
چشمانش را که باز کرد، خود را درمیان بوتههای تمشک دید. تنها چیزی که پیرمرد به خاطر داشت زمانی بود که پایش را روی یک تخته سنگ گذاشت و ناگهان سقوط کرد. درد تمام وجودش را فرا گرفته بود. باید خود را نجات میداد اما در آن ارتفاع چطور امکان داشت نجات یابد تا اینکه تلفن همراهش فرشته نجاتش شد و توانست یک بار دیگر طعم زندگی را بچشد.