یکی از مهمترین مسائل در دنیای امروز، جنگ هایی است که به نام مذهب و خدا انجام می گیرند. آنچه که امروز در غزه ذیل عنوان ایده کشور مستقل اسرائیل رخ می دهد یا آنچه که در عراق، تحت عنوان داعش (دولت اسلامی در عراق و شام) و همچنین در آفریقا با عنوان بوکوحرام در حال رخ دادن است، خشونتی است که توسط عاملان آن، مقدس دانسته شده و آنها این کار را امری خدایی و برای خدا تلقی می کنند.
این رخ دادها، اولین و آخرین باری نیستند که مذهب در جهان انسانی به عاملی ناخوشایند و گاه شر تبدیل میشود. مذهب یکی از مهمترین نهادهای جامعه انسانی است که به دلیل اهمیت و جایگاه خاصی که در حیات انسانی (حیات روحی و حیات اجتماعی انسان) داشته، موقعیتی دوگانه و متناقض نما نیز دارد. مذهب در عین اینکه محمل بزرگترین تجلی های روح بشر و خیر و تعالی انسانی است، در عین حال نیز می تواند نمودی از شری بی نهایت نیز باشد. مذهب به عنوان ابزار تکامل معنوی، گاه همچون تیغی می شود که به دست زنگی مست افتاده باشد. به همین دلیل، این فاجعه های انسانی که در داعش عراق و فجایع غزه و عملکردهای بوکوحرام رخ میدهند را نباید به ذات دین ارجاع داد، اما پرسش اصلی آنست که چه موقعی این مسیر هدایت به مسیر ضلالت تبدیل می شود، مذهب به مثابه مسیر خیر مطلق به امر شر و شیطانی تبدیل می شود و انسانهایی که خود را مومن می دانند، به نام خدا و حقیقت، دست به خشونت های مرگبار می زنند و به هیچ انسان حتی زنان و کودکان بی گناه نیز رحم نمی کنند.
در این وضعیت، نزاع بر سر ذات مذهب نیست، مذهب بخشی از هویت انسانی در تمام تاریخ بوده و خواهند بود، انسان به تعبیر الیاده همیشه حیوانی دینورز بوده، لذا آنچه که مذهب را به امری شر و خشونت بار تبدیل می کند، نه از دل مذهب، بلکه از دل حاملا مذاهب یعنی آنانی که خود را مومن می دانند، برمی آید. در سنت اسلامی بر این نکته بسیار تاکید شده که راه یافتن کفر به قلب مومن، همانند راه رفتن مورچه ای سیاه بر سنگی سیاه در شبی تاریک است. این نکته به شیوه ای بسیار عمیق نشان میدهد که مرز میان مذهب به مثابه امری خیر و مذهب به مثابه امری شر، یک امر بسیار ظریف و دشواریاب است. این نکته که درباره فرد مومن است، می تواند در مورد جامعه مذهبی هم مصداق داشته باشد. به همین دلیل همانگونه که مومنی می تواند ذیل تصور ایمانش، کار شری را انجام بدهد، یک جامعه مذهبی نیز می تواند به تصور مسیر هدایت، در چاه صلالت فرو برود. ظهور دائم انبیا در سنت های دینی مختلف بیانگر همین است که مذاهب در تقدیر تاریخی شان به دست مومنان دائما در حال انحراف و انحطاط بوده اند و انبیا نیز رسالتشان نه یک دین جدید، که احیای حقیقت اولیه است. به عبارت دیگر تاریخ درونی ادیان نیز بیانگر آنست که انحراف و شر بودن ادیان نه از دل دین که از عملکردهای مومنانی است که گاه عامدانه و گاه ناخودآگاه دین را به مسیر شرارت هدایت می کنند. تجربه دولت مقدس صهیون در اسرائیل و دولت و خلافت اسلامی در عراق، نیز از همین گونه انحرافاتی هستند که مذهب را به امری شر تبدیل می کنند، این پدیده ها در سطح کلان و عمومی رخ می دهند و در مقابل مذهب این قابلیت را دارد که در سطوح فردی و خرد هم به امری شر تبدیل شود، که تجربه ای گسترده از آن در کشور ما ذیل مدعیان دینداریای قابل مشاهده است که دین و ایمان مردم را مایه آبادانی دنیای خود قرار داده اند، هر روز جان و مال مردم و بیت المال را دستمایه غارت خود می کنند.
در این نوشتار مساله آنست که در در سطح کلان چه اتفاقی می افتد که کشتن انسانها به وظیفه ای مقدس تبدیل می شود، مذهبی که قرار است مایه تعالی روح و جان انسانها شود، بلای جان آنها می شود. در نوشتاری در همین سایت (http://anthropology.ir/node/21490)، از قول کیمبال این مساله طرح شده بود. چارلز کیمبال، کارشناس دین و خاورمیانه در کتابش با عنوان "زمانی که مذهب، شر می شود" نشان می دهد که چگونه تمام سنتهای مذهبی مستعد ابتلا به این فساد اساسی هستند و به همین دلیل تنها ایمان معتبر، کامل و سالم می تواند از چنین شری جلوگیری کند. کیمبال پنج نشان هشدار دهنده فساد دین را به این ترتیب فهرست می کند : 1. ادعای حقیقت مطلق؛ 2. اطاعت کورکورانه؛ 3. برقراری زمان ایده آل؛ 4. هدف هر وسیلهای را توجیه کند؛ 5. اعلام جنگ مقدس.
آنچه که داعش یا اسرائیل و بوکوحرام انجام می دهند، دقیقا همین پنج مولفه را دارند، مدعیان حقیقت مطلق، که اطاعتی کورکورانه از رهبرشان دارند، برای برقراری زمان و جامعه آرمانی شان ، اعلام جنگ مقدس کرده اند و برای رسیدن به این هدف، هرکاری و هر وسیله ای را به کار می گیرند، حتی اگر ریختن خون هزاران نفر باشد. اما نکته اصلی آنست که راه رهایی از این وضعیت شرورانه و شیطانی که به نام دین انجام میگیر، چیست؟ شاید در اولین مرحله نقش دولت ها به ذهن برسد، این درحالی است که تاریخ معاصر نشان داده که تمام دولت ها، چه در غرب و چه در شرق، هرکدام دستشان به خون هزاران نفر آلوده است و دست آلوده نمی تواند شری را پاک کند، مگرآنکه شر دیگری را ایجاد کند. به عبارت دیگر دولتها خودشان از اسباب و زمینه سازان شر شدن مذهب هستند و در بسیاری مواقع خودشان از این حربه برای منافع شان استفاده می کنند و به دلیل منافع شان ممکن است به این نزاعهای مذهبی دامن بزنند.
اما راه اصلی چه می تواند باشد؟ راه اصلی همان راه است که همیشه در تاریخ ادیان بدان عمل شده، مذهب در برابر مذهب. مذهب حقیقی و منجی حقیقی در برابر منجی دروغین رهبران دروغین. به عبارت دیگر تنها راه رهایی از مذاهب شر، رواج ایمان و مذهبی انسانی و حقیقی است، مذهبی که به دور از منافع گروهی و مطامع فردی مومنان و متولیان دین باشد. تاریخ ادیان همیشه نشان داده که لزوما متخصصان دین در مفهوم سنتی نیستند که منجی دین باشند، بلکه آنها نیز به تدریج در کنار فراعنه قرار می گیرند و گاه مثل داعش خود مدعی خلافت می شوند. ایمان نادرست است که زمینه تولید و بازتولید سربازان این مذاهب شرخیز را فراهم می کند. به عبارت دیگر تنها راه نجات بشریت از این عملکرد شریرانه مذهب، ایجاد فضایی برای گسترش ایمان حقیقی و مومنان حقیقی است. اینکار نه در سطح سران دولتی و نهادهای سنتی دین، که باید در بدنه جامعه انجام شود، یعنی جایی که کارگزاران این مذهب شر در آن به واسطه ایمان های کاذب تولید و بازتولید می شوند. باید در بدنه جامعه، ایمان درست ترویج یابد، در غیر اینصورت همیشه شمشیر شقاوت هر جوانه حقیقت را قربانی خود خواهند کرد. به نظر می رسد وصیت سید جمال در نامه ای به دوستش به خوبی این مساله را نشان میدهد که راه نجات، نه از میان قدرتها و دولتها و سران آنها، که ازدل مردم و اصلاح آنها بر میخیزد، یعنی همان راهی که همیشه انبیا برای هدایت بشر بدان توسل جسته اند و نخبگان و روشنفکران و رهبران دینی ای که سودای نجات بشر از این ضلالت و شقاوتهای دینی را دارند، نباید دست به دامان رهبران سیاسیای بشوند که خودشان از اسباب اصلی این نزاعها و شرارتهایی هستند که به نام دین رخ میدهد و امروز در غزه و عراق و آ فریقا شاهد آن هستیم. سید جمال تجربه خودش از تلاش برای نجات مردم از این مساله را اینگونه بیان کرده است:
«افسوس میخورم از اینکه کشتههای خود را ندرویدم، به آرزوئی که داشتم کاملاً نائل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق زمین را ببینم، دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی از حلقوم امم مشرق بشنوم، ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شورهزار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمو رسید، هر چه در این کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه من به گوش سلاطین مشرق زمین فرو نرفت، همه را شهوت و جهالت مانع قبول گشت...» (کرمانی، 1384: 8ـ 67).
راه نجات بشر برای رهایی از شرارت های مذهبی و غیر مذهبی، نه زمین شوره زار حکام، بکله مزرعه مستعد افکار ملت هاست. باید زمین فاسدی که داعش ها و نژادپرستی ها از دل آن سر برمیآورند را اصلاح کرد. در غیر اینصورت نه تنها مذاهب، که مردم و ملت ها قربانی خواسته های قدرت های دنیوی خواهند شد.
منبع: انسانشناسی و فرهنگ