار باید بکند؟
 
انسان نیازمند یک نظام معنایی است که فراسوی عقلانیت علمی او را مخاطب قرار می‌دهد، به عبارت دیگر شریعتی برگشت به دین سنتی را برای انسان معاصر بر نمی‌تابد و از سوی دیگر تطبیق دادن دین با مدرنیته یا تطبیق دین در قالب بینش علمی را هم بر نمی‌تابد، بلکه معتقد است افق انسان آینده در سپهری شکل می‌گیرد که این نظام معنایی که قرار است زاییده شود، نظام معنایی پساعلمی است. او معتقد است برای اینکه با انسان معاصر سخن بگوییم، حتما باید مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم و فلسفه‌های قاره‌ای و ایدئولوژی‌های معاصر را هضم کرده و از پس پرسش‌های بنیادی این مکاتب بر آمده باشد.
 
رویکرد رسمی در پاسخ دادن به شبهات با نوع نگاه شریعتی متفاوت است و شریعتی بر این باور بود که این نوع شیوه‌ها برای انسان معاصر محلی از اعراب ندارد، زیرا مفهوم شبهه متفاوت شده است و آن چیزی که علمای سنتی شبهه می‌نامند و سعی می‌کنند بر اساس یافته‌های جدید پاسخ به شبهات بدهند، نمی‌تواند اضطراب انسان جدید را فرو بنشاند.
 
برخلاف آن چیزی که در جامعه علمی ما مطرح است، شریعتی تازه آرام آرام در سطح جهانی مطرح می‌شود. شریعتی به عنوان یک جریان مطرح است، جریان روشنفکری که سعی می‌کند راه رهایی انسان از ابژه‌وارگی را نشان دهد و سوال اصلی‌اش این است که چگونه می‌توان از نظام سرمایه‌داری جدید که در اقصی نقاط جهان خود را نهادینه کرده و انسان، طبیعت و روابط فی‌مابین انسانی را ابژه و کالایی کرده است رها شد. شریعتی در ذیل این گفتمان تعریف می‌شود. متفکرانی از قبلی مالکوم ایکس، فرانس فانون، مطهری، علامه جعفری، طباطبائی، شهید صدر، امام موسی صدر، امه سزر، اریک فروم و ...  در ذیل این گفتمان قرار می‌گیرند که از قضا مرزهای مذهبی و ملی نمی‌تواند آنها را از هم جدا کند که دغدغه‌اش انسان معاصر است و یافتن نظام معنایی که اضطراب انسان معاصر را فرو بنشاند.
 
این فاز جدیدی است اما ما در ایران قدرت این را داریم که والاترین ایده‌ها به راحتی از بین ببریم و به صورت خیلی تنگ نظرانه از صحنه به در کنیم. حملاتی که در این چند سال اخیر به  شریعتی، مطهری جلال آل‌احمد و ... کرده ایم و به بهانه‌هایی مانند امت گرایی، ضدیت با ایران و عدم فهم جهان و .... کنار گذاشته ایم،‌ از همین دست است.
 
در وضعیت کنونی که جهان دچار نوعی راسیسم شده است و برخی تحولات جهانی برآمدن نوعی راست افراطی را بیان می‌کنند و به گونه‌ای رگه‌هایی از نوعی نژادمحوری در ایران را شاهد هستیم، رویکرد شریعتی راه را به ما نشان می‌دهد. از این منظر انسان جهان‌وند و جهانی، اخلاق جهانی و مسائلی از این قبیل که افق آینده انسان را رقم می‌زند. نوع نگرش شریعتی می‌تواند ما را در این میانه یاری کند.

bato-adv
مجله خواندنی ها