اتومبیلهای آمریکایی، آلمانی و ژاپنی به صف ایستادهاند. در انتظار ثبت رکورد هستند. رکورد سرعت خیابانی. اینجا مسابقه بین ماشینبازهاست . پسران و دخترانی که شرط میبندند سر هیولاهای سرعت و قدرت. نبردی سریع و آتشین، به قیمت جانشان. اینجا مدل ماشین اهمیت ندارد، قدرت موتور حرف اول را میزند. در سکانسهای این صحنههای واقعی، قانون جایی ندارد. بازی سرِ برد و باخت است. بازیگران بچه مایه دارها. مسابقه میدهند، سر جانشان. شرط میبندند، سر پولهای میلیونی، سوییچ، دستبند و گردنبند طلا. بازی میکنند برای سرعت، اما نمیدانند این بازی دو سر باخت است. بازی با مرگ.
«کلا کلمهای که بازی داشته باشه خوب نیست چه ماشینبازی چه کفتربازی و ... ماشینبازی یک ژانر هستش. اما نباید تو این ژانر معروف بشی چون کار غیرقانونی میکنی.» اینها را «امیر» یکی از ماشینبازهای قدیمی به قول خودش «کلهاش بوی قورمه سبزی میده» میگوید؛ کسی که اسیر سرعت هیولاهای آهنی هست؛ کسی که شاهد تصادف قهرمان رالی کشور بوده است. تصادفی که مدتها در شبکههای اجتماعی دستبهدست چرخید و از ٤ سرنشین خودرو بی. ام. دبلیو سری ٣ تنها یک سرنشینش جان سالم به در برد.
امیر ٢٤سال دارد. از بچگی ماشینباز بوده است. هیجان دارد و عشق به سرعت. از وقتی با یکی از دوستانش همراه این بازی خطرناک شد مسیر زندگیاش را انتخاب کرد اما حسین به سمت اسکی رفت و او ماند. ماند در دل خطر. نخستینبار هیجان و سرعت را با خودرو مزدا ٣٢٣ تجربه کرد. خیلی نوجوان بود اما جسارتش را خرج کرد. ماشین خودش نبود در یک کل کلِ خیابانی مجبور شد قدرت خودرواش را به رخ دیگران بکشد اما تصادف میکند. او مرگ را بارها به سمت خود کشیده اما پسش داده. داستان زندگی امیر به همین جا ختم نمیشود او میگوید: «رانندگی سن و سال و تجربه میخواهد. من تنها ١٨سال داشتم که پا در رقابتی گذاشتم که هیچ تجربهای نداشتم. بهخاطر روکمکنی مجبور شدم مسابقه بدم آن هم با خودرو مزدا تقویت شده یکی از دوستانم. خودرو رقیب هم، یک ٢٠٦ تقویت شده بود. اینجا نخستین رانندگی جدی من بود. تصادف کردم. تصادف آینه و گلگیر.
وارد کورسهای خیابانی شدم. همان خودرو مزدا را خریدم و رفاقتی در خیابانها کورس میگذاشتم. رکورد سرعت ثبت میکردیم ٢٠٠، ٢٣٠، ٢٦٠،٣٠٠. هرکی سرعت بیشتری میرفت برندهِ بازی میشد. خودروهای ژاپنی، آلمانی و آمریکایی صف اتومبیلهایی هستند که معمولا تو همه مسابقهها شرکت میکنند. ماشینبازها با برند خودروشان شناخته میشن. مثل محمد شورلت، میثم آمریکایی یا امیر ژاپنی. مسابقه میدهند از این تیر برق تا اون تیر برق یا در اصطلاح اختصاصیتر مسابقه «درگ». سر پول. شرط میبندند. هر خودرو مسابقهای در زمان کوتاهتری به مقصد برسد پیروز میشود. برنده این نبرد خطرناک. گاهی ماشینبازها سوییچ به سوییچ میکنن. یعنی در ازای برد، ماشینشان را که ارزش کمتری دارد با خودرو حریف تاخت میزنند. »
ماشینهایی که در پیست سرعت روی آسفالتهای بزرگراهها و خیابانهای شهر به صاحبشان وفا نکردهاند و در یک شتاب بالا برای همیشه از دور زندگی خارج شدهاند. امیر بارها در این تراژدی غمانگیز مرگ دوستان و آشنایانش را دیده است. تجربه و توانایی مانع اتفاق نیست. در یک لحظه رخ میدهد. بیهوا میآید و ماندگارت میکند. دیگر از سرعت خبری نیست. هیجان آرام میگیرد. شتاب میمیرد. خانوادهات میماند و یک سیاهی. خانوادهات میماند و تکههای یک آهنپاره. امیر میگوید: «در زمان تصادف بی. ام. دبلیو حمیدرضا کمالی، شاهین حسینآبادی و حمید چشمه و آرمین بخشی در اتوبان همت بودم. سرعتشان ١٧۶ کیلومتر بر ساعت بود به گاردریلهای حاشیه بزرگراه همت برخورد کردند و ۴ سرنشین خودرو به بیرون پرتاب شدند.
وقتی سر صحنه رسیدم اما دیگر همه چیز تمام شده بود. همه چیز بوی مرگ میداد. آن بامداد دوشنبه که آمد، راحت آمد و سخت رفت، دوستیهایشان تمام شد و تنها سیاهی بر جا ماند. در میان قربانیان، حمیدرضا کمالی قهرمان اتومبیلرانی ایران بود که خبر تصادف وحشتناکش خیلیها را شوکه کرد. هر بار که تصادفی میبینم یا میشنوم به خودم قول میدهم که دیگر پشت فرمان به سرعت فکر نکنم اما وقتی یک ماشین پهلو به پهلو خودروات قرار میگیرد و گاز میدهد، قلقلکت میگیرد، میروی برای کل کل. پایان که میگیرد بار دیگر به خودت قول میدهی اما فایده ندارد.»
نخستینبار که پایم رسید به گاز سوار ماشین پدرم شدم. ٥سال بیشتر نداشتم. زدم به دیوار. اولین تصادف زندگیام رقم خورد. بعد از آن هر بار که میتوانستم قاچاقی خودرو پدرم را برمیداشتم و به کوچه و خیابان میزدم. ١٨ سالم بود که وارد ماشینبازی شدم. عشقم ماشین بود، هست و خواهد بود. رفاقتی کورس میگذاشتیم البته در شهر نه. خط قرمزم کورس در شهر است. تو اتوبانها، جاده چالوس هرجایی غیر از شهر. تاثیر قدرت اسب بخار در جاده مستقیم مشخص میشه اما توانایی و مهارت در جادههای پیچ در پیچ مثل جاده چالوس. شهروز ٢٦سال دارد، تنها بچه یک خانواده تحصیلکرده البته بازاری.
مهندسی متالوژی دارد. اما شغلش آزاد است. در مغازه پدرش کار میکند که لوازم یدکی بی. ام. دبلیو دارد . او از غولهای آهنی میگوید که روی آسفالتهای شهر کورس میدهند. از دختران و پسران کم سن و سالی که با خودروهای گرانقیمت وارد میدانی میشوند و برای تفریح شبانهشان پولهای میلیونی خرج میکنند. شرط میبندند سر پورشه پانامارا، تویوتا جی تی، گلف و... پول میگذارند و قمار میکنند. هرچه ماشینها به روزتر اعتماد به نفس برای پیروزی بیشتر میشود. «گاف بدهی بازندهای. هیچ مهارت و توانایی روی ماشینهای لوکس آمریکایی، آلمانی و ژاپنی نیست این کامپیوتر خودرو است که شتاب و سرعت را تعیین میکند.» اینها را شهروز میگوید. قمارهای شبانه در خیابانهای شهر روی آسفالتها شروع میشود از ٥٠٠ هزارتومان کلید میخوره تا... رقمها انتها ندارد . با حرکت پرچمِ داور بازی آغاز میشود.
این فقط یک بازی نیست تجارت است. تجارت غولهای آهنی تو همین شهر . به همین نزدیکی. شهروز بی. ام. دبلیو e ٤٦ دارد. میگوید: «در این کورس قدرت ماشین مهم است به همین خاطر باید موتورها تقویت شوند. مدل بالاتر این خودرو وارد ایران نشده است تجهیزات خودروام را از دوبی وارد کردم. تجهیزات خودرو m٣ بی.ام. دبلیو روی اتومبیلم سوار است. برای سرعت و شتاب بیشتر. قدرت موتورش را از ٣٤٠ اسب بخار به ٤٥٠ اسب بخار ارتقاء دادهام. برای کورسهای بیشتر، برای تجارت شبانه در خیابانهای شهر. اوایل رفاقتی بازی میکردم تنها برای کل کل، اما خودروهایمان هزینه دارد ماهی میلیونها تومان باید خرج این آهنهای خوشرنگ و لعاب کنیم.
به همین خاطر کورس میگذاریم شرط میبندیم. آخرین باری که رکورد سرعت ثبت کردم ٣٠٠ کیلومتر بر ساعت بود. خیلی هیجان دارد اما ترس بیشتر. بترسی گاف دادهای. نمیتوانی کنترل کنی و بووووم. از یه سرعتی بالاتر قوانین فیزیک جابهجا میشه سرعت هرچه بالاتر برود عکسالعمل پایین میآید خودتو گم میکنی. یک پیست استاندارد روزانه و البته رایگان برای تخلیه آدرنالین رانندهها اگر وجود داشت دیگر با چنین صحنههایی در خیابانها مواجه نمیشدیم.» شهروز و امیر دو رفیق هستند. دوسال از مدت دوستیشان میگذرد. دو سال پیش بود که در یکی از این کورسهای خیابانی باهم ویراژ داده بودند، روبهروی هم، اما حالا در کنار هم میتازند. هنوز با هم کل کل دارند سر قدرت ماشین، شتاب و سرعت.
ماشینهای یکدیگر را به رخ میکشند. شهروز هم حادثه مشابه تصادف بی. ام. دبلیو را در اتوبان نیایش بهخاطر دارد. حادثهای مرگبار که ثبت رکورد سرعت در بزرگراه نیایش علت اصلی مرگ آتشین سه سرنشین خودروی بی. ام. دبلیو و لوکس شناخته شد. راننده خودرو که جوان ورزشکار به نام نادر برومند بود دو روز پیش از حادثه مرگبار با عکسی از کیلومتر شمار خودرویش که از عدد ٢٢٨ تا ٢٥٠کیلومتر بر ساعت را نشان میداد در صفحه اینستاگرام خود انتشار داده بود و از ثبت رکورد در بزرگراه نیایش خبر داد. این حادثه بامداد سهشنبه چهارم اسفندماه، رخ داده بود. یک خودروی بی. ام. دبلیو در بزرگراه نیایش و تقاطع اشرفی اصفهانی از مسیر اصلی منحرف شد و با سرعت ١٩٥ کیلومتر بر ساعت به پایه فلزی پل عابر پیاده کوبید. همزمان با این برخورد شدید، بی. ام. دبلیو لوکس آتش گرفت و هیچکدام از سرنشینان آنکه مشخص نیست در آن لحظه بهوش بوده یا جان باخته بودند در شعلههای سرکش گرفتار شده و کاملاً سوختند.
با حضور آتشنشانان پایتخت در صحنه حادثه و بیرون کشیده شدن اجساد سوخته ٣ سرنشین ناشناس، دستور ردیابی خانوادههای قربانیان از سوی مأموران کلانتری باغ فیض صادر شد و هنوز ساعاتی نگذشته بود که مشخص شد خودرو متعلق به پسری به نام نادر برومند است که ورزشکار بوده و خود وی نیز پشت فرمان بود و دو دوستش به نامهای محمد ارغنده که سابقه قهرمانی در رشته پرورش اندام داشته و دیگری به نام علی گلشنی نیز صبح شوم همراه وی بودهاند. قدرت بدنی و حتی تجربه رانندگی هم به راننده این خودرو و سرنشینانش وفا نکرد و سرعت بالا جانشان را گرفت.
اینجا مهم نیست چه باشی، مهم آن است از تو چه بگویند. از آهن محکمتر و از شیر سفیدتر که نداریم؛ ولی همین که هوا را میزبان شوند، زنگ میزنند و فاسد میشوند، بله ... خاصیت هواست که فاسد میکند. حمیدرضا کمالی که از سال ١٣٨۶ با کلاسهای آزاد مسابقات سرعت، وارد عرصه اتومبیلرانی شد در مدت کوتاه توانست مقام قهرمانی در تهران، مقام قهرمانی در استان البرز و یک مقام قهرمانی در کل کشور را کسب کند. او در یک حادثه در اتوبان همت جان باخت. رانندگی تنها توانایی و مهارت نیست. یک لحظه است. یک حادثه. غرور، قانون نمایش (پرسپکتیو) ادراک ما است. مطابق این قانون چیزهای نزدیک، بزرگتر و سنگینتر به نظر میرسند، درحالیکه وزن و اندازه همه چیزهایی که دور هستند کاهش مییابد.