bato-adv
کد خبر: ۲۱۳۷۱۳

(طنز) حكایت کراوات!

تاریخ انتشار: ۱۳:۲۰ - ۲۴ آبان ۱۳۹۳
شعر طنز حکایت کروات را "کیشو" از خوانندگان فرارو برای ما ارسال کرده است


گشت شب مردی به ره دید و کراواتش گرفت  
گفت: قربان این کراوات من است افسار نیست!  
 
گفت : می باید تو را با خود به آگاهی برم  
گفت: آگاهی سرایِ مردم هشیار نیست!  
 
گفت: نرم افزار غرب افكنده ای بر گردنت  
گفت: غربی تر ز رختِ رزمی سركار نیست!  
 
گفت: این نقش صلیبی هاست در مشرق زمین  
گفت: این مارک مسلمانان آن عهد است از کفّار نیست!  
 
گفت: کمتر در نما قُمپُز تو از عصر حجر  
گفت: این طرح مهاجر های ایران، پیک استعمار نیست!  
 
گفت: یعنی عامل بیگانه و فسق و قرو اطوار نیست؟  
گفت: سنگین تر از آن در قوطی عطار نیست!  
 
گفت: جداً عضو ام.پی.تی و اف.بی.آی و ام.آی.آر نیست؟!  
گفت: مظنون طبق تحقیقات مشكل دار نیست!  
 
گفت: آیا آرمِ آدم های شاه ِخائن ودربار نیست؟  
گفت: فرقی بین شاه و سایر اقشار نیست!  
 
گفت: آیا در جهان پوشیدن آن عار نیست  
گفت: جز در مامِ میهن حال و روزش زار نیست!  
 
گفت: آیا جانشین چفیه و دستار نیست؟  
گفت: حتی همنشین خرقه و زُنّار نیست!  
 
گفت: پس امشب بخشکی شانس با ما یار نیست!  
گفت: آویزی از این ارزنده تر بر گردن احرار نیست!  
 
گفت: با آن شیک و خوش تیپ و مرتب می شوم؟  
گفت: بردار و بزن البته قابل دار نیست! 
برچسب ها: کروات شعر طنز
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv