ژاله آموزگار گفت: باید اطراف آدم، آدمهای خوب و دانشمند باشند که آدم از آنها چیز یاد بگیرد.
به گزارش ایسنا، دیدار و گفتوگوی سوم از سلسله دیدار پنجشنبهها صبح با استادان در کتابفروشی آینده، روز یازدهم دیماه برگزار شد.
دو دیدار قبلی با دکتر توفیق سبحانی و استاد سیدعبدالله انوار بود و در جلسه روز پنجشنبه 11 دیماه در نشست دیدار با دکتر ژاله آموزگار، دکتر داریوش شایگان، جمشید ارجمند، دکتر ایرج پارسینژاد، سیروس علینژاد، میلاد عظیمی و دانشجویان رشته تاریخ و ادبیات دانشگاه تهران حضور داشتند. این دیدار نیز با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت، دایره العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار برگزار شد.
دکتر ژاله آموزگار گفتوگو را آغاز کرد و در همان ابتدا چنین گفت: «همین اول از آمدن همه تشکر میکنم. و خداوند اگر هیچ چیزی به من نداده باشد، این را به من داده که هیچ وقت فکر نکنم واقعاٌ آدم مهمی هستم. در برابر این همه کاری که دانشمندهای درجه یک و طراز اول انجام دادهاند واقعاٌ کار من هیچی نیست. این را اصلاٌ تعارف نمیکنم و خدا را شکر اصلاٌ این غرور مرا نگرفته که خیال کنم دارم شاهکار میآفرینم یا کار فوقالعادهای میکنم.
من دانشجوی سادهای بودم، فقط درسخوان بودم. فقط درس خواندیم. دورۀ ما طوری بود که بخت یارمان بود. وقتی کسی درسخوان بود میتوانست پیشرفت کند. موضوع این است که وقتی من در دانشگاه شاگرد اول شدم، به من برای رفتن به خارج بورس دادند. آن موقع به همه میدادند. بدون در نظر گرفتن این که دانشجو زن هست، مرد هست، ازدواج کرده یا ازدواج نکرده، البته من آن موقع با دختر و همسرم رفتم ولی میخواهم بگویم که ما دورهای بودیم که راه باز بود. و کسی که میخواست درس بخواند، میتوانست بدون هیچ پشتوانهای، این را به ضرسِ قاطع میتوانم بگویم. برای این که همۀ همکاران من در گروه فرهنگ زبانهای باستانی، ما تمام شاگرد اولهای دانشکدهمان بودیم. به قول معروف بچههای ما میگفتند چطور شده که شما همه شاگرد اولاید؟ با هم که معاشرت میکردیم، خیال میکردند به دروغ داریم میگوییم. این فقط به این دلیل بود که در آن دوره یک چنین بورسی تعلق میگرفت، فقط به درسخوانها. این تنها مزیت بود. و من واقعاٌ فکر میکنم این یک شانس بود. هیچ چیز خارقالعادهای در من نیست. من هم یک آدم عادی هستم. فقط یک کم بچه درسخوان بودم. همین.
بعد هم باز بخت یارم بود که توانستم بروم و استادان خوبی داشته باشم. بعد هم وقتی برگشتم اینجا، در خدمت مرحوم دکتر خانلری بودم که افتخار همه ایران است. به قول معروف باید بگذاریم زمان بگذرد تا آدم ارزششهای آنها را درک کند. هر اتفاقی هم افتاد، دکتر خانلری همیشه دکتر خانلری بود. بعد هم وقتی در دانشگاه مشغول کار شدم، باز یکی از شانسهای من بود که همکاران دانشمند داشتم. میدانید با آدمهای بزرگ نشست و برخاست کردن شانس است. آدم وقتی دور و برش کسانی باشند که هیچی ندانند، خوب مثل این است که در شهر کورها آدم یک چشمی پادشاه است. اما من همیشه میگویم که باید اطراف آدم، آدمهای خوب و دانشمند باشند که آدم از آنها چیز یاد بگیرد. من همیشه به این موضوع افتخار کردم که در گروهی بودم که آدمهای خیلی حسابی توش بودند. ما اول در گروه زبانشناسی و زبانهای باستانی با هم یکی بودیم. بنابراین من با خیلی از این دانشمندان که شما هم مثل من به آنها خیلی ارادت دارید، همکار بودم. یکی از همکاران بسیار نازنین من مرحوم دکتر احمد تفضلی بود که خیلی نابهنگام این دنیا را ترک کرد. وقتی که میتوانست خیلی بیشتر بدرخشد، درست در شصت سالگی، یعنی وقتی که میتوانست تمام کارهایش را به اوج برساند. من خیلی سعی کردم که به کارهای او سر و سامان بدهم. میخواهم به شما مژده بدهم که به زودی مجموعه مقالات ایشان را منتشر میکنم. مقالات فارسی چیده شده و دارند تصحیح میکنند. و به دنبال آن مجموعه مقالات فرانسه و انگلیسی هم درخواهد آمد. بعد با دکتر باطنی همکار بودم، با دکتر نجمآبادی، با دکتر فرهوشی. همکار بودن با این آدمها واقعاً شانس است. در تاریخ دین زرتشت همیشه میگویند چرا زرتشت اینقدر درخشید. این حرف من نیست. حرف خانم وویس است. ایشان در جواب میگوید به این دلیل که زرتشت خود از استعدادی برخوردار بود و دوم این که در جامعهای برخاست که گرچه همه مخالف دین او بودند، ولی آدمهایی بودند، به قول امروزیها، تحصیلکرده. وقتی آدم در دور و برش باید جوابگوی عدهای باشد که فاضلاند و عالماند، آدم باید خودش را یک کم بالا بکشد. اینها همه شانسهایی بود که من داشتم. کار خاصی نکردم. به قول معروف، آهنگر آهن میزند، ما هم اگر قرار است کاری بکنیم باید بنویسیم.
امروز هم از کارهای آقای دهباشی است. من یک روز در یکی از سخنرانیهایم گفتم که اگر ایشان آسم نداشتند چه کار میکردند. به هر حال این لطف را به من کردند. گرچه خیلی سعی کردم قبول نکنم ولی خودتان میدانید به آقای دهباشی نه نمیشود گفت.
و من خیلی از مجله بخارا هم متشکرم و این را از باب تعارف نمیگویم. این مختصر چیزهایی که من مینویسم در جاهای مختلف ، که حالا اسمشان را نمیبرم، کسی نمیخواند. من هر چیزی را که مینویسم قبل از این که چاپ بشود میدهم آقای دهباشی. و وقتی ایشان مطلب را چاپ میکنند، از جاهای مختلف به من زنگ میزنند که فلان مقالهات را خواندیم. یعنی انگار تا در بخارا چاپ نشود کسی مقالات ما را نمیخواند.»
پس از آن پرسشهایی مطرح شد که تعدادی از آنها در پی میآید.
از آموزگار پرسیده شد: کتاب باورهای ایران در دوره باستان، که زمانی نوید انتشارش را در مجلۀ بخارا دادید، در چه وضعیتی است؟ و از آنجا که برخی از کتابهای شما عامدانه برای مخاطب عام نوشته شدهاند، مخاطبان کتاب جدید را چه گروهی درنظر گرفتهاید؟
و او چنین پاسخ داد: کتابی که صحبتش را کردند مجموعه درسهایی بود که من در دوره دکتری میدادم و من شرمنده هستم که هنوز به دلیل مشغلههای کاری هنوز نتوانستهام آن را به چاپ برسانم ولی بخشی از کارهایش انجام شده و امیدوارم که تا چند ماه دیگر منتشر شود. ولی همانطور که این دوست ما گفتند من تا جایی که از دستم برآمده سعی کردم ساده بنویسم تا همه بتوانند بخوانند. این دلیلی نمیشود که سطحش بیاید پایین.
پرسش دوم به این شرح بود: در کتابهایتان از سیاه و سفید بودن ِاساطیر ایران به عنوان یک ویژگی خاص یاد میکنید، به نظر شما این سیاه و سفید دیدن در اندیشۀ کنونی ِایرانیان نیز نقشی بازی میکند؟
و پاسخ آموزگار: البته من این سیاه و سفید بودن را از خودم نگفتم. اساطیر ما طوری است که یک دفعه تبدیل میشود به خیر و شر. متأسفانه دیوار میکشند و به همین دلیل تو روحیه ما هم همینطور است. فکر میکنم پاسخ مثبت است.
از آموزگار پرسیده شد: ایرانشناسی در دوره اخیر شکلش عوض شده و بیشتر به مباحث ایران معاصر در حوزۀ سیاست و فرهنگ میپردازد و متأسفانه مطالعات بر روی پژوهشهای ایران قبل از اسلام ناقص مانده است. اما هنوز هستند کسانی که به این زمینه علاقهمند هستند. در این نسل جدیدی که به مطالعه و پژوهش درباره ایران باستان میپردازند، چه کارهایی میبینید؟
و آموزگار پاسخ داد: من الان حضور ذهن ندارم. ولی دکتر رحیم شایگان با دو کتابی که منتشر کرده چند سالی است که جایگاه خاصی یافته است.