نشست «چرایی و چگونگي انقلاب فرهنگي» به مجادلهاي بر سر دفاع يا انتقاد از صادق زيباكلام بدل شد. انجمن اندیشه و قلم به مناسبت سالگرد حوادثي كه منجر به تعطيلي دانشگاهها در سال ١٣٥٨ شد، ميزگردي با حضور «عباس عبدي»، «مجيد معاديخواه» و «عباس سليمينمين» ترتيب داده بود؛ اما از اواسط ميزگرد، بحث به سمت نقد يك استاد دانشگاه منحرف شد.
به گزارش شرق، مخاطبان معترض بودند و ميگفتند ما آمدهايم اينجا درباره انقلاب فرهنگي بشنويم نه صادق زيباكلام و بهتر است كه نقدهاي شما به ايشان در زماني و مكاني با حضور خود زيباكلام صورت بگيرد تا او هم بتواند به نقدهاي شما پاسخ دهد؛ اما سليمينمين معتقد بود اجباري به اين مسئله نيست چون امكان نقد را محدود ميكند.
اما چه شد كه بحث انقلاب فرهنگي به نقد زيباكلام كشيد؟ در اواسط بحث وقتي پاي اخراج استادان دانشگاه در جريان انقلاب فرهنگي مطرح شد، سليمينمين خواست نقبي بزند به آن دوران و اينكه علم توليد نميشده است، براي همين مجله «صدا» را برداشت و به مقالهاي در نقد كتابنويسي صادق زيباكلام اشاره كرد و گفت: «زيباكلام در كتابهايش رفرنس نميدهد؛ اما فروش كتابهايش بهخاطر همبستگي خاصي است كه او را در يك مسير خاص قرار داده است. چون كتابهايش جزء منابع كارشناسي ارشد علوم سياسي است و جهاد دانشگاهي به دانشجويان ميگويد حتما بايد اين كتاب را بخوانيد تا در دانشگاه قبول شويد.
براي همين كتابهاي او به تعداد زياد چاپ ميشود و به فروش ميرسد». او افزود: «بدخواهان نميخواهند توليد علم در دانشگاه صورت بگيرد». به سليمينمين اعتراض شد كه قرار بوده اينجا درباره انقلاب فرهنگي صحبت شود نه صادق زيباكلام؛ اما او گفت: «درباره زيباكلام شناخت دارم. اگر كسي آگاهانه سطح دانشگاه را به قصابي يا نانوايي تقليل دهد، حتما هدفي دارد. نقد من به او براساس سند مجلهاي است كه وابسته به جناح خود اوست».
بحث تحول در دانشگاه از قبل مطرح نبود
سخنران اول نشست «عباس عبدي» بود كه گفت: «بسياري از اتفاقات تاريخي سياسي را با توجه به منافع امروز نبايد تحليل كنيم». عبدي گفت: «ما بايد كلمه انقلاب فرهنگي را كنار بگذاريم. وقتي آن ماجرا رخ داد، اصلا اين كلمه وجود نداشت و براي اتفاق ديگري اين اصطلاح ايجاد شد. بعد از انقلاب تداوم آن وضعيت در دانشگاهها ممكن نبود؛ گروههاي مختلف سياسي دانشگاه را پايگاه كرده بودند و اطلاعيههاي عجيبي در دانشگاه منتشر ميشد؛ مثلا محتواي يكي از اين اطلاعيهها اين بود كه چند تا از جاشهاي رژيم را در كردستان كشتهايم».
او افزود: «عمده پايگاه گروههاي چپ و مذهبي در دانشگاه بود برخلاف گروههاي مذهبي كه در جامعه هم پايگاههای خود را داشتند. اين ماجرا باعث عدم توازن بين موقعيت جامعه و دانشگاه شده بود. بعد از اشغال سفارت آمريكا، دانشگاههاي عمده در تهران بيشتر در دست گروههاي چپ بود. گروههاي مذهبي يا در سفارت بودند يا دانشگاه را رها كرده و رهسپار نقاط مختلف كشور شده بودند.
ايدهاي آن زمان خيلي طرفدار داشت مبني بر اينكه بايد در عرصه عمومي حضور داشته باشيم و بين مردم باشيم. همينها باعث شده بود نسبت دانشجويان مذهبي در مقابل دانشجويان چپ در دانشگاه كمتر شود».عبدي افزود: «همه اينها با هم تركيب شد و زمينهاي شد تا دانشگاه بسته شود. اگرچه ما دانشجوياني كه سفارت را اشغال كرديم موافق بستهشدن نبوديم و تاجاييكه اطلاع دارم امام هم موافق نبودند».
عبدي با اشاره به اينكه بايد بين بستن دانشگاه و انقلاب فرهنگي تمايز قائل شد، افزود: «براي بستن دانشگاه دلايلي نياز بود، اينجا بود كه بحث انقلاب فرهنگي مطرح شد، ريشه خاصي هم نداشت. من خاطرم نيست كه در حوزه علوم انساني، بحث تحول و اسلاميكردن آن از قبل از انقلاب مطرح بوده باشد، اصولا كسي مانع تدريس علوم انساني اسلامي نميشد. شهيد مطهري از قبل از انقلاب هم تدريس ميكرد.
بحث تحول در علوم انساني را عمدتا دانشجوياني كه درگير انقلاب فرهنگي بودند بر مسئله بار كردند، افرادي كه بعدا هم از كل فرايند جنبش دانشجويي حذف شدند. من معتقدم بحث بستن دانشگاهها كلا يك ماجراي سياسي بود، چون ادامه آن وضعيت به آن شكل ممكن نبود. وقتي دانشگاهها بسته شد مفهوم انقلاب فرهنگي هم به آن بار شد».عباس سليمينمين سخنران ديگر مراسم بود كه گفت: «براي بررسي آن زمان بايد به كتابها و نوشتههاي آن روزگار مراجعه كرد.
چريكها و گروههاي چپ اعلام ميكردند دست به سلاح بردهاند، روزنامههاي پرتيراژ تهران هم بيانيههاي آنها را منتشر ميكردند». او افزود: «در همين راستا بود كه دو رويكرد نسبت به دانشگاه ايجاد شد، مطالبه فرهيختگان جامعه تغيير بود؛ اما هدف توده توقف آن وضعيت بود، چون ساختار دانشگاه به شكلي نبود كه به توليد فكر و علم منجر شود. مطالبه انقلاب فرهنگي در اين راستا بود كه دانشگاه بتواند براي توليد علم متناسب با نياز جامعه متحول شود».
در اين بخش نشست از سخنرانان مراسم پرسيده شد: «آيا براي تحول در دانشگاه به بازنشستهكردن پنج هزار استاد دانشگاه نياز بود؟».
غلط بود
عبدالمجيد معاديخواه بهعنوان يكي از سخنرانان ديگر اين نشست در پاسخ گفت: «در اينكه اين روشي كه براي انقلاب فرهنگي پي گرفته شد كاملا غلط بود شكي ندارم». او سپس به ماجراي تندرويهاي اوايل انقلاب اشاره كرد و گفت: «ما در ابتداي انقلاب تحت تأثير گفتمان ماركسيستي بوديم، برخي هم چاشني اسلامي داشتيم.
آن زمان بحث اعدام انقلابي و قاطعيت انقلابي مطرح بود و كشتن ساواكيها را تشويق ميكرد، درحاليكه همه اعضاي شوراي انقلاب در يك مطلب اتفاق نظر داشتند و اينكه متهم بايد قانوني محاكمه شود. براي همين قانوني نوشتند كه هیچوقت عملي نشد. اين قانون به متهم ١٥ ساعت اجازه دفاع ميداد؛ اما آن موج قاطعيت انقلابي باعث شد اين قانون هيچوقت اجرا نشود. وقتي اعدامها اجرا شد، مردم كف ميزدند».
او افزود: «شهيد مهدي عراقي در زندان با عدهاي آشنا شده بود كه ميگفت بايد اينها حتما جذب انقلاب شوند. شهيد عراقي مكرر به امام ميگفت كه اين جوانها دارند مأيوس ميشوند. امام شهيد مهدي عراقي را آدمي خالص ميدانست».
مجري مراسم از سخنرانان درباره اخراج افرادي مانند آغداشلو، شفيعيكدكني و ناصر كاتوزيان بعد از انقلاب فرهنگي سؤال كرد و گفت كه اخراج آنها چه نفع و تحولي در دانشگاههای ما ايجاد كرد؟ تاجاييكه چند سال بعد دوباره برخي مانند استاد كاتوزيان را دعوت به بازگشت به دانشگاه كرديم.
فراماسون جايي در دانشگاه ندارد
سليمينمين پاسخ داد: «قضاوت احساسي نكنيد؛ مثلا فروغي در عين اينكه فرهيخته و دانشمند بود؛ اما در وابستهبودنش كسي شكي نداشت. آيا اگر فروغي زنده بود، بايد ميگفتيم كه براي تحول در دانشگاه بايد او را حفظ ميكرديم؟ فروغي عالم وابسته بود. اينكه كسي را به خاطر عالم و وارستهبودن از هر چيزي بري كنيم، درست نيست.
شما از عقبه كار آقاياني كه نام برديد، اطلاعي نداريد. بسياري از شخصيتهاي فرهنگي به بيگانگان خدمت ميكردند». در اين بخش نشست بين سليمينمين و مخاطبان جدلي در گرفت و آنها از او ميخواستند كه مصداقي صحبت كند و بگويد كه مثلا آن سهنفري كه مجري نام برد، چه عقبه وابستگياي داشتند. سليمينمين هم اصرار داشت كه درباره افراد صحبت نميكند و نقاش خوب بودن دليل نيست. او در ادامه گفت: «تاجاييكه فرد نقاشي بوده كه دانشگاه را به لجن كشيده است. علميبودن نميتواند باعث شود كه مطالبه اسلاميشدن دانشگاه از سوي ملت كتمان شود».
در اينجا عباس عبدي وارد بحث شد و گفت: «١/١/١ انقلاب فرهنگي نيست؛ بلكه خود انقلاب است. وقتي شما وارد فرايند انقلابي ميشويد، سوار موجي شدهايد كه قدرتش عظيمتر از آن است كه بعدا بپرسيد چرا آنجا اين كار را كرديد و اينجا اين كار را نكرديد». او افزود: «در دانشگاه پليتكنيك، ٦٠ درصد دانشجويان، بچهمسلمان بودند.
فعالترينشان محسن ميردامادي بود. رئيس دانشگاه ما دكتر شفيقي نام داشت. جزء سيستم دفتر فرح بود؛ اما فضاي دانشگاه را باز اداره ميكرد. سال ٥٧، هفت تا اتوبوس گرفت و بچهها راهي سفر خارج از كشور شدند. عدهاي كربلا و سوريه و مكه رفتند و عدهاي هم اروپا. استاد باسوادي هم بود. بعد از انقلاب بچههاي چپ گفتند او را بايد بيرون كنيم. من و ميردامادي اصرار كرديم كه نكنيد؛ اما در نهايت بيرونش كردند.
او راهي سوئيس شد و همانجا درگذشت. اين را گفتم؛ اما اين را هم بگويم كه آن اسامياي كه مجري نام برد، در اوایل انقلاب همين اسامياي نبودند كه شما الان ميشناسيدشان. برخي از آنها به مجاهدين گرايش داشتند؛ درحاليكه استاد دانشگاه نبايد آنطور گرايشش را بروز بدهد. بعدا هم همانها كه اينها را بيرون كردند، آنها را برگرداندند». عبدي افزود: «قصد از اين صحبتها اين است كه بگويم همه ما قرباني يك ماجرا هستيم؛ مثلا كافي بود همان زمان هويدا دو ساعت ديرتر اعدام ميشد تا ميگفتند حتما با امپرياليسم سازش شده است. نميخواهم بحث اعدام را توجيه كنم؛ بلكه ميخواهم فضاي آن روزگار را بازسازي كنم. نگاهتان دوقطبي ظالم و مظلوم به آن زمان نباشد».
او افزود: «البته اين را هم اضافه كنم كه يك ايده هم هست كه ميگويند وقتي يك بخش بدنه دانشجويي سراغ تسخير سفارت رفت؛ يك گرايش كه كلا مخالف تسخير سفارت بود يا جا مانده بود، خواست كاري كند؛ براي همين سراغ انقلاب فرهنگي رفت. بله اين تحليل هم درست است».
سليمينمين هم در ادامه صحبتهاي قبلي خود در واكنش به اعتراض مخاطبان افزود: «آن زمان اين نگاه نبود كه فراماسونها را بايد حفظ كرد. فارغ از درست يا غلطبودن اين نگاه، البته بايد حساب افرادي مانند دكتر زرينكوب راهم دراينميان جدا كرد كه بعدا دست از مواضع قبلي خود كشيدند. زرينكوب در واكنش به كتاب دو قرن سكوت خود كتاب ديگري نوشت». او افزود: «حالا اينكه آن اخراجيها كه شما از آنها نام برديد، مانند زرينكوب بودند يا خير، بايد مصداقي بررسي شود».