بافت و تافت جغرافياي سياسي ايران در چند انتخابات اخير دچار تحولات مهمي شده. اگر تا چند سال پيش جماعتي بر طبل تحريم انتخابات ميكوبيدند حالا همه از ضرورت مشاركت حداكثري مردم پاي صندوقهاي راي سخن ميگويند. همين هم شد. چه در انتخابات ٩٢ چه در انتخابات اسفند ٩٤و چه در انتخابات رياستجمهوري ٩٦ جمعيت زيادي از رايدهندگان به دعوت اصلاحطلبان و اعتدالگرايان پاي صندوقهاي راي آمدند تا خواست و مطالبهشان را از طريق صندوقهاي راي اعلام كنند. در اين ميان جريان اصلاحات نشان داده كه بيش از رقيبش سعي در فهم كردن اين پيام دارد اما اين امر تضميني بيشرط و بيبازگشت براي ادامه سياستورزي اصلاحطلبان نيست.
محمدرضا تاجيك، تحليلگر اصلاحطلب در گفتگو با اعتماد ميگويد كه «شرايط كنوني جريان اصلاحات با وجود موفقيتهايش هم نيش است و هم نوش. هم آب است و هم آتش.» جريان اصلاحات روي لبه تيزي حركت ميكند. حالا اگرچه براي چند سال ديگر اين بستر براي حركت جريان اصلاحات در سپهر سياسي ايران فراهم شده است اما هر خطايي ميتواند منادي سقوطي باشد كه بايد از آن برحذر بود. همين است كه اين تئوريسين اصلاحطلب معتقد است كه امروز شوراي عالي سياستگذاري به عنوان نهادي كه اجماع اصلاحطلبان را ممكن ساخته و براي كنش سياسي آينده اصلاحات برنامهريزي ميكند بايد منافع اين جريان سياسي را درنظر داشته باشد و خود نياز به سياستگذاري دارد. اين تحليلگر اصلاحطلب همچنين پيشنهاد ايجاد سازوكار استيضاح براي اعضاي شوراي عالي را ميدهد. او معتقد است كه اصلاحطلبي نه تنها آلترناتيو امروز جامعه ما است بلكه آلترناتيو فرداي جامعه نيز هست و در دهه پنجم انقلاب اسلامي گفتماني ميتواند برنده باشد كه بتواند عصري و نسلي باشد و هر چه بيشتر درون مايههاي مدني داشته باشد.
مشروح گفتگو را در ادامه بخوانید:
از انتخابات مجلس نهم كه مشاركت مردمي در انتخابات كمتر بود تا سال ٩٦ كه جريان اصلاحات و گروههاي مردمي تصميم به شركت گسترده در انتخابات گرفتند، چه فرآيندي در جامعه ايران طي شد؟
در پس و پشت هر رخداد بزرگ و شگرف تاريخي كه غيرقابل پيشبيني نيز هستند، علل و عوامل گوناگوني نشسته است. اين رخدادها تك علتي نيستند. يعني با رجوع به علتي خاص نميتوان آنها را توضيح داد. هرگونه تلاش براي اينكه در پسوپشت اين رخدادها يك علت ديده شود، يك نوع تقليلگرايي است.
بايد تلاش كنيم علل و عوامل گوناگون را ببينيم. بيش از هر چيزي بر اين باور هستم كه آنچه در جامعه ايران رخ ميدهد، به يك ديدگاه جامعه شناختي يك نوع «شورش موقعيت» است. يك نوع «شورش وضعيت» است. يعني وضعيت است كه چنين كنش جمعياي را طلب ميكند.
اين وضعيت فقط مربوط به مكان خاص آن است. وضعيت روحي، رواني، احساسي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي انسانها آن را طلب ميكند. چنين وضعيتي انسانها را به نوع خاصي از كنش واميدارد، بيآنكه نخبگان آن را تمهيد كرده باشند. بيآنكه نخبگاني از قبل افكار عمومي را آماده كرده باشند و كشت كرده باشند.
چنين چيزي در تصور ما هم نميگنجيده است. چه چيزي باعث آن شرايط و وضعيت است؟آن شورش وضعيتي كه انسانهاي يك جامعه به اقتضا مثل رودهاي مختلف به هم ميپيوندند. بيآنكه قبلا تمهيد و تدبير كرده باشند. بيآنكه دستي آنها را به هم نزديك كرده باشد. بيآنكه كسي از قبل فضا را براي بروز و ظهور چنين كنش بزرگ مردمي آماده كرده باشد.
مردم به لحاظ رواني در شرايطي احساس ميكنند كه بايد چنين كنشي داشته باشند چرا كه تصور ميكنند در غير اين صورت ممكن است در بيكنشي، بيمشاركتي و در خمودگيشان فردايي حادث شود كه سياه و بحرانزا باشد. آنها براي اينكه فرداي خود را تمهيد كنند، كنشي را انجام ميدهند. آيا پشت ذهن اين مردم اين است كه فرداي ايدهآلي حادث ميشود يا يوتوپيا شكل ميگيرد؟ خير. آنها احساس ميكنند كه يا وضع موجودشان حفظ ميشود يا يك گام به جلو ميرود اما اگر مشاركت نداشته باشند، ممكن است وضعيت غيرقابل بازگشت شود. بسياري از عوامل دخالت ميكند كه اين حادثه اتفاق بيفتد.
اين امر وابسته به اين است كه در آن شرايط خاص فضاي انتخاباتي چگونه شكل ميگيرد. آيا آن فضا ميتواند دوقطبيهاي بالقوه را بالفعل كند يا وارد فضاي دوقطبي سازشناپذير شود كه انسانها را تهييج كند؟چقدر مناظرهها و سخنرانيها ميتواند تاثير داشته باشد؟ افزون بر اين شبكه بزرگ اطلاعات ميتواند افكار عمومي را تهييج كند و به حركت در بياورد؟ شبكهاي كه به صورت مويرگي عمل ميكند و وارد ذهن و احساس و روان و تمام هستي انسانها ميشود.
اين شبكه انسانها را تحريك ميكند و به هيجان ميآورد. اينكه چقدر اينها ميتواند به زيبايي تمام كار كند، طبيعتا تاثير دارد. وضعيت خارجي جامعه در شرايطي كه يك كنش جمعي انجام ميشود، نيز بسيار موثر است. اينكه وضعيت محيطي، منطقهاي و بينالمللياش چيست و با چه تهديدات بزرگتري مواجه است، موثر است. اينكه چه شرايطي در منطقه حاكم است؛ بيثباتي و بينظمي چه تاثيري دارد، هراسي در فضا ايجاد ميكند. يادمان نرود كه ماكياولي در كتاب شهريار به او چه اندرزي كرد.
وقتي به شاه و شهريار اندرز ميدهد، ميگويد :«اگر ميخواهي مردم داخل كشور عليه تو شورش نكنند و پشتيبانت باشند، همواره آنها را از يك تهديد بزرگ بيروني بهراسان. تهديد بزرگ بيروني موجب انسجام جامعه ميشود؛ موجب ميشود عليه تو شورش نكنند و در فضا مشاركت ايجابي داشته باشند، نه سلبي.» من نميخواهم بگويم چنين حادثهاي دقيقا در جامعه ما اتفاق افتاد. ليكن بالاخره ناخودآگاه چنين شرايطي وجود داشت.
ناخودآگاه شرايطي بود كه مردم را از وضعيتي كه در جامعه ممكن است، حادث شود ميهراساند يا حداقل مردم احساس ميكردند كه در حضور، هژموني گرفتن و قدرت رقيب چنين وضعيتي امكان حادث شدن دارد. همين مساله كفايت ميكرد تا براي پرهيز از چنين شرايطي به حركت در بيايد و قطب مقابل را انتخاب كنند. اين هم بيترديد تاثير دارد. علل و عوامل سلبي و ايجابي متعددي در فضا تاثير گذاشتند تا چنين حادثه بزرگي شكل گرفت.
يعني مردم نوعي وضعيت استثنايي را تجربه كردند؟ ترس آنها را به يك كنش جمعي واميداشت؟ يعني آن وحدت در انتخابات نشات گرفته از ترس بود؟
توجه كنيد كه اين امر يكي از عوامل است. عوامل گوناگوني تاثير ميگذارد. يك عامل در مورد برخي گروههاي مردمي ميتواند اين عامل باشد.
مصداقا در انتخابات ٩٦ هر يك از عوامل بينالمللي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي كه اشاره كرديد، چه تاثيراتي داشتند كه مشاركت را بالا برد؟
در انتخابات اخير چند نوع فضاي دو قطبي فعال شد؛ يكي فضاي دو قطبياي بود كه رقيب آقاي روحاني سعي كرد آن را مطرح و بارور كند و در فضاي جامعه رسوب دهد و آن دو قطبي ٤ درصدي و ٩٦ درصدي بود.
دو قطبياي كه ممكن است در جامعه ملموس جلوه كند و آن ٩٦ درصد را به حركت در آورد و پشت سر مدافعشان بسيج كند اما هم رقيب نتوانست چندان خوب از اين دو قطبي استفاده كند و هم چندان با بافت و تافت جامعه ما هماهنگي نداشت. چون در دهههاي اخير ما يك طبقه متوسط بسيار فربهي را ايجاد كردهايم كه اين طبقه در اصطلاحات ماركسيستي نه پرولتاريا است و نه بورژوا. اين طبقه هم متنفع از زندگي نسبتا مرفه است؛ هم وضعيت رفاه بورژوازي را ندارد.
اين طبقه روحيه حفظ وضع موجود دارد. يعني اين طبقه متوسط فربه به تغيير راديكال نميانديشد بلكه عمدتا به حفظ وضع موجود ميانديشد چون عمدتا از شرايط اكنون خود رضامند است.
و به دنبال دادن هزينههاي سنگين نيست؟
بله. بيشتر گفتمانش معطوف به زندگي است. به تعبير دلوز شعارش اين است كه نخست زندگي كن، بعد فلسفه بباف. طبيعتا بيشتر تلاش ميكند زندگي خود را سر و سامان دهد و اهل حركتهاي راديكال نيست. مضافا اينكه كساني كه اين دو انگاري را مطرح و ايجاد كردند به راحتي در ٩٦ درصد طبقهبندي نميشدند.
يعني بيشتر از اهالي ٤ درصد بودند تا ٩٦ درصد. كسي ميتواند از اين دو انگاريها به اين نحو احسن استفاده كند كه مردم او را از آن خود بدانند. يعني اگر مايل است بر منافع ٩٦ درصد جامعه تاكيد كند، مردم نيز بايد او را از همان ٩٦ درصد بدانند. نه اينكه او و اطرافيانش را در ٤ درصد تعريف كنند.
چنين دو قطبياي با وجود اينكه نشاني از واقعيتهاي جامعه دارد اما نتوانست بارور شود؛ كارآمدي داشته باشد و حركت خاصي را ايجاد كند. اگرچه در تحليل نهايي بايد بگوييم كه اين دو قطبي مقداري توانست در دهكهاي پايين تاثيربگذارد. بسياري از اين ١٦ ميليون راي از همان دهكهاي پايين جامعه بودند كه در اين فضا قرار گرفتهاند. ليكن اين تاثير به گونهاي نبود كه موجب پيروزي يك گروه بر گروهي ديگر شود.
طبقه فرودست تماما پشت سر آقاي رييسي قرار گرفت يا بخشي از آن پشت سر جريان اصلاحات نيز قرار گرفت؟
نمي توان گفت كه تمامي دهكهاي پايين متوجه گروه مقابل شد. لااقل آمار اين را نشان نميدهد. آمار به ما ميگويد كه در برخي شهرهاي كوچك و روستاها كه جزو دهكهاي پايين محسوب ميشوند، راي آقاي روحاني در دو دوره بالا بوده است.
اگر به زبان آمار سخن بگوييم، نميتوان گفت كه فضا تماما از آن رقيب بوده است اما طبيعتا اين دو انگاري ميتوانسته بسياري از فرودستان را تهييج كند و در يك فضا سمت دهي كند. آنها تلاش كردند تا با چاشني وضعيت موجود طبقات پايين را همراه كنند و با شعار بالا بردن يارانهها، ايجاد اشتغال و وعدههاي راديكال در فضاي انتخابات خواستند تا چنين شرايطي را ايجاد كنند. اگر بخواهم منصفانه بگويم بايد گفت كه در نهايت اين كار براي پيروزي كفايت نميكرد. آيا در سطح خود موثر نبود؟ بيترديد تاثير داشت.
در مقابل، دوانگارياي است كه آقاي روحاني تلاش كرد تا وارد ميدان كند. اين دوانگاري عمدتا دوانگاري دولتي بود كه با خود صلح، امنيت، رفاه، آزادي، دموكراسي و روابط خارجي، گشودگي در وضعيت اجتماعي و حتي زندگي بهتر اقتصادي را خواهد آورد و دولتي كه با خود وحشت، ناامني، جنگ، انسداد اجتماعي، حصر و انسداد و تصلب سياسي خواهد آورد.
بنابراين يك دوانگاري بزرگي ايجاد شد كه خيلي از لايههاي اجتماعي و سياسي را دربر ميگرفت و در پس و پشت افكار عمومي و خصوصا لايههاي فربه قشر خاكستري اين دو انگاري بيشتر جواب داد. هرچه به انتخابات نزديكتر شديم، چالش ميان اين دوانگاريها بيشتر و بيشتر شد. فضا را بيشتر قطبي كرد. طبيعتا اقشار منفعل جامعه را تهييج كرد و آن چيزي حادث شد كه ديديم.
جريان اصلاحات از سال ٩٢ پيروزيهايي پيدرپي را به دست آورده است. ليست اميد در مجلس دهم در تهران به طور كامل راي آورد و در انتخابات اخير نيز در شوراي شهر تهران كاملا موفق بود. بهنظر شما جريان اصلاحات در اين برهه با چه رفتاري و به چه دليلي موفق بوده است؟ آيا راي به اصلاحات رفتاري آگاهانه از سوي مردم بوده است يا به دليل وضعيت بوده كه آراي مردم به سمت آنها چرخيده است؟ چه اشتباهات و خطراتي در شرايط كنوني اصلاحطلبان را تهديد ميكند؟
چنين وضعيتي توامان براي جريان اصلاحات هم فرصت است و هم تهديد. شرايط را به يك بيان شرايط پرومتهاي تعبير ميكنم. پرومته در اساطير يوناني الهه آب و آتش است. يك اسطوره دو چهره است. شرايط كنوني براي اصلاحطلبان هم دو چهره دارد؛ هم آب است و هم آتش؛ هم نيش است و هم نوش. تمام نوش نيست. چرا فرصت است؟ از اين جهت كه با اعتمادي كه مردم به اين جريان كردهاند فضايي براي آنها ايجاد كردهاند كه با يك مديريت يكدست بتوانند در فرآيند تصميمسازي تاثير بگذارند؛ بتوانند فاصله بين تصميم و تدبير را كم كنند؛ بتوانند با همگوني و اجماع بيشتر نظري و عملي مشكلات شهري را حل كنند.
بدون اينكه به اصطلاح چوب لاي چرخ همديگر بگذارند و حركت همديگر را كند كنند؛ يار غار هم باشند؛ نه خار راه همديگر. بوي تهديد چه زماني بروز ميكند؟ زماني كه ياران غار، خاران راه همديگر ميشوند. دگرِبرون حذف شده و دگر درون متولد ميشود. دگر درون ويرانگرتر، مخربتر و راديكالتر است.
وقتي با دگردرون مواجه ميشويد، يك درد بيدرمان است و مسائل را قفل ميكند. اينجا است كه به نام نامي اصلاحطلبي وارد فضايي شدهايد و ديگر نميتوانيد ليز بخوريد؛ ديگر نميتوانيد فرافكني كنيد؛ از واژگاني مثل اينكه نگذاشتند و چوب لاي چرخمان گذاشتند، استفاده كنيد. نميتوانيد بگوييد كه اگر با ما همراه ميشدند چهها ميكرديم؛ چون ناهمراه شدند اينطور شد.
چون يكدست شورا به شما تحويل داده شده، هر كار اشتباهي به پيشاني خودت ميخورد. بنابراين اينجا وضعيت حساس و تعيينكننده است. به دوستان هشدار ميدهم كه اگر نتوانند آنچه را مردم از آنها انتظار دارند، انجام دهند؛ نتوانند كارآمدي را به ظهور برسانند؛ نتوانند مديريت بهينه شهري داشته باشند؛ از فسادها و مشكلاتي كه شهرداري را در بر گرفته بكاهند؛ ما با بياقبالي مردم در ٤ سال آينده مواجه ميشويم.
نهتنها شوراي شهر را از دست خواهيم داد بلكه در مصاف مجلس شوراي اسلامي و رياستجمهوري آتي مشكل پيدا خواهيم كرد و آنها را نيز از دست خواهيم داد. دوباره با بيتوجهي و بيعنايتي مردم مواجه خواهيم شد. در برهه بسيار خطير و حساسي هستيم.
بايد بتوانيم از شرايط موجود بهره ببريم و تمام تلاش خود را بكنيم كه آنچه را نفي و نقد ميكرديم، خود در چنبرهاش گرفتار نشده و اسير آن نشويم. نبايد گرفتار همان ديوي شويم كه نفياش ميكرديم. بايد مديريت متفاوتي داشته باشيم و اين را توشه راه خودمان قرار دهيم براي اينكه راه آينده مان را هموار كنيم.
آينده نوك بيني ما نيست. مديريت آينده جامعه و نسلهاي آينده جامعه كه احتياج به جريان اصلاحات دارند را نبايد از دست داد. نبايد به روح لطيف و زيباي اصلاحطلبي لطمه وارد كرد. اصلاحات نهتنها آلترناتيو امروز جامعه ما است، آلترناتيو فرداي جامعه ما نيز هست.
اگر اصلاحطلبي از ميان برخيزد، آنجا است كه بايد انتظار داشته باشيم كه جامعه به نوعي راديكاليزم يا پوپوليسم كور گرايش پيدا كند يا به يك جريان اپوزيسيونيستي سوم خارج كشور توجه كند. بايد تمام تلاشمان را بكنيم تا چنين چيزي رخ ندهد و دست به دست هم بدون اينكه بخواهيم منافع جناحي و گروهيمان را در فضاي شوراي شهر فعال كنيم، تلاش كنيم كه يد واحدهاي باشيم و با انسجام و اجماعمان بتوانيم كارها را پيش ببريم.
بعد از تجربهاي كه مردم از مجلسهاي هفتم تا نهم و دولت احمدينژاد داشتند، جريان اصولگرا نتوانست در نهادهاي انتخابي پيروزي چنداني را كسب كند. آيا اين جريان ميتواند به شرايط مطلوب خود بازگردد و عنايت مردم را به سمت خود جلب كند؟ بهتر بپرسيم. آيا عقربهاي كه به سمت اصلاحطلبان چرخيد ممكن است دوباره به سمت اصولگرايان بچرخد يا اساسا حركت بعدي چيزي غير از اين دو خواهد بود
به لحاظ فرهنگي و به لحاظ تجربه تاريخي اينكه بسياري از مردم ما مستعد اين هستند كه گاه به صورت نقيضي از سر يك طيف به سر يك طيف ديگر گذر كنند، هميشه متصور است. بسياري از مردم جامعه ما مردان و زنان رفتارهاي نابهنگام و غيرقابل پيشبيني هستند. آيا ممكن است از يك چپ راديكال گذر كنند و وارد يك فضاي گفتماني راستراديكال شوند؟ از نظر من در مورد بسياري از مردم ما اين امكان وجود دارد.
درست در زماني چنين ميكنند كه در نقيض يك جريان تلاش ميكنند تا رقيبش را وارد صحنه كنند و با شمشير رقيبش به مصاف با گروهي بپردازند كه نتوانسته گرهي از گرههاي آنها بگشايد. گروهي كه به جاي اينكه جزيي از راهحل مشكلات آنها باشد، جزيي از مشكلات آنها بوده است. هميشه اين حالت متصور است. اصولگرايان اگر ميخواهند به صورت يك آلترناتيو جدي حضور داشته باشند و احيانا از شانس پيروزي در رقابتهاي بزرگ آينده برخوردار باشند، نخست بايد از اين پوسته و پيله گفتماني كه دور خود پيچيده خارج شوند؛ بايد نوعي پيله شكني كنند.
مشكل اصولگرايان خودشان هستند. به تعبير حافظ «تو خود حجاب خودي، از ميان برخيز.» آنها بايد تلاش كنند تا از اين شكل اصولگرايي كه نور قدسي پيرامون آن كشيدهاند، خارج شوند. تلاش كنند كه گفتمان خود را عصري كنند؛ بايد اجازه دهند كه گفتمانشان تنفس كند و هواي تازه وارد فضاي گفتمانيشان شود؛ بايد اجازه دهند كه گفتمانشان تكمله بخورد و نو بشود؛ با جامعه رابطه برقرار كند؛ يك نوع نگاه و خوانش زيباشناختي از گفتمانشان داشته باشند؛ تلاش كنند كه اين گفتمان را به صورت يك پراكسيس دربياورند تا بتوانند با نسل جديد جامعه رابطه بر قرار كند؛ بتوانند راه را براي آينده بهتري در جامعه هموار كنند.
اينها بستگي دارد كه چقدر اين گروه آمادگي دارد كه از پوستهاش خارج شود. تلاشهاي بعد از انتخابات نشان ميدهد بسياري از آنها تلاش دارند كه آن گونه كه هستند را توجيه و حفظ كنند. تلاش دارند با نوعي فرافكني ناكاميهايي را كه متوجه شان شده از خود دور كرده و به جاهاي ديگري دلالت دهند. اين رويه راه به جايي نميبرد.
بايد واقعيتها را آنگونه كه هست ببينند، حتي اگر گزنده و زمخت باشد. بايد تلاش كنند تا نقاط ضعف خود را ببينند و نقد دروني داشته باشند. با يك گفتمان جديد و فضا و نيروهاي جديدتري وارد عرصه انتخابات آتي شوند. با استعدادي كه در جامعه ما وجود دارد همواره اين امكان هست كه آنها بتوانند آينده متفاوتي داشته باشند اما همه اينها منوط بر اين است كه دري گشوده شود و اجازه داده شود، صداي جديد و فضاي جديد ايجاد شود.
براي شكلگيري و گسترش نهادهاي مدني و سنديكاها در ايران توصيه شما چيست؟ در ايران چطور ميتوان نهادهاي مدني را گسترش داد؟
اين مساله به سازماندهي و تشكل و تحزب بر ميگردد. شايد بتوان گفت بعد از آشنايي ما در مشروطه با مدرنيته اين با ما بوده است. سوال اين است. جامعه ايران چه نوع از ساماندهي را در عرصه فرهنگي و كارگري و سياسي پذيرا است؟ آيا شكل مشابه آن در جوامع غربي ميتواند در ايران اجرا شود يا اقتضاي تاريخ، فرهنگ و جامعه ما متفاوت است؟
در قالبهاي انجمني كه در مشروطه هم شكل گرفت و در قالبهاي پاتوقي به قول جلال آل احمد بيشتر ميتوانيم جمع شويم يا در قالب حزبي به معناي دقيق كلمه كه همه پذيراي يك مانيفست، سلسله مراتب تشكيلاتي باشند؟ اينكه هر كسي وارد فضاي حزبي ميشود بر اساس يك منشور مشخص مشي و گزينش سياسي داشته باشد؟ هر چه رهبري حزب تعيين ميكند او هم گوش فرا دهد؟ يا طبيعت جامعه ايراني اين است كه در قالبهاي تنگ و باريك نميگنجد؟ اگر هم در همان فضا بگنجد تكثر و تفرد خود را حفظ ميكند؟ چگونه ميشود با حفظ تفرد و تكثر انسان ايراني جمع و جمعيت داشت؟ آيا بايد به اشكالي از تحزب برسيم كه به تفرد ما احترام ميگذارد و اين پلوراليزم را به رسميت ميشناسد؟حتي در قالب يك حزب به رسميت ميشناسد اما جمعيت را هم دارد؟ پس دو گونه تشكيلات ميتوان داشت.
يك تشكيلات از نوع آش شله قلمكار است كه همه هويتها در آن مستحيل ميشوند. نوع ديگر تشكيلات مثل ظرف سالاد است كه هر فرد تكثر و تفرد خود را حفظ كرده است. ما بايد زماني درباره اين مساله صحبت كنيم. اينكه آيا احزاب ما واقعا به معناي دقيق كلمه حزب هستند يا پاتوق هستند. هر كدام هم يك ملت هستند.
شما فكر ميكنيد براي ايران كدام مناسب است؟
من معتقد هستم كه در احزاب ما هفتاد و دو ملت وجود دارد. از خاصيت گسستگي فراواني برخوردار است. با نسيمي ميتواند از هم بپاشد. همين است كه ميبينيم موضع اعضا ميتواند از هم متفاوت باشد. عضوي ممكن است موضع خود را بدون هماهنگي با حزب بگويد. عضو ديگري ديدگاه ديگري دارد. اينها در فضاي سياسي ما مشهود است. حتي در جناح اصولگرا هم ديده ميشود.
در فضاي اصلاحطلبي هم با تمام همگونياي كه وجود دارد، اين فضا مشاهده ميشود. شايد بايد يك بار ديگر مرور كرد تا ديد شكل تشكل در جامعه ما چگونه ميتواند باشد كه از مانايي و كار آمدي برخوردار باشد. من نافي تحزب نيستم اما تحزب يك نام است. اينكه ما ذيل اين نام چه نوع تشكيلاتي را ميانديشيم كه با جامعه ايران بيشتر سازگاري داشته باشد بايد كنشگران در مورد آن فكر كنند.
شوراي عالي سياستگذاري در انتخابات شوراي شهر ليستي را منتشر كرد كه برخي انتقاداتي به آن وارد شد. شفافيت ليست هم نه پيش از انتخابات و نه پس از آن مورد توجه قرار نگرفت. نظر شما در مورد كنش شوراي عالي سياستگذاري به طور مشخص چيست؟
با تمام احترامي كه به شوراي عالي دارم بيترديد در اينگونه موارد به نظر من نقد جدي به شيوه تصميم و تدبير شوراي عالي وارد است. بهويژه كه در حركت اخيرش در مورد شوراي شهر باعث شد نوعي شقاق و شكاف ميان اصلاحطلبان ايجاد شود. در مورد اينكه چه اتفاقي افتاد كه اين ليست به اين شكل سامان گرفت و مطرح و ليستهاي موازي در جريان اصلاحطلبي ارايه شد، نميخواهم صحبت كنم. كليت بحث من در مورد كنش نهادي به نام شوراي عالي سياستگذاري است.
به نظر من اين نهاد اگر چه تركيبي از احزاب و گروههاي اصلاحطلب است اما بايد به مثابه يك نهاد مستقل كه بيش و پيش از اينكه منافع گروهي خود را دنبال كند، منافع كلي جريان اصلاحطلبي را ارجح بداند تا بتواند يك كاركرد فراحزبي از خود به نمايش بگذارد و به چهره لطيف اصلاحطلبي لطمهاي وارد نكند. نه اينكه در تصميمات جدي منافع گروهي و حزبي تفوق پيدا كند و باعث شود كساني كه خود را طرد شده ميبينند جدا شوند و شاهد شكاف در فضاي اصلاحطلبي باشيم. اين به نفع ما نيست. شوراي عالي سياستگذاري خودش احتياج به نوعي سياستگذاري دارد. يك نوع سياستگذاري كه مبتني بر شايستهسالاري و گردش نخبگان باشد. لزوما نبايد محل استقرار تعدادي خاص كه به عنوان ژنرال تعريف شدهاند، باشد.
بايد مجالي فراهم شود تا گردش نخبگان به صورت دموكراتيك در آنجا جاري و ساري باشد. افرادي كه داراي انگيزه بالا هستند و ميخواهند براي جريان اصلاحطلبي تلاش كنند، مجال فعاليت داشته باشند. همچنين شوراي سياستگذاري نياز به نوعي شفافسازي در مورد تصميمات دارد. در مورد تدبيرهايش بايد شفافسازي كند. تا كاملا مشخص شود در پس و پشت هر تصميم و تدبيري مثلا ليست شوراي شهر چه چيزي نهفته بوده است. چه عواملي و فاكتورهايي عمل ميكردهاند.
چه فاكتورهايي فراسوي ملاكهاي ١٧ گانهاي كه قرار بود پياده شود و افراد بر اساس آنها وارد شوراي شهر شوند، عمل كرده است؟ افراد را چگونه وارد ليست كردهاند؟ چه چيزي پشت پرده نهفته بوده است؟ بايد شفافسازي شود تا به جريان كلي اصلاحطلبي لطمه وارد نشود. همواره نميشود كه جريان بزرگ اصلاحطلبي و آحاد عظيم و انبوهش را با امر واقع شده مواجه كرد و گفت كه حالا تحمل كنيد تا به اصلاحات لطمهاي وارد نشود و پذيراي چيزي باشيد كه ما تجويز ميكنيم. همواره نميتوان با اين شيوه بازي كرد.
بايد تلاش كرد تا به افكار عمومي پاسخ داد. اين امر امكان ندارد جز اينكه بر اساس قواعد و قوانيني رفتار و تدابير شوراي سياستگذاري صورت بگيرد و تك تك اعضاي شوراي عالي سياستگذاري از امكان استيضاح شدن برخوردار باشند. يعني به موقع بتوان آنها را استيضاح كرد و به عنوان تدبير كژياي كه انجام گرفته از كار بركنار كرد.
اگر اين سازوكار دموكراتيك را در فضاي شوراي عالي سياستگذاري پياده كنيم و هيچ كسي مصون نباشد كه حتي اگر لطمهاي به كليت جريان اصلاحات زد بتواند در جاي خود باقي بماند، ميتوانيم موفق شويم.