کد خبر: ۲۷۱۸۷۸

خودکشی فرهنگی؛ رسم ما این است!

تاریخ انتشار: ۱۲:۱۵ - ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵
یادداشت دریافتی- مصطفی نعیمی؛ بحث روز جامعه جوان رو پیر شدن ما بحث اشتغال و ازدواج جوانان است. بحثی که گویا پایانی بر آن نمیشود متصور شد.

بحثی که هرروز ابعاد پیچیده تر و مبهم تری بر آن افزوده میشود.

یک روز بحث وام 3 ملیون تومانی و 10 میلیون مطرح میشود یک روز عدم استفاده از جوانان تحصیل کرده در مشاغل متناسب با رشته تحصیلی، یک روز بحث عدم کارآمدی مناسب دانشگاه ها و ایجاد رشته های غیر لازم برای بازار کار داخلی و یک روز ...

خلاصه این داستان خود مثنوی هفتاد من میشود.

مطلبی که این وسط گم شده و گویا قرار نیست زیاد به آن پرداخته شود فرهنگ ساده زیستن است.

عادت کرده ایم برای هر حرکتی اجتماعی خود کلی هزینه بتراشیم و با یک جمله "رسم ما این است" کار بی توجیح خود را توجیح کنیم.

رسم درس خواندن که برابر است با پیدا کردن کار بهتر و زندگی راحت تر:
شاید خیلی از جوانان نسل جدید به خاطر نیاورند ولی ما جوانان دهه شصتی خوب بیاد می آوریم این مساله که با درس خواندن و رسیدن به مدارک بالای تحصیلی به مدارج بالای شغلی نیز دست خواهیم یافت در جامعه باب شده بود.

البته ناگفته پیداست که این تفکر بسیار خطرناک و فردگرایانه است. زیرا جامعه را به سمت خود محوری تشویق میکرد.

کمتر کسی بود و یا هست که بگوید من تحصیل میکنم تا بتوانم از طریق آن علمی که در این راه آموخته ام برای جامعه ام مفید باشم.

شده بودیم یا شده ایم هفتاد هشتاد میلیون ایرانی که منم منم میکنیم. تا کسی حرف از ما میزد، صدای مخالفی در می آمد و با تمسخر میگفت آن مال گاو است نه انسان.

البته افراد محدودی نیز با تحصیل به مدارج بالای شغلی دست یافتند ولی در آن سیستم آموزشی فرسوده ای که هم من و هم شما خواننده عزیز حداقل یک لیسانس، فوق لیسانس گرفته ایم و میدانیم بار علمی آن در چه حد است، هیچ خروجی مناسبی برای بازار کار نداشته است.

رسم و رسومات قبل از ازدواج:

در بحث ازدواج جوانان آنقدر رسم و رسومات مضحک و بی خردانه ای وارد کرده ایم که جوانان به خصوص در قسمت مردان جامعه حتی اجازه فکر کردن به آن را به خود نمیدهند. و نتیجه اش چه میشود. بحران های جنسی، روحی ...

نتیجه این بحران ها میشود یکی از صدها قتلی که در جامعه رخ میده که نظیرش همان اتفاقی که برای ستایش کوچولو، کودک افغانی تباری که چندی پیش قربانی این سیستم رسم و رسوم سالار شد.

متاسفانه این رسم ها هر روز شورتر و دلزننده تر میشود. ولی جالب این داستان اینجاست که هیچ یک از طرفین حاظر به کوتاه آمدن نیستند.

گویا جامعه و افراد آن به صورتی آگاهانه دست به یک خودکشی فرهنگی دسته جمعی میزنند.

برای یک ازدواج ساده که امکان دارد طرفین بعد از آن دچار مشکل شوند و از یکدیگر جدا شوند، میلیون ها تومان باید خرج کرد. یکی از دلایلی که جوانان تن به ازدواج نمیدهند همین مطلب است.

دو انسانی که شناختی از هم در زندگی مشترک ندارند، باید با انجام هزینه گزاف مالی و زمانی به یک سقف مشترک برسند.

حال اگر اینجا به این نتیجه برسند که بایکدیگر نقاط مشترک ندارند چه باید بکنند. دو راه دارند:
1- ادامه زندگی زناشویی با هر وضعیت اسفناک و مشکل دار. آن هم به دلیل ترسیدن از حرف دیگران که و پذیرفتن شکستی تلخ بعد از این همه هزینه

2- جدایی و حرف خوردن از زمین و زمان. حتی از پیرزن 100 ساله همسایه که سالهاست در انتظار مرگ با زندگی دست و پنجه نرم میکند


رسم خود بزرگ پنداری یا اشرافی گری
متاسفانه اشرافی گری در جامعه ما هر روز قربانی بیشتری میگیرد. فرهنگ مصرف گرایی و خود بزرگ بینی یا بهتر بگویم خود بزرگ نشان دادن به دیگران تبدیل به آفت جامعه امروز ما شده است.

خوب به یاد دارم در یک مراسم خواستگاری که حضور داشتم دائم از رسم ما این است رسم آن است حرف زده میشد که هرچه کردم نتوانستم سکوت نمایم. مادر خانواده را خطاب قرار دادم گفتم شما شجره نامه خانوادگیتان را بیاورید ببینم این رسوماتی که میفرمایید دقیقا از چه تاریخی شروع به کار نموده اند. 10 سال پیش! 5 سال پیش ... البته بعد این سخن نمیدانم به چه دلیل همه چیز برهم خورد.

در خیابان که قدم میگذارید عقده از درو دیوار میبارد. این درد است که میبینیم یک جوان 20 ساله پشت به فرمان ماشینی مینشیند که قیمت آن برابری میکند به حقوق ده سال یک کارگر ساده.

این درد یک طرفه نیست. دو رو دارد. یک قسمت بی ارزش نشان دادن شغل شریف خدمت گذاری و کارگری را میخواهد نمایش دهد و از طرفی بی اعتبار گشتن و بی معرفت شدن قشر مرفه جامعه را نمایش میدهد.

رسم بی لیاقت پروری. رسم وابسته کردن جوانها به خانواده به نام حمایت از آنها.
جوانان خود را که تا 30 سالگی میخواهیم در پر قو بزرگ کنند. و آن 2 سال سربازی را هم که باید پسرها بروند با هزار کلک میخواهند نگذارند انجام شود.

تا به یک خانواده در فامیل میگویم پسرانتان را 15 سالگی بفرستید در یک حرفه کاری بیاموزند تا همانند ما از سن 25 سالگی به دنبال کار نگردند، سریع همه دادشان در می آید که نه نه ... خودمان همه مایحتاجشان را مهیا میکنیم.

خیلی جالب است که خودشان از تهیه یک وسیله نقلیه یا حداقل امکانات رفاهی برای خود عاجز هستند ولی بلف از تهیه تمام امکانات برای فرزندانشان را میزنند. آن هم به چه قیمت؟؟؟ به قیمت مراقبت از فرزندان زیر نظر مستقیم خود و نابودی آینده آنها.

حال که این جوان به سن بلوغ میرسد و از آن میگذرد، هزاران خواسته دارد که نه خود توانایی برآوره کردن آن را دارد چون تخصصش را ندارد. نه خانواده آنقدر توانمند هستند که ان را بی نیاز نماید.

نتیجه چه میشود؟! آن جوان در سایه مرحمت خانواده از جامعه در قبال خود به اندازه یک کامیون 18 چرخ انتظار دارد ولی خود هیچ حرکتی برای جامعه نمیتواند انجام دهد.

پس مینشیند در انتظار که یک دختر ویا پسر پولداری با یک اسب سفید پیدا شود و آنها را از این منجلاب نجات دهد.

و در پایان. کلیه مطالبی که در این مقاله اورده ام بی ارتباط با یکدیگر نیستند. هر یک از آنها بوجود آورنده معضلی دیگر است.

انتشار یافته: ۱
پرطرفدارترین عناوین