یادداشت دریافتی- احمد اولیایی*؛ اصغر فرهادی باز هم نظر داوران اسکار را به خود و اثرش، فروشنده، جلب کرد و دومین جایزه اسکار را برای سینمای ایران به ارمغان آورد. اخبار اسکار در صنعت سینما هر ساله در صدر اخبار سینمایی جهان و برندگانش در صدر توجهات خانواده جهانی سینما قرار می گیرند. پیش از ورود به بحث اصلی ذکر این نکته لازم است که نگارنده ی این یادداشت پیش از این دو یادداشت در مورد اصغر فرهادی داشته است؛ یکی در باب نقد فیلم فروشنده و دیگری در پاسخ به نامه ای که فرهادی در مورد گورخواب ها نگاشته بود . خوانندگان آن دو یادداشت نگرش منتقدانه و شاید نسبتا تند نویسنده را در مورد فرهادی می بینند که البته دلایلش هم آنجا ذکر شد اما در این یادداشت بحث اصلی مربوط به صنعت سینما و مواجهه مطلوب سیاست گذاران سینمایی ایران است.
چه فرهادی را یک سیاه نما بدانیم یا ندانیم، او برنده اسکار است. اسکار فقط یک مراسم اهدای جوایز نبود بلکه محلی برای مطرح شدن سینمای ایران در جهان بود. فارغ از انگیزه های فرهادی در خلق فروشنده و انگیزه های مسوولین و داوران آکادمی اسکار برای انتخاب فروشنده به عنوان بهترین فیلم خارجی زبان، آنچه بیش از همه مهم است اذعان به جهانی بودن سینمای ایران و یا حداقل وجود این قابلیت است. اگر هم بنا را بر این بگذاریم که انگیزه های سیاسی در انتخاب فروشنده نقش داشته و چون این فیلم می گوید "ایران جای زندگی نیست" و "این شهر را باید کوبید" و ... ، آن را به عنوان فیلم برتر انتخاب کرده اند، باز هم نمی توان منکر بعضی نقاط قوت سینمایی این فیلم بود.
بهرحال ما با یک ایرانی هنرمند و سینماگری مواجه هستیم که فیلم های فنی خوبی می سازد و براحتی هم نمی توانیم در نیت او در بتصویر کشیدن سیاهی های ایران تردید ایجاد کنیم که آیا دلسوز ایران است و قصد دارد از هنر برای آسیب شناسی اجتماعی استفاده کند یا ضد ایران است و می خواهد ذهنیت منفی از ایران بسازد، چرا که چنین تردیدی خلاف تقوی و اخلاق است و به این سادگی ها قابل اثبات هم نیست. بحث در این است که جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی چگونه با این کارگردان مواجهه داشته باشد؟ و به طور کل با چنین هنرمندانی تعامل کند؟
آن چه اکنون به ذهن تبادر می کند این ست که متدینین سینما و به عبارتی جبهه فرهنگی انقلابی در حال طرد و به فراموشی سپردن فرهادی هستند. جالب تر اینکه جبهه معاند در این صنعت که شاید در اسکار مصداق پیدا کند در حال مصادره وی هستند. هنگامی که آکادمی اسکار می آید و به فرهادی جایزه می دهد یعنی او را وارد خانواده به ظاهر گرم و صمیمی سینمای جهان کرده و در همان حین، وقتی جبهه فرهنگی داخل آن چنان که باید و شاید با وی تعامل نمی کنند یعنی عملا در حال اخراج او از خانواده سینمای دینی و انقلابی داخل است.
وقتی فرهادی برای مخالفت با قانون ترامپ، اسکار را تحریم می کند، با هر نیتی که باشد یک سیاست ضد آمریکایی اتخاذ کرده و هنگامی که انوشه انصاری را به عنوان نماینده خود انتخاب می کند، با هر نیتی که باشد در حال گفتن این جمله است که ایرانیان حتی در آمریکا نیز موفق هستند. فارغ از محتوای فیلم فروشنده که خود نگارنده بیش از این آن را نقد کرده، این حرکت فرهادی از یک طرف و اثبات سینمای ایران از طرف دیگر در بزرگترین رویداد سینمایی جهان شایسته این است که در داخل حمایت شود. اما به ظاهر اینچنین نبوده است.
بنظر می رسد جبهه فرهنگی انقلاب در عرصه هنر و سینما در مواجهه با فرهادی و فرهادی ها باید رویکرد جذب را بر رویکرد دفع اولویت دهد. به عنوان مثال نهادها و تهیه کنندگان دینی و انقلابی در سینما می توانند محتوای مطلوب را توسط فرهادی بسازند. آیا تا بحال به وی پیشنهادی از طرف این جبهه آمده است؟ آیا تا بحال رسانه ملی از وی به عنوان برنده اسکار تقدیر مطلوبی داشته است؟
این سوال ها بدین معنا نیست که محتوای فرهادی نقد نشود بلکه به این معناست که هنر فرهادی در اختیار هدف مطلوب قرار گیرد. سینمای دینی ایران اگر می خواهد برای سینمای مطلوب پدری کند باید بداند که گاهی فرزندانش مانند فرهادی در فیلم هایشان خواسته یا ناخواسته شیطنت دارند و هیچ شیطنتی تا آنجا که بنیانی نباشد نباید موجب طرد فرزند شود.
* دانشجوی دکتری ارتباطات